قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تحول با انديشه قيامت

 

نيمه ماه رمضان قبل از انقلاب، يك نفر آمد به من خيلى احترام كرد، گفت: مرا نشناختى؟ گفتم: نه، گفت: تو بچه سه يا چهار ساله بودى پدرت آمد خانه ما دو تا اتاق اجاره كرد، شش ماه بيشتر خانه ما ننشست، چون من اهل شراب و قمار بودم، عربده مى كشيدم، داد و بيداد مى كردم، پدرت هم نمى دانست، وقتى اثاث كشيد و مستقر شد، فهميد من چه موجود خطرناكى هستم، تا خانه پيدا كرد و رفت، از من پرسيد: پدرت زنده است، گفتم: بله، گفت: چه موقع او را مى بينى؟ گفتم: همين امروز، گفت: به او بگو فلان كس به تو سلام رساند، اگر ممكن است فردا بيا مسجد تو را ببيند. من به پدرم گفتم: چنين شخصى شما را مى خواهد، پدرم بهت زده شد گفت: اين خيلى موجود خطرناكى بود، پاى منبر تو بود؟ گفتم: بله، پدرم گفت: من فردا از بازار به مسجد مى آيم، همديگر را ديدند و گريه كردند، بعد ديگر تا آخر ماه رمضان هر روز مى نشست كنار من، در اين مدت كوتاه فهميدم، اين فرد عجب منبع خيرى است، عجب منبع با فضيلتى است، در عبادت، در پول خرج كردن، در كمك به مردم.

به من پيشنهاد كرد شبهاى جمعه يك جلسه دعاى كميل راه بياندازيم؟ گفتم: بله، گفت: در بيابانهاى راه كرج بين كوهها. نزديك هشت سال ما پانزده نفر بوديم و مى رفتيم در كوهها كميل مى خوانديم، هنوز گريه هاى اين آدم و چهره او از يادم نرفته است، خدا رحمت كند؛ من به او گفتم: چطور شد كه شما تغيير كرديد؟ گفت: يكى از دوستان ما از دنيا رفت، وقتى غسلش دادند، كفن كردند و آوردند در سرازيرى قبر سرازيرش كردند، من داخل قبر را نگاه كردم، گفتم: صدو بيست و چهار هزار پيامبر، قرآن، ائمه راجع به بعد از مردن دروغ گفته اند يا راست؟ آنها را كه نمى شود گفت دروغ گفته اند؟ آمدم پيش يك روحانى گفتم:مرا از چاهى كه در آن افتاده ام بيرون بياور، يك مردن مرا بيدار كرد.

در مسأله هدايت، بعثت انبيا امامت امامان، نازل شدن كتابهاى آسمانى مطرح است،

 « إِنَّ هَـذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ »

 « وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا »

 من براى اين كه شما ضرر نكنيد 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه