پروردگار عالم در سوره مباركه «قلم» پروردگار عالم مى فرمايد:
« وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ »
اى پيامبرم! اخلاق تو نزد منِ خدا عظيم و بزرگ است. دنيا و آخرت را به تو بخشيده ام، ولى متخلق به اخلاق هستى، همه علم را به تو دادم، ولى فروتن و متواضع هستى. رياست دنيا و آخرت را به تو داده ام، ولى خاكسارى. غرور و تكبر ندارى، خودبين، خودنگر، خود محور نيستى، هيچ كس هم در دنيا سرمايه شخصيتى اش بيش از تو نيست. ولى تو حتى يك بار با اين سرمايه ها فخر فروشى نكردى، هر وقت آمدى حرف خودت را بزنى، صورت روى خاك گذاشتى و گفتى:
«لا اله الا انت ربى و سيدى و انا عبدك»
محبوب من! تو مالك من هستى و من مملوك تو، هر وقت آمدى حرف بزنى گفتى:
«ما بنا من نعمة فمنك»
هر چه نزد من است از تو است، مال من نيست. آمدى روى منبر گريه كردى و گفتى: اگر در قيامت من را بهشت بردند به فضل و رحمتش من را خواهد برد. من چيزى ندارم كه ملاك بهشت رفتن من باشد.
اى رسول من! اين آيه را وقتى به تو نازل كردم و از اخلاقت حرف زدم كه با اين مقام و موقعيت، و با اين عقل و فهم و شعورت، با اين رياست بر دنيا و آخرتت، با مقام محمودت، با اين مقام شفاعت و نبوتت، در مدينه كه بودى، سى چهل فرسخى مدينه، يك پيرزنى، با سه تا پسرش چادرنشين بودند، پيرزن بارها به اين سه تا پسرش گفت: يك بار من را به مدينه ببريد، يك نگاه به چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله بياندازم، براى من كافى است.
گفتند: مى بريم، ولى نشد، تا خودت يك روز در گرماى پنجاه درجه بيابانهاى بين مكه و مدينه آمدى از آنجا عبور كنى، سه تا پسر به صحرا رفته بودند، مادر پير، يك مشكى را آورده بود تا سر چاه آب بردارد، پيامبر رسيد: مادر چه مى كنى؟ دنياى محبت، مهربانى، آقايى، فروتنى، تواضع، كرامت و دنياى خاكسارى بود.
نه بگويد: من رئيس دنيا و آخرت هستم. به من چه كه اين پيرزن چه مى كند؟ هر كارى دارد مى كند. تمام علم ملائكه و جن و انس پيش من است. به من چه كه با اين پيرزن حرف بزنم؟ اين پيرزن مگر كيست؟
« وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ »
آمد، سلام كرد، گفت: مادر! چه مى كنى؟ گفت: مى خواهم اين مشك را آب كنم و ببرم، گفت: سنگين نيست؟ گفت: چرا، خيلى سنگين است، زحمت دارد. فرمود: مى خواهى من آب كنم و برايت ببرم؟ گفت: اگر اين كار را براى من بكنى دعايت مى كنم. گفت: چه دعايى مى كنى؟ گفت: دعا مى كنم خدا پدر و مادرت را بيامرزد، پيامبر فرمود: معامله خيلى خوبى است. مشك را در چاه پر از آب انداخت، روى شانه انداخت. خودم را نمى گويم، كسى را مى گويم كه يك نفره كل دنيا و آخرت بوده است، يك نفره همه فرشتگان و همه انسانها بوده. اين ها را از قرآن خوب مى شود درآورد كه اين يك نفر، به تنهايى همه هستى بوده است.
هوا گرم، مشك سنگين، پيغمبر شصت سال سن، چهار پنج قدم كه آمد، از خستگى لباس او خيس عرق، سر و رو پر از عرق، چهار پنج نفرى كه با او بودند گفتند: آقا! مشك را بده تا ما بياوريم، جواب را ببينيد، فرمود: من دوست دارم بار امتم را خودم بكشم.
منبع : پایگاه عرفان