قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اخلاق، نيك و جذب مردم

 

در شهرى منبر مى رفتم، يك روز روى منبر ديدم يك پيرمردى از در مسجد وارد شد و نشست. آنهايى كه آنجا او را ديدند ـ از علما و غير علما ـ همه براى او تمام قد بلند شدند. فهميدم اين يك شخصيت بزرگى است. از منبر كه پايين آمدم، رفتم و سلام كردم. ديدم چهره اش بسيار نورانى است. به يكى از علما گفتم: اين آقا كيست؟ گفت: اين بهترين طبيب شهر ما است. دو نسل از مردم اين شهر را معالجه كرده است. يك نسخه هم مى دهد و مريض هم خوب مى شود.

مى خواست بگويد كه علمش زياد است كه دو نسل را در اينجا معالجه كرده است. آن وقت گفت: اين طبيب اهل نماز شب و دائم الذكر است، عمده قرآن را حفظ است، نسخه هايى كه مى نويسد، پول نسخه را خيلى ناچيز حساب مى كند. دارو كم مى دهد، ولى نفَسش دنبال دوا در وجود مريض مى آيد، و مريض با همان يك نسخه خوب مى شود.

براى من تعريف كردند كه پدر اين آقا دكتر اين منطقه بود، تمام مردم اين منطقه و دهاتهاى اطراف پيش پدر اين آقا مى آمدند. پدر اين آقا يك زمين كشاورزى خوبى داشت. يك تاجر بازارى اين محل، كنار زمين او زمين كشاورزى داشت. آن تاجر دويست سيصد متر زمين اين آقا را روى زمين خودش انداخت.

ويزيت دكتر آن زمان ده شاهى بود، يكى از قوم و خويش هاى آن تاجر گفت: حاجى! بروم آن دكتر را بياورم؟ گفت: او با ما قهر است، اختلاف و دعوا داريم، گفت: حالا مى رويم، شايد آمد. آمد پيش دكتر، گفت: مى دانى حاج كاظم مريض است؟ عيادتش مى آيى؟ گفت: آرى. گفت: من براى نجات جان مردم درس خوانده ام، جان مردم يك چيزى است، اختلاف چيز ديگر. آمد بالاى سرش و معاينه اش كرد. بعد به اتاق اين طرف آمد. گفتند: نسخه بنويس، گفت: ويزيت مى گيرم و مى نويسم، گفتند: چند؟ گفت: هزار تومان. دويست متر زمينش دو تومان مى ارزيد، دو تا يك تومانى، مى گفتند: اين پولدار هم آن زمانها هفت هشت هزار تومان پول داشت، از همه پولدارتر بود (ذليل ترين عنصر در زمان ما پول است) براى اين پولِ پست كه نبايد دين و اخلاق را مايه گذاشت.

گفت: هزار تومان مى گيرم. گفتند: حاجى مى گويد هزار تومان مى گيرم، نزديك بود بيچاره سكته كند. هزار تومان خيلى پول بود. هر چه چانه زدند، گفت: همين كه گفتم. اگر اين ويزيت را به من بدهيد، من نسخه مى نويسم. اگر ندهيد، اين تا فردا صبح مى ميرد. دكترهاى ديگر مريضى او را نفهميدند، ولى من فهميدم، و با هزار تومان مداوايش مى كنم.

آمدند و گفتند: دكتر مى گويد تو مردنى هستى، اين پولها را براى چه مى خواهى؟ دكتر گفت: بنويس كه هزار تومان مديون هستى و امضاء كن، نقد هم نمى خواهم، ولى سند بده. سند گرفت و نسخه داد، دو سه روز بعد تاجر خوب شد، رفت به مطب دكتر، گفت: دكتر! امروز آمدم آن دويست متر زمين را پس بدهم، اما خدا را خوش مى آمد كه از من هزار تومان ويزيت گرفتى؟ گفت: وقتى من معاينه ات كردم، ديدم رفتنى هستى، بالاى سرت به پروردگار گفتم: الهى! هزار تومان از او مى گيرم و تمامش را به مستحقهاى شهر مى دهم. تو به خاطر اين هزار تومان صدقه مرض را از او بگردان، و مرگ او را عقب بيانداز. من با هزار تومان پول جان تو را نجات دادم.

دكتر، استاندار، فرماندار، آخوند، كشاورز و كاسب با اخلاق و با ايمان، كشور را تبديل به بهشت مى كنند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه