قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت تنبيه نفس آيت الله بروجردى

 

از جاپلق اراك عالمى در قم بود كه مردم قم به اين عالم اراكى اين قدر علاقه داشتند كه يك مسجد خوبى را به ايشان دادند، گفتند: شما امام جماعت باش. روزها درس آيت الله العظمى بروجرودى مى آمد. ايشان آدم باسوادى بود. يك روز در درس، به آيت الله العظمى بروجردى اشكال كرد، آيت الله العظمى بروجردى گفت: من دليل مى آورم كه گفته من درست است. آقاى بروجردى دليل آوردند، اما او قانع نشد و گفت: من دليل شما را قبول ندارم، به اين دليل.

آقاى بروجردى گفت: به يك دليل ديگر حرفم را محكم مى كنم، گفت: قبول ندارم، آقاى بروجردى كمى ناراحت شدند، ابرويشان گره افتاد و به اين عالم جاپلقى، از روى منبر گفتند: بس است ديگر، وقت طلبه ها را چرا مى گيرى؟ اين عالم هم سكوت كرد. آقاى بروجردى يك ساعت درس مى داد. بيست دقيقه بود كه درس داده بود، درسش را قطع كرد و از منبر پايين آمد، وارد جمعيت طلبه ها شد، رسيد به اين مرد بزرگوار، تبسمى به او كرد و دستش را دراز كرد به سمت اين عالم اراكى، آن عالم هم دستش را به دست آقاى بروجردى داد، مرحوم آقاى بروجردى كه در تمام دنياى شيعه فقط ايشان مرجع بود، با آن عظمت و مقام در برابر همه خم شد و دست اين عالم اراكى را بوسيد و رفت.

غروب به خادم خود گفت: منزل آقاى جاپلقى كجا است؟ گفت: پايين شهر قم است، فرمود: اول طلوع آفتاب يك درشكه بگير، تا به خانه ايشان برويم. عباى خودش را تا كرد، پنج هزار ريال پول گذاشت، به خادمش گفت: براى من سحرى درست كن، فردا مى خواهم روزه بگيرم، يك سال در هواى گرم قم ـ غير از عيد قربان و عيد فطر ـ در سن هشتاد سالگى روزه گرفت؛ اين جريمه آن خشمى كه من به آن مؤمن كردم، كه خدا روز قيامت با من كار نداشته باشد.

چون اثر اين عصبانيت اگر روز قيامت بخواهد به من برگردد، من تحمل ندارم. يك سال روزه براى يك حركت اخلاقى زشت، آن هم شاگرد و استاد. صبح هم آمد عبا و پول را داد، گفت: با زبان خودت بگو كه من بشنوم؛ اى خدا! حسين بروجردى را بخشيدم. اين عالم اراكى گريه كرد و گفت: بين شاگرد و استاد دو كلمه حرف رد و بدل شده است، اين كارها را نمى خواهد. گفت: آخر تو نمى دانى در قيامت چه خبر است. من را ناراحت نكن و با زبان خودت بگو، گفت: چشم.

اشك مرحوم آيت الله بروجردى جارى شد، آخوند اراكى هم گفت: خدايا! من از اين مرد گذشتم. گفت: اين خوب است، خدا رحمتت كند.


مكن كارى كه پا بر سنگت آيو

 جهان با اين فراخى تنگت آيو


چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

 تو وينى نامه خود ننگت آيو


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه