قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نصيحت عارفان به غافلان‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد هشتم

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

ارباب دين و اخلاص، آگاهان عارف، بيداران واقف، از باب سوز دل، براى بيدارى گرفتاران آب و گل به ذكر مسائلى پرداخته اند كه اگر با گوش دل به آن نصايح توجه شود، مرغ دل به سوى باغ ملكوت به پرواز آيد و زنجير اسارت ها و تحميلات شيطانى پاره گردد.

مؤيد الدين جندى در «نفحة الروح» گويد:

اول تقديم نصيحتى مشفقانه و تنبيهى محققانه كنيم كه ممهّد قواعد گردد، اى خفته خواب غرور و غفلت و مست شراب سرور شرور و شهوت! برخيز كه در دل خاك، بسى خواهى خفت و از گفت و شنود عادتى، خاموشى گزين كه در دوزخ حسرت.

[رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها] «1».

پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آر.

بسيار خواهى گفت، مالى و جاهى كه بى اختيار به دشمنان و اشرار خواهى گذاشت، به اختيار خويش به دوستان اخيار بازگذار.

از دشمنان دوست روى و دوستان دشمن خوى كه دوستى كاذب ايشان:

[يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ ] «2».

اين روزى است كه راستان را راستى و صدقشان سود دهد.

[يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ] «3».

روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى دهد.

دشمن صادق گردد، روى به دوستان صادق گردان.

افكار بى فايده كه مفرّق در جمع مال و خدم مقدم مى دارى، پيش از تفرقه و جمع.

[يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ] «4».

[بى ترديد برانگيخته مى شويد در] روزى كه شما را در روز اجتماع [كه روز قيامت است ] جمع مى كند.

[يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ ] «5».

آن روز مردم [پس از پايان حساب ] به صورت گروه هاى پراكنده [به سوى منزل هاى ابدى خود بهشت يا دوزخ ] باز مى گردند، تا اعمالشان را [به صورت تجسم يافته ] به آنان نشان دهند.

در تفرقه آن بر جمعى از اهل جمع نه بر فرق اهل فرق و صدع مقدّم دار، ابقاى هر چه جمع كرده اى و در اين دار فنا با تو بقا نخواهد كرد، بى ابقا افنا كن، تا تو را از اين مشغول هاى بى منفعت و فراغت هاى پر مضرّت براى اشتغال بسيار، مسرت فراغت بخشد.

روزِ كار روزگار خويش به بيگارى ضايع مدار و كارى كه سبب نجات ابدى و خلاصه مهمى كه موجب خلاص سرمدى توست پس پيش گير.

اگر پادشاهى يا سلطان و اگر وزيرى كاردان و اگر صاحب منصبى به حكم و فرمان و اگر دهقان قهرمانى و ثروت و مال و توان و اگر درويشى ضعيف و ناتوان، از پير و جوان به حقيقت دان كه با مرگ ناگهان.

[كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ] «6».

همه آنان كه روى اين زمين هستند، فانى مى شوند.

چاره كردن نتوان.

چون اكثر عمر و خلاصه وقت و زمان و زبده توش و توان در تدبير صورت و جثمان و تعمير اين جهان گذران صرف شد و قطعاً از جهان جان و عمارت عالم روح و روان تا غايت وقت و زمان در غفلت و حرمان به ضلالت و خذلان بازمانده اى.

بارى تدارك اوقات و تلافى مافات و باقيات صالحات در سلوك سبيل نجات از اين مضيق دركات بايد انديشيد و با رفيقى شفيق از اهل طريق تحقيق و نظر دقيق روزى چند براى راحت بسيار زحمتى اندك كشيد و گرم و سرد و شور و تلخ راه حق چشيد، تا آخر پاى فراغت در دامن رفاهيت و رفاغت «7» و دست طلب در آستين حصول كشيد و اين نصيحت را بى غرض به گوش هوش از دل و جان شنيد، آن گاه ثمرات و نتايج آن معاينه ديد «8».

 [وَالْمُتَوَرِّعُ يَحْتاجُ إلى ثَلاثَةِ اصُولٍ: الصَّفْحُ عَنْ عَثَراتِ الْخَلْقِ أجْمَعَ، وَتَرْكُ الْحُرْمَةِ فيهِمْ، وَاسْتِواءُ الْمَدْحِ وَالذَّمِ ]

 

نيازهاى صاحب ورع

صاحب ورع به سه برنامه مهم نياز دارد كه اگر آن سه برنامه را به كار نگيرد از گردونه ورع خارج و از اين حالت عالى الهى بى بهره است:

1- چشم پوشى از لغزش هاى تمام مردم مسلمان كه اين چشم پوشى ضامن حفظ آبروى مردم است و صفح از عثرات اخلاق حضرت ربّ العزّه است و چه نيكوست كه مسلمان متخلق به اخلاق حق باشد.

2- حرمت و ارزش مسلمان را نگاه دارد كه چيزى در پيشگاه حق از حرمت و آبروى مؤمن بالاتر نيست.

3- تعريف و تكذيب مردم براى او يكسان باشد، چه آن انسانى كه عملش براى خداست، براى او چه فرقى مى كند كه مردم از عملش تعريف كنند، يا او را تكذيب نمايند.

 [وَأصْلُ الْوَرَعِ دَوامُ الْمُحاسَبَةِ، وَصِدْقُ الْمُقاوَلَةِ، وَصَفاءُ الْمُعامَلَةِ، وَالْخُروُجُ عَنْ كُلِّ شُبْهَةٍ، وَرَفْضُ كُلِّ ريبَةٍ، وَمُفارَقَةُ جَميعِ ما لا يَعْنيهِ، وَتَرْكُ فَتْحِ أبْوابٍ لا يَدْري كَيْفَ يُغْلِقُها، وَلا يُجالِسَ مَنْ يُشْكِلُ عَلَيْهِ الْواضِحُ، وَلا يُصاحِبَ مُسْتَخِفَّ الدّينِ، وَلا يُعارِضَ مِنَ الْعِلْمِ ما لا يَحْتَمِلُ قَلْبُهُ، وَلا يَتَفَهَّمَهُ مَنْ قابَلَهُ، وَيَقْطَعَ مَنْ يَقْطَعُ عَنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَ ]

 

ريشه ورع

امام صادق عليه السلام در اين جملات حكيمانه، ريشه و بنيان ورع را بيان مى كند و مى فرمايد:

1- تداوم حسابرسى

تداوم حسابرسى و حساب كشى از نفس كه در گذشته چه كرده و در آينده مى خواهد چه كند و فعلًا آراسته به كدام يك از حقايق و يا آلوده به كدام يك از رذائل است، اصل و ريشه ورع است.

اگر كسى در مقام محاسبه نفس نباشد، به فرموده اولياى الهى، نفس او هم چون حيوان چموش و سركش خواهد شد كه وى را به هر فساد و افسادى خواهد كشيد و تا راكب خود را در آتش دوزخ نيفكند آرام نخواهد گرفت.

قرآن مجيد در آيات زيادى، انسان را به حساب كشى و حسابرسى از نفس دعوت مى نمايد كه توجه به آن آيات جداً از واجبات الهيه است:

[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ ] «9».

اى اهل ايمان! از خدا پروا كنيد و هر كسى بايد با تأمل بنگرد كه براى فرداى خود چه چيزى پيش فرستاده است، و از خدا پروا كنيد؛ يقيناً خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.

[وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ* أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ ] «10».

و از نيكوترين چيزى كه از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پيروى كنيد، پيش از آن كه ناگهان و در حالى كه بى خبريد، عذاب به شما رسد؛* تا مبادا آن كه كسى بگويد: دريغ و افسوس بر اهمال كارى و تقصيرى كه درباره خدا كردم، و بى ترديد [نسبت به احكام الهى و آيات ربّانى ] از مسخره كنندگان بودم.

2- صدق گفتار

ديگر از ريشه هاى ورع، صدق گفتار است و گفتار آدمى صدق نباشد مگر اين كه قلب با نيتى خالص آن گفته را همراهى كند، شخص با ورع سخن نمى گويد، اگر بگويد راست مى گويد و نفرتش از سخن غير راست هم چون نفرت اوليا از شيطان و شيطنت است، ميل به دروغ كه خسران دنيا و آخرت است در نفس پارسا و انسان با ورع وجود ندارد، چرا كه بنده حق در هيچ موردى نياز به دروغ ندارد.

3- صفاى در معامله

ديگر از ريشه هاى ورع صفاى در معامله است، شخص با ورع، صحيح مى خرد و صحيح مى فروشد، در معاملات او با مردم چه معاملات مادى چه معاملات اخلاقى و اجتماعى و چه معاملات خانوادگى، مكر و حيله و تزوير و خدعه و خيانت و تقلب ديده نمى شود كه اين همه از اخلاق ابليس است و انسان با ورع در حريم قدس زندگى دارد و جز اخلاق حضرت حق خلقى ندارد.

حق سبحانه و تعالى در حق مؤمنان و اهل بهشت فرموده است كه ايشان را راه نموده اند به سخن خوش و طريقت پسنديده.

و امام حسن مجتبى عليه السلام فرموده است:

همانا بهترين نيكويى خوى نيكوست «11».

و امام على عليه السلام فرموده است:

شريف ترين خوى ها فروتنى و بردبارى و نرمخويى است «21».

و مشايخ گفته اند:

خُلق خوش از نشانه هاى اولياست.

و گفته اند:

هر كه در خُلق نيكو زياده تر است در طريق حق، او غالب تر است و حق تعالى رسول اللّه صلى الله عليه و آله به خلق خوش بستوده است و خلق او را در سوره قلم عظيم خوانده كه:

[وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ] «13».

و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى.

و بنياد خلق نيكو بر دو چيز است:

يكى آن كه: هر چه توانى بكنى، به قول و فعل و در آن تهاون و سستى نكنى.

دوم آن كه: خود را از آن نگاه دارى كه از تو رنجى به ظاهر و باطن كسى رسد و اين معنى از كسى درست آيد كه او را سه وصف باشد:

اول و دوم: علم و معرفت است آن كه بداند كه همه خلق در اخلاق و صفت هاى ذاتى خود محبوس و گرفتارند و جمله خواهند كه از ايشان خُلق ها و صفت هاى پسنديده در وجود آيد.

اما بعضى از ايشان ندانند و راه بدان كه چنان بهتر است و بعضى اگر چه دانند نتوانند و طاقت ندارند كه چنان كه دانند كه بهتر است زندگانى كنند، پس بدين معرفت از ايشان به قدر و طاقت و توانستن ايشان راضى شوى از ايشان و دوام كرم است و سخاوت؛ زيرا كه به سخاوت نيكويى ها توان كردن در داد و ستد و كارها.

سوم: صبر است؛ زيرا كه به قوت صبر با خلق سازگارى توان كردن و تحمل ايذا و بد خلقى ايشان كردن.

و مشايخ گفته اند:

خُلق آن است كه هر چه به تو رسد از قضاى حق و جفاى خلق آن را قبول كنى و هيچ ضجر «14» و قلق نكنى.

و گفته اند:

خلق آن است كه حق تعالى اختيار كرده است از بهر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و او را بدان فرموده كه:

[خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ ] «15».

عفو و گذشت را پيشه كن، و به كار پسنديده فرمان ده، و از نادانان روى بگردان.

و از سيرت متقيان و متقدّمان چند حكايت نقل كنيم تا طالبان صادق را آن دستورى شود و ادب و اخلاق عارفان و صالحان را بر آن قياس كند و اقتدا كند بدان ان شاء اللّه تعالى.

نقل كرده اند از ابوذر غفارى رحمه الله كه:

او وقتى شتر خود را آب مى داد بر كنار حوض، كسى ديگر خواست كه شتر خود را آب دهد و صبر نكرد تا او فارغ شود و شتر خود را بر سر شتر او راند و حوض بشكست!

ابوذر رضى الله عنه از آن در خشم شد، زود بركنارى رفت و بنشست و بعد از آن به پشت باز خفت تا از وى پرسيدند: چرا چنين كردى؟ گفت: رسول صلى الله عليه و آله ما را چنين فرموده است كه چون شخص در خشم شود بايد كه بنشيند اگر خشم وى باز نشست والّا بايد كه به پشت بازخسبد تا خشم وى بازنشيند «16».

 

تحمل بد خلقى ديگران

نقل كرده اند:

ابراهيم بن ادهم رحمه الله وقتى به راهى مى رفت، سوارى پيش وى باز آمد و پرسيد از وى كه آبادانى كجاست؟ ابراهيم اشارت كرد به گورستان و گفت: آبادانى آن است.

ترك پنداشت كه وى افسوس مى دارد، در خشم شد و او را مى زد تا سر وى بشكست، چون از وى درگذشت با وى گفتند كه اين كس كه تو او را بزدى خواجه ابراهيم بن ادهم بود، ترك بيامد و عذر از وى مى خواست، ابراهيم گفت: آن وقت كه تو مرا مى زدى، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند.

گفت: از بهر چه چنين كردى با وجود چنين كارى كه من با تو كردم؟!

ابراهيم گفت: از بهر آن كه من دانستم كه بدين كه تو مرا مى زدى من ثواب يابم، پس نخواستم كه نصيب من از تو خير باشد و نصيب تو از من شر!!

 

اخلاق عجيب ابو عثمان حيرى

و از ابو عثمان حيرى- كه از جمله مشايخ خراسان بوده است- نقل كرده اند كه:

كسى خواست كه او را امتحان كند در خُلق، پيش او آمد و گفت: من مى خواهم كه تو به خانه من آيى تا تو را ضيافت كنم، ابو عثمان با وى برفت، چون به در خانه وى رسيد گفت: اى استاد! مرا چيزى در خانه نيست و من پشيمان شدم از اين كار، ابو عثمان بازگشت چون به خانه خود رسيد ديگر بار آن مرد بيامد و گفت: اى استاد! من بد كردم و پشيمان شدم از آن و عذر مى خواست و گفت: اين ساعت بيا تا به خانه ما رويم، ديگر بار ابو عثمان بازگشت چون به در خانه رسيد آن شخص هم بر آن طريق پيش آمد كه اول و گفت: در خانه چيزى نيست و هم چنين مى كرد تا سه بار و بر وى هيچ تغيّرى نيافت، بعد از آن به مدح او در آمد و خُلق او بستود، ابو عثمان گفت: مرا مدح مكن به خُلقى كه در همه سگان يافت مى شود؛ زيرا كه سگ را نيز چون بخوانند بيايد و چون برانند وزجر كنند بازگردد!!

و لقمان حكيم با فرزند خود گفته است:

سه كس را در سه وقت بتوان شناخت: حليم را در وقت غضب و شجاع را در وقت جنگ و دوست را در وقت حاجت «17».

و از احاديث ربانى كه در انجيل آمده است يكى اين است كه:

بنده من اگر تو مرا ياد كنى در آن وقت كه تو در خشم روى، من نيز تو را ياد كنم و آن وقت كه من در خشم باشم با تو.

و طريق طالب صادق آن است كه در اين ادب، نفس خود را رياضت دهد و در اين وصف به غايت بكوشد؛ زيرا كه خوش خويى در اين طريق اصلى عظيم است و در رتبتى تمام، در دنيا و آخرت و بدخويى نقصانى قوى است و عيبى زشت در دنيا و آخرت «18».

رنج ايام ببايست فراوان ديدن

 

خوار گيتى شدن و محنت دوران ديدن

در پى گنج بسى رنج ببايد بردن

 

بى تعب مى نشود گنج به دامان ديدن

بايد از بهر وصال رخ محبوب همى

 

كوه و صحرا و در و دشت و بيابان ديدن

     

غوص ناكرده به دريا نتوان در كف دست

 

درّ و گوهر صدف و لؤلؤ و مرجان ديدن

هر كه جانان طلبد از دل و از جان گذرد

 

آرى آسان نتوان جلوه جانان ديدن

سنگ اگر تابش خورشيد تحمل نكند

 

كى تواند به شكم لعل بدخشان ديدن

     

به يقين دان كه پس از جهد به مقصود رسى

 

هيچ گاهى گل بى خار نشايد چيدن

     

 

4- احتراز از شبهات

ديگر از ريشه هاى ورع احتراز از شبهات است، چه قرب به شبهه موجب افتادن در حرام است، در اخبار آمده كه اولياى خدا از حلال غير ضرورى پرهيز داشتند، مبادا كه به شبهه افتند و از شبهه بحرام آلوده گردند!

5- پرهيز از عوامل شك

ديگر از اصول ورع پرهيز از عوامل شك و شبهه و ترديد ريب و وسوسه و دو دلى است.

6- پرهيز از برنامه هاى بى فايده

از اصول ديگر ورع دورى از برنامه هايى است كه براى دنيا و آخرت انسان سودى ندارد.

7- پرهيز از سخن بيهوده

ديگر از اصول ورع، پرهيز از ورود به درى است كه بستن آن محال يا مشكل باشد، مانند سخن گفتن در برنامه اى كه موجب فساد شود و اصلاحش امكان نداشته باشد، يا انجام كارى كه ضربه اى مهلك بر خود و بر ديگران بزند و جاى جبران نباشد.

8- پرهيز از سفسطه گران

ديگر از اصول ورع پرهيز از مصاحبت و رفاقت با مردمى است كه امور واضحه نزد آنان مخفى نمايد و به عبارت ديگر از شدت پستى و دنائت و پست فطرتى و خسّت، روز روشن را باور ندارند و حقيقت را منكرند و در واقعيت ها سفسطه گرند.

9- پرهيز از افراد بى دين

از اصول ديگر ورع پرهيز از رفاقت با كسانى است كه فرهنگ عالى حق را سبك مى شمارند و براى دين و احكام الهى ارجى قائل نيستند.

10- پرهيز از علوم ضالّه

از ديگر ريشه هاى ورع پرهيز از علومى است كه براى شخص فهمش قابل تحمل نيست و دنبال كردنش جز سرگردانى و ضلالت و گمراهى و ديوانگى حاصل ديگرى ندارد.

11- پرهيز از افراد شقى

ديگر از اصول ورع قطع رابطه با كسى است كه از خدا و انبيا و ائمه عليهم السلام و اطاعت از ايشان رو گردانده و دو اسبه به سوى بيابان بدبختى و شقاوت مى تازد.

اى مهربان خداى عالم! اى رب ودود! اى رحيم و غفور! اى آن كه به گدايان درت نظر لطف و عنايت دارى و خواهنده و خواننده اى را از پيشگاه لطف محروم نمى كنى، حقيقت حقايق را به ما بچشان و توفيق آراسته شدن به ورع را به محتاجان كرامت فرما.

به توفيقم بياراى و به حشمت

 

كرامت كن تو بر من نور رحمت

به دورم كن تو از ميدان عصيان

 

به بر كن جامه اى زاحسان و غفران

كفايت كن امورم را الهى

 

برونم آور از چاه تباهى

زرحمت جام دل لبريز فرما

 

زدوزخ بردنم پرهيز فرما

دلم زالطاف خود پر نور گردان

 

هوس ها را زجانم دور گردان

نهال عشق را بر دل تو بنشان

 

از اين در طرد و محرومم مگردان

زبينايى كمالم بخش اى دوست

 

به عشق خود جلالم بخش اى دوست

چشان شيرينى عفوت تو بر جان

 

ببخشايم زنور عفو و احسان

به مسكين اين گنهكار زمانه

 

به لطف خود نظر كن عاشقانه

     

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- مؤمنون (23): 107.

(2)- مائده (5): 119.

(3)- شعراء (26): 88.

(4)- تغابن (64): 9.

(5)- زلزال (99): 6.

(6)- الرحمن (55): 26.

(7)- رفاغت: رفاه، ناز و نعمت.

(8)- نفحة الروح: 109.

(9)- حشر (59): 18.

(10)- زمر (39): 55- 56.

(11)- ميزان الحكمة: 4/ 1519.

(12)- ميزان الحكمة: 4/ 1541.

(13)- قلم (68): 4.

(14)- ضجر: بى قرارى و دلتنگى و بى تابى.

(15)- اعراف (7): 199.

(16)- ميزان الحكمة: 9/ 4339.

(17)- شرح نهج البلاغة ابى ابى الحديد: 11/ 219.

 

(18)- مناهج الطالبين: 110.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه