حكيم فرزانه ملا احمد نراقى رضوان اللّه تعالى عليه، با توجه به آيات قرآن و روايات و اخبار، نسخه اى براى علاج مرض حرص تنظيم كرده و مى گويد :
طريقه معالجه حرص، تحصيل صفت قناعت و ازاله مرض حرص است.
و تحصيل صفت قناعت آن است كه ابتدا تأمّل كند در زحمت جمع مال و تصديع آن و آفات دنيويه كه از براى مال است و حوادثى كه در پى دارد.
شحنه اين راه چو غارتگر است |
مفلسى از محتشمى بهتر است |
|
و ببينيد كه زيادتر از قدر ضرورت، دنيا را چه ثمر و چه فايده است، اگر از براى اولاد ذخيره مى كنى، بدان كه خداى تو و اولاد يكى است، آن كه روزى به تو داده به او نيز خواهد داد.
تو غم فرزندى را مى خورى كه از نطفه تو حاصل شده، چگونه آن كه او را آفريده غم او را نمى خورد، به عزت خودش قسم كه او از تو مهربان تر است و قدرت او بيشتر و اگر فرزند تو كسى است كه بايد به تنگى بگذراند، اگر عالم را از براى او ذخيره بگذارى از دست او بيرون مى رود، جان من! احتياج فرزند به مال در حيات اوست، تو كه چاره عمر او نتوانى كرد و قدر زندگانى از براى او نتوانى نهاد، چرا در فكر روزى او زحمت مى كشى.
نگارنده كودك اندر شكم |
نگارنده عمر روزى است هم |
|
خداوندگارى كه عبدى خريد |
بدارد فكيف آن كه عبد آفريد |
|
تو را نيست آن تكيه بر كردگار |
كه مملوك را بر خداوندگار |
|
ساعتى سر بر زانوى تفكّر و به اطراف ولايات نظرى كن و دور و نزديك را سيرى كن و ببين كسانى كه در عهد تو هستند، چقدر كسانى هستند كه صاحب ثروت و جاه و حشمتند و پدر ايشان از براى ايشان ذخيره نگذاشت و چه اشخاص يافت مى شوند كه به فقر و فاقه مبتلا و اموال بسيار از پدر ايشان مانده بود.
بسى پدران خانه در شهرى ساختند و اولاد ايشان در ولايتى ديگر در خرابه مردند و بسا، ده و مزرعه در كشورى از براى ايشان گذاردند و ايشان به جهت قرص نانى در كشورى ديگر جان دادند!
تو را از حوادث روزگار چه خبر و از گردش افلاك چه اطلاع، چه مى دانى تا چند روز ديگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مى كنى، تو اول قدر عمر خود را معين كن و به اندازه آن جمع كن، تو چه مى دانى كه نام تو در سال ديگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود يا در صحيفه زندگان و چون قوت سال خود را دارى كفايت كن و حساب خود را زياد مكن، علاوه بر اين ها آن كه تأملى كن و ببين وقتى هست كه سير شوى و ديگر در صدد جمع مال نباشى و هر چه اندوزى باز در فكر زيادتر خود را مى سوزى، پس يك مرتبه قانع شو و از همه زحمت ها فارغ شو.
چون در اين ها تأمّل نمودى، ديده بگشا و در احوال مردمان نظرى كن و ببين، در سيرت و طريقه اعاظم افراد بنى آدم و اعزه مخلوقات عالم از پيغمبران مرسل و اولياى مكمل و محرمان حرم عزت و بار يافتگان خلوت قرب رب العزّه كه چگونه به قليلى از دنيا اكتفا نمودند و به قناعت گذرانيدند و زايد از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
نگاه كن به شيوه مشركان و كفار از هنود و يهود و نصارى و اراذل افراد بشر كه چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زياد كردن مايه و املاك و ضياع و عقارند.
مى دانم كه شك نخواهى كرد در اين كه اقتدا به اعزه و اجلّاى خلايق بهتر است از پيروى اراذل، بلكه هر كه اندك شعورى داشته باشد، مى فهمد كه كسى كه حريص بر لذت هاى دنيويه است و حرص بر اكل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج و در خيل بهائم داخل است؛ زيرا كه اين ها از لوازم بهائم و چهارپايان است و هر چند كسى در اين ها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بيشتر از چهار پايان نخواهد بود و هيچ حريص شكم پرست نيست، مگر اين كه گاو و خر از آن بيشتر مى خورند و هيچ حريص بر جماع نيست، مگر آن كه خروس از آن بيشتر جماع مى كند و خود ظاهر است كه از چنين صفتى چه اثرى خواهد ديد.
و تأمل كن در عزت قناعت و فراغ بال و اطمينان خاطر قانع و چون در اين ها تأمل نمودى، در معالجه آن بكوش و طريقه آن اين است كه در امر معيشت خود ميانه روى و اقتصاد را پيشه خود كنى و راه مخارج را به قدر امكان سد كنى و ملاحظه جزئى و كلى مخارج خود را بكنى و هر چه ضروريه نيست و معيشت بدون آن ممكن است از خود دور كنى؛ زيرا كه با وجود كثرت مخارج، قناعت ممكن نيست.
پس اگر تنها و منفرد باشى، اكتفا كن به جامه سبكى و قناعت كن به هر غذايى كه هم رسد و نان خورش كم بخور و چون بخورى از يك نان خورش تجاوز مكن و هم چنين در ساير چيزهايى كه به آن احتياج عيال باشى هر يك را بر اين حد بدار و جزئى جزئى خرجى كه مى خواهى بكنى، تأمّل كن و ببين اگر زندگانى موقوف به آن نيست دست بردار و هر گاه كسى به اين نوع رفتار كند و بناى امر خود را بر اين گذارد و قناعت و اقتصاد را پيشه خود سازد از براى گذران به زحمت نمى افتد هر چند عيالمند باشد و محتاج به خلق نمى شود هم چنان كه ظاهر وبيّن اخبار در آن صريح است.
حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمود:
محتاج نشد هر كه ميانه روى كرد .
و فرمود:
تدبير كار خود نصف معيشت است .
و فرمود:
هر كه قناعت كند خدا او را بى نياز مى كند و هر كه اسراف مى كند خدا او را فقير مى نمايد و شك نيست كه هر كه بناى قناعت گذارد، از احتياج به مردم خلاص مى شود و از چاپلوسى و تملّق ناكسان فراغت مى يابد و در نزد خالق و خلق، عزيز مى گردد .
و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است:
ميانه روى امرى است كه خدا آن را دوست دارد و اسراف چيزى است كه خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن استخوان خرما و ريختن زيادتى شربت آب.
و فرمود:
من ضامنم از براى كسى كه ميانه روى كند، هرگز فقير نشود .
بعد از آن كه امر معيشت او بالفعل درست شد، ديگر از براى بعض مضطرب و مشوّش نباشد و اعتماد بر فضل و كرم خدا كند و بداند كه روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسيد اگر چه حرص نورزد و راهى از براى حداقل خود نداند، چگونه چنين نباشد و حال آن كه حق تعالى مى فرمايد:
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها] .
و هيچ جنبده اى در زمين نيست مگر اين كه روزىِ او برخداست.
و نيز مى فرمايد:
[وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ ] .
و هر كه از خدا پروا كند، خدا براى او راه بيرون شدن [از مشكلات و تنگناها را] قرار مى دهد.* و او را از جايى كه گمان نمى برد روزى مى دهد.
بايد هر كسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نكند، بلكه نظر به پست تر از خود نمايد و اطاعت شيطان را نكند؛ زيرا كه آن لعين نظر هر كس را در امر دنيا به بالاتر از خود مى اندازد و به او مى گويد: هان! فلان و فلان را ببين چگونه تنعم مى كنند و چه طعام هاى لذيذ مى خورند و چه لباس هاى نيكو مى پوشند، خود را از آنان پست تر مكن و در طلب دنيا سستى منماى و در كار دين، چشم آدمى را به پست تر از خود مى گشايد و مى گويد: چرا خود را زحمت مى دهى و تعب مى كشى و چندين از خدا مى ترسى، فلان و فلان از تو عالم ترند و اين قدر نمى ترسند!!
اى خداى مهربان! ما را در علاج امراض قلبيه و روحيه و فكريه و نفسيه، توفيق رفيق راه كن و خانه قلب را با لطف و كرمت از اغيار خالى كرده، نورت را براى ابد در آن خانه مقيم فرما، شربت محبتت را به ما بچشان و با داروى عشقت، تمام دردهاى ما را درمان كن.
به قول بلبل گلستان عشق، فيض عاشق:
زنده آن سر كاو بود سوداى عشق |
حَبَّذا آن دل كه باشد جاى عشق |
|
از سر شوريده من كم مباد |
تا قيامت آتش سوداى عشق |
|
خارها در دل به خون مى پرورم |
بو كه روزى بشكفد گل هاى عشق |
|
رفته رفته دل خرابى مى كند |
عاقبت خواهم شدن رسواى عشق |
|
خويش را كردم تهى از غير دوست |
تا وجودم پر شد از غوغاى عشق |
|
كار و كسب من همين عشق است و بس |
مگسلا اين دست من از پاى عشق |
|
خدمت او را به دل بستم كمر |
هستم از جان بنده و مولاى عشق |
|
هم زمين هم آسمان را گشته ايم |
نيست دردى در جهان همتاى عشق |
|
تا ننوشى باده از جام فنا |
مست كى گردد سر از صهباى عشق |
|
تا پزى در ديگ سر سوداى سود |
كى چشى هرگز تو از حلواى عشق |
|
چون فرو خواهيم شد ما عاقبت |
خود همان بهتر كه در درياى عشق |
|
ناله مى كن فيض زيرا خوش بود |
ناله هاى زار در سوداى عشق |
|
منبع : پایگاه عرفان