قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

وضعيت زندگى اعراب پيش از بعثت و بركات پيامبر (ص)

 

منابع مقاله:

کتاب  : ایمان و آثار آن

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه مى گويد: قبل از اين كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شود، عرب در عربستان خورند آب بركه هايى بود كه از آب بارانى كه در چاله ها جمع شده بود، تشكيل مى شد. در اين آب، انواع حيواناتى كه علاقه مند به آب هستند، فراوان بودند. اين آب لجن داشت؛ غورباغه داشت؛ خاك و شن داشت؛ كرم داشت. چنين آبى خوراك عرب بود. غذا خوردن اعراب هم اعجاب انگيز بود. گرسنه كه مى شدند،

ىك مار گردن كلفتى را در بيابان مى گرفتند و سر و دمش را مى زدند و آن را به سيخ مى كشيدند و مى خوردند. در بين آنان رحم نبود؛ هيچ قبيله اى امنيت نداشت؛ يعنى هر كس شب مى خوابيد، هيچ امنيتى نداشت و نمى دانست تا صبح عمرش به درازا مى كشد؛ چون قبايل ديگر حمله مى كردند و مردها را مى كشتند و تمام اثاث خيمه ها را غارت مى كردند؛ زن ها و دختران را هم به اسارت مى گرفتند «1»؛ هر كس هم بيش تر مى كشت، بيش تر غارت مى كرد و زنان بيش ترى را به اسارت مى گرفت. چنين كسى قهرمان قبيل مهاجم مى شد؛ يعنى آن ها شجاعت را جور ديگرى معنا مى كردند. آن ها نزديك به نُه گونه هم ازدواج داشتند. «2» ما الآن در مملكت خودمان به عنوان مسلمان تنها دو نوع ازدواج داريم؛ ازدواجى كه به امر پيغمبر و ائمه، كلمات زيبايى را بين دختر و پسر مى خوانند، همان كلماتى را كه آرامش آور است؛ چون اين كلمات به امر خداست، و آن ها با هم ازدواج مى كنند. اما قبل از بعثت پيغمبر، نُه گونه ازدواج ديگر وجود داشت. نمى خواهم فضاى جلسه را تاريك بكنم و ادب منبر را بشكنم. اگر انسان كتاب هايى را كه اين نُه گونه ازدواج را شرح و تفصيل داده اند، بخواند، از تعجّب ماتش مى برد و مى بيند آن ها چقدر در امر غريز جنسى، از هر حيوانى پست تر شده بودند. خداوند در قرآن، نسبت به شمارى از اين ازدواج ها اعلام حرمت كرده است. «3» شمارى از آن ها هم از بين رفت. امّا وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم آمد، چقدر با خودش بركت آورد؛ ادب آورد؛ خير آورد؛ بزرگوارى آورد؛ كرامت آورد. تمام اين اعراب را به كار مشروع مشغول كرد. پروند هنر را در جامع انسانى باز كرد. خدا خير بدهد به برخى از دانشمندان خارجى، مثل: گوستاولوبون فرانسوى «4» و جرجى زيدان مسيحى «5» كه يكى از آن ها در شش جلد كتاب خود «6»، و يكى ديگر هم در يك جلد كتابش «7»، ثابت كردند كه تمدّن امروز جهان و دانش

امروز جهان، فقط و فقط ريشه در بعثت محمد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله و سلّم دارد. ما مى ببينيم چقدر پيغمبر براى عالم و با سواد شدن مردم هزينه كرد. روزى كه پيغمبر آمد و گفت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ.» «8» روزى كه آمد و گفت: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ فَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ.» «9» روزى كه اگر اين متن روايت باشد كه گفت: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ الَى اللَّحْدِ.» «10» روزى كه آمد و گفت: در روز قيامت، شما را با عقل و علمتان ارزيابى مى كنند. روزى كه آمد و گفت: بهشت جاى عاقلان است و دوزخ جاى مردمِ جاهل و نفهم. آن روز انوشيروان داشت با مردم روم شرقى مى جنگيد كه براى ارتش بودجه كم آورد. به نخست وزيرش گفت: اگر ما اين بودجه را تأمين نكينم، از روميان شكست مى خوريم. پس اعلام كنيد به جبهه كمك بكنند. فردوسى كه فوكلى ها و كراواتى ها او را صد در صد قبول دارند و ما هم او را قبول داريم، مى گويد: پينه دوزى به انوشيروان پيغام فرستاد، من تا پيروزى ايران بر روم، خرج جنگ را مى دهم، در عوض، انوشيروان نوشته اى به من بدهد كه پسر من حقّ داشته باشد به مدرسه برود و درس بخواند. انوشيروان گفت: در كشور من، شاهزادگان، فرزندان وزرا و ارتشيان مقام بالا و فرزندان مؤبدان فقط حقّ تحصيل دارند. من حاضرم در اين جنگ شكست بخورم و ايران از دست برود، ولى بر خود، ننگِ اجازه دادن به اين كه بچ پينه دوزى برود درس بخواند را تحمّل نكنم. «11» انوشيروان معاصر پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم بود. البته، قبل از وفات پيغمبر، از بين رفت. همان روز پيغمبر مى گفت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ.» آن روز، آن حضرت درب تمام علوم را بر روى مردم گشود.

 

رسال امام صادق عليه السلام دربار علم فيزيك

يكى از جاهاى ديدنى انگليس، كتابخان بريتيش لايبررى «12» است. من كه تنها يك نصف روز به آن جا رفتم، خسته شدم؛ براى اين كه در اين مدت كوتاه مشكل بود من هم جاى اين كتابخانه را ببينم؛ چون اگر قفسه هاى اين كتابخانه را بغل هم بچينند، طول آن به بيش از هزار كيلومتر مى رسد. هفتاد درصد كتاب هاى اين كتابخانه، كتاب هاى ما مسلمانان است. يكى از كتاب هاى موجود در اين كتابخانه، رسال الصادق عليها لسلام «13» در دو هزار صفحه است كه در آن، بحث هاى: نور، اجسام و عناصر، ديناميسم و مكانيسم عالم، چشم، شكست نور و گردش خون مطرح شده است. نويسند اين هزار صفحه، جابر بن حيان طرطوسى «14» است كه كلّ اين مباحث را با گوش خود از امام صادق عليهالسلام شنيده و نوشته است. چنين كتابى در اين كتابخانه است.

البته، نگارش چنين كتاب ارزشمندى، خدمت انبياست. نمى دانم چرا برخى پسران و دختران جوان ما را از قرآن، از پيغمبر و از زمان بعثت پيغمبر و به طور كلى از اسلام جدا كردند.

 

نگاهى به وضعيت دينى و معنوى ايرانيان

من خيلى خوب تاريخ ايران را بلدم. من اين تاريخ را از بخش پيشداديان و از زمان مادها كه در هگمتانه، همدان فعلى، حكومت بر قرار كردند تا حالا به خوبى مى دانم و تك تك شاهان اين دوره ها هم در ذهن من است: مادها، هخامنشى ها، سلوكى ها، ساسانيان، صفاريان، خوارزمشاهيان، مغولان، تيموريان، صفويه، افشاريه، زنديه، قاجاريه و پهلوى. اگر مجال بود نام يكايك اين شاهان را از حالا تا زمان مادها فهرست مى كردم. اين تاريخ ايران است.

زمانى كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شد، مقدس ترين عنصر نزد ملت ايران، آتش بود؛ آن ها مى گفتند اين آتش نمايند نيرويى است كه اسمش اهورامزدا است و آن را تعظيم مى كردند؛ پيشش سجده مى كردند، و هميشه آتش را روشن نگه مى داشتند. آتش براى ايرانيان با هزينه هايى كه ساسانيان كردند، جنبه معبود داشت. معبود كلم عربى است به معناى پرستش شونده. براى اين كه به ذهن نزديك شود كه در ايران قديم چه چيز كم ارزشى را مى پرستند و آتش را خدا مى دانستند و چقدر هم آن را مقدس مى شمردند، و پيغمبر آمد اين ملت را از پرستش آتش نجات داد، براى اثبات و ناتوانايى اين معبود ساختگى، مثالى مى زنم. اگر خانمى بچه شش ماه خود را بر روى اين آتشى كه به عنوان معبود و مقدّس در منقل بود، سرپا مى گرفت، با همان دستشويى بچه، خاموش مى شد؛ يعنى خداى ايرانيان با يك دستشويى بچه خاموش مى شد. پيغمبر آمد و ما را از چنين جهالتى نجات داد.

 

وضعيت حقوق زنان ايرانى پيش از بعثت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم

در كشور ايران آن زمان، زن فقط حقّ مالكيت معادل بيست من جو داشت؛ يعنى اگر زنى بيست و يك من جو داشت، يك من آن را از او مى گرفتند و به او مى گفتند، چنين حقى براى تو نيست؛ زن مالك زمين نبود؛ مالك خانه نبود؛ مالك مغازه نبود؛ مالك كارش هم نبود. پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم آمد و زنان ايران را نجات داد. او گفت اين كه مى گوييد، زن مالك نيست، اشتباه مى كنيد؛ چون زن هم انسان است و مى تواند مالك كار مشروع خود باشد؛ مى تواند مالك بر زمين باشد؛ مى تواند مالك مال باشد؛ مى تواند به مكه برود؛ پس بايد زكات بر او عرضه بشود؛ بايد او اهل انفاق باشد؛ بايد اهل بهشت باشد؛ بايد اين زن پاكدامن باشد. شما على اين جنس چه مى گوييد؟

 

جفاى برخى از زنان ايرانى به پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم

آيا برخى از دختران و زنان ايران با اين فساد و فتنه اى كه دارند، دارند از پيغمبر قدردانى مى كنند؟ آيا آن ها دارند به رسول خدا مى گويند، دستت درد نكند كه ما را نجات دادى. تو آمدى ما را نجات دادى و ما خودمان را اسير فرهنگ آمريكا، اسرائيل و انگليس كرديم، و ما الان هر طورى كه زنان و دختران آن ها بيرون مى آيند، ما هم همان طور بيرون مى آييم؛ آن ها هر طورى شوهردارى مى كنند، ما هم چنين مى كنيم؛ آن ها هر طورى بچه تربيت مى كنند، ما هم همان طور بچه تربيت مى كنيم. پيغمبر هم به اين جور زن ها مى گويد، شما اگر مار و عقرب بزاييد و بزرگ كنيد، بهتر از اين بچه هايى است كه زاييديد تا آن ها را به جان اين ملت بياندازيد كه يا بچه اى است كه مى رود درس مى خواند و مدير مى شود و روز روشن، دويست ميليون تومان را مى دزد، و يا آن بچه اى مى شود كه اين قدر پليس دنبال او مى گردد، تا بعد از دوازده قتل، او را پيدا كند. بچه اى كه سر بچه هاى هشت ساله و نه ساله را مى بُريد و بعد آن ها را آتش مى زد. آيا اين ها همان بچه هايى نيستند كه شماها زاييديد؟ آدم وقتى صفح حوادث روزنامه ها را مى خواند، مى فهمد پيغمبر چه گفته است. اما خود پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم آمد دخترى تربيت كرد كه پسران اين دختر، حسن و حسين شدند، و دخترانش، زينب كبرى و ام كلثوم شدند. مقام ام البنيين با مقام حضرت زهرا عليها السلام قابل مقايسه نيست، ولى فرزند اين زن تربيت شد قرآن، قمر بنى هاشم شد.

 

انبيا و امامان خيرى براى همه حتى براى دشمنان خود

خداوند مى گويد پيغمبر و بقيه انبيا و ائم طاهرين را امامانى قرار داديم و تمام آن ها را به انجام كارهاى خير امر كردم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ «15» كار خيرى در اين عالم نيست مگر اين كه آن ها بايد آن را انجام بدهند. آن ها به علت ايمان خود به خدا و به قيامت، اين كارها را انجام مى دادند. براى همين، هيچ موجود زنده اى از اين انبيا و ائمه رنج نديد. موجود زنده را مى گويم، نه انسان را فقط.

روز دوم محرم هزار نفر براى حمله به ابى عبدالله عليه السلام وارد كربلا شدند. در آن روز هم چون آب آن ها تمام شده بود، و در مسير هم آبى نيافته بودند،. همشان تشنه بودند؛ امام حسين عليه السلام به هفتاد نفر همراهان خود فرمود، هر چه آب داريد، به اين تشنه ها بدهيد. «16»

على بن طعان يكى از اين هزار نفر بود. او در توصيف اين تشنگى مى گويد، اسب من اين قدر تشنه بود كه تشت آبى را كه برايش آورند، در خوردن آب سرگردان شده بود و انگار گيج بود و نمى دانست چه كند و خود من هم كه خيلى تشنه بودم، نمى توانستم به آن اسب كمكى بكنم. يك دفعه ديدم، ابى عبدالله عليه السلام آمد و اين تشت را بلند كرد و جلوى اسب من نگه داشت تا آن اسب سيراب شود. «17»

 

هم از وجود حسين بهره بردند و مى برند

بايد اعتراف كنم كه مردم ايران امروز ما خيلى با ارزش هستند. زيرا ارزش هاى آن ها براى ايمانشان است. سوگند به خدا و روز قيامت كه اين مردم از مردم زمان پيامبر بهتر مى باشند؛ چون خداوند در سوره توبه مى گويد: پيغمبر من، مردم زمان خود را دعوت به جبه جهاد مى كرد، آن ها مى گفتند: هوا گرم است، و ما نمى توانيم بياييم، و يا مى گفتند، هوا سرد است، و ما نمى توانيم بياييم. «18» ولى وزن ايمان مردم امروز ايران، بيش تر از وزن ايمان مردم آن زمان است. اين مردم بايد به انتظار باشند كه پرده كنار برود و بهشت را به آنان نشان بدهند و بگويند، اين مزد زحمات ايمانى شما است و شما خوبيد؛ ما كه يقين داريم. ما كه مى گويم، منظورم هر كسى كه در رده ما هست؛ مدتى درس خوانده و تا حدى با آيات و روايات آشنا هست. ما يقين داريم كه اين مردم اگر در زمان ابى عبدالله عليه السلام بودند، لشكر او، هفتاد و دو نفر نبود. امام حسين عليه السلام آن روز گفت، من غريبم، اما اگر امروز بود، نمى گفت من غريبم، و آن روز اگر حضرت گفت، من مظلومم، اما اگر اين مردم بودند، او نمى گفت من مظلومم. اين مردم شب و روز، و در برف و در سرما، و درگرما، در كم پولى و بى پولى، عاشقانه خود را فداى ابى عبدلله عليه السلام مى كنند؛ يعنى من از اين ملت مى پرسم، اگر شما در زمان حيات آن حضرت، بوديد، به راستى، به كربلا نمى رفتيد؟ به خدا مى رفتيد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1) 15. نهج البلاغ صبحى صالح، ص 122- 121، خطب 89. متن قسمت مورد نظر اين خطبه چنين است: «أَرْسَلَهُ عَلَى ... فَهِىَ مُتَجَهِّمَهٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَهٌ فِى وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَهُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَهُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ.»

(2) 16. اعراب جاهلى ازدواج هاى گوناگونى داشتند كه از اين قرارند:

1. نكاح دوام كه با خواستگارى از دخترى نزد أولياء او انجام مى شده و صداق تعيين مى كرده اند و سپس عقد مى كرده اند. عقيده قريش و بسيارى از قبائل عرب در نكاح چنين بوده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از چنين نكاح هائى پدر بر پدر به ظهور آمده است.

2. نكاح متعه و آن تزويج زن است تا مدت معين كه آخر مدت يا وسط مدت با بخشيدن مدت، انجام مى شود و اين نكاح به «نكاح منقطع» هم ناميده مى شد

3. نكاح استيضاح (ازدواج به جهت باردار شدن): مردى كه دوست داشت فرزندى دلاور يا سخنگو يا كاهن داشته باشد، زنش را نزد يك دلاور يا يك سخنگو و كاهن مى فرستاد و تا مدتى پيش وى مى بود و فرزند حاصل از پيوند آن زن و مرد متعلق به شوهر اصلى زن بود.

4. نكاح رهط (ازدواج دست جمعى): عده اى از مردان كه بايد كم تر از ده نفر باشند با زنى ازدواج مى كردند و خرج او را متكفل مى شدند و وقتى نوزادى به دنيا مى آمد، اگر پسر بود يك شب آن زن تمام شوهرانش را دعوت مى كرد و فرزند را بغل مى كرد و به يكى از ايشان مى داد و اگر دختر بود، نزد خود زن مى ماند. عمرو بن عاص نيز نتيجه اين ازدواج است كه مادرش ليلى او را به عاص بن وائل نسبت داد، در حالى كه ابوسفيان تا آخر عمر مى گفت: من مى دانم عمرو پسر من است.

5. نكاح بدل: هر گاه مردى از زن ديگرى خوشش مى آمد، به شوهر او پيشنهاد مى كرد كه بيا زن هاى خود را تا مدت معينى با هم عوض كنيم و مدت معاوضه همانند اصل معاوضه به تمايل طرفين بستگى داشت.

6. نكاح مقت (ازدواج تحميلى): هرگاه شخصى مى مرد زنش مانند تمام ارث او به پسر بزرگ تعلق مى گرفت. البته در صورتى كه آن زن نامادرى پسر بزرگ باشد و اگر او نمى خواست، زن را به ديگر برادران يا بيگانگان مى داد و مهرش را مى گرفت و اگر متوفى پسر بزرگ يا كوچكى نمى داشت، آن زن به مردان فاميل تعلق داشت. بدين ترتيب كه هر يك از مردان فاميل به عنوان اظهار تمايل و تصاحب وى زودتر پارچه اى به سوى او پرت مى كرد يا بر سر وى مى افكند، زن مال او مى شد.

7. نكاح جمع (ازدواج همگانى): صاحبان ثروت كنيزكان زيبارو و يا زنان بى بند و بار را جمع نموده و آن ها را نزد اساتيد فن عشوه گرى فرستاده و سپس آن ها را در منازلى مسكن مى دادند و سر درب آن منزل پرچمى نصب مى كردند و از پول آن سهمى بر مى داشتند و فرزند را به توسط قيافه شناسان به يكى از مردان شهر نسبت مى دادند.

8. نكاح خمول (زناشويى تعويضى)

9. نكاح شغار: اين كه مردى دخترش را به همسرى كسى درآورد كه او هم دخترش را به همسرى او در مى آورد، بى آن كه مهريه اى در كار باشد.

10. نكاح سفاح (زنا و روسپيگرى) كه به آن زناشويى همگانى هم گفته شده، ثروتمندان عرب با جمع آورى كنيزكان و زنان زيبا به منظور ازدياد ثروت، عشرتكده هايى مى گشودند. در اين مراكز، زنان و كنيزان ابتدا فنون رقص و ... را مى آموختند و سپس به پذيرايى از مشتريان مى پرداختند. اين مراكز پرچم خاصى داشتد كه نشانه ورود آزاد بود. در تاريخ جاهليت، اين زنان را" قينات" و" ذوات السرايات" مى گويند.

11. نكاح «خدن» (بر وزن فكر) و آن چنين بوده كه مى گفتند: زناى محرمانه باكى ندارد و غير محرمانه مورد نكوهش و سرزنش است. به اين نكاح زناشويى پنهانى گفته شده؛ اين نوع از زناشويى، شامل حال مردان و زنان مى شد كه به عللى نمى توانستند آشكارا به عياشى بپردازند. اين دسته از افراد، سعى داشتند تا روابط جنسى پنهانى با فرد مورد علاقه خود برقرار كنند. اين روابط در جامع جاهلى به رسميت شناخته مى شد.

به استثناى قسم او و دوم، ما بقى اقسام نكاح هاى حرام هستند. منبع: سايت هاى متعدد

(3) 17. مانند نكاح مقت كه پسر زن پدرش را ارث مى برد، در آى بيست و دوم سور نساء: «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلًا.» هم چنين نكاح سفاح و نكاح خدن در آيه بيست و پنجم همين سوره: «مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ.» البته، اين آيه، تنها بر مطلوب نبودن ازدواج با چنين زنانى رهنمون است، و به طور غيرمستقيم، از چنين نكاح هايى اعلام ناخرسندى شده است.

(4) 18. گوستاولوبون: يكى از دانشمندان به نام فرانسه كه در سال 1841 م. در شهر نوژان ل روترو مركز ايالت اورالوار در فرانسه متولد شد و در 9 دسامبر 1931 (17 آذرماه 1310) در پاريس درگذشت. منبع: لغت نام دهخدا با تلخيص

(5) 19. جرجى زيدان، اديب، مورخ و روزنامه نگار لبنانى مسيحى! در جمادى الآخر سال 1278. ق، در خانواده اى فقير و تنگدست در بيروت به دنيا آمد. در سال 1328، دانشگاه قاهره از او براى تدريس تاريخ اسلام دعوت كرد، ولى با اعتراض شديد مسلمانان رو به رو شد كه انتخاب يك مسيحى براى تدريس تاريخ اسلام، شايسته نبود. لذا او از اين سمت، كناره گيرى كرد. او در شعبان سال 1332. ق، در سن 54 سالگى در منزل خود در قاهره، به طور ناگهانى درگذشت. جرجى زيدان آثار زيادى از خود به جاى گذاشته است. او را مى توان از پركارترين و برجسته ترين نويسندگان ادبى قرن سيزدهم و آغاز چهاردهم كه مساوى با نوزدهم و آغاز قرن بيستم ميلادى، دانست. آثار: داستان هاى تاريخى كه شهرت او بيش تر به سبب همين است، تاريخ آداب اللغه العربيه، الفاظ العربيه والفلسفه اللغويه، تاريخ اللغه العربيه، البلغه فى اصول اللغه، تاريخ الماسونيه، تاريخ التمدن الاسلامى، تراجم مشاهير شرق. منبع: كتابخانه طهور با تلخيص

(6) 20. جرجى زيدان مورخ مسيحى مصرى در كتاب تاريخ تمدن اسلام مى گويد: بعضى از نويسندگان غرب چنين پنداشته اند كه بنياد دعوت پيغمبر اسلام بر روى طمع بزرگى و ميل به لذت هاى دنيوى بوده. ما چنين گفتارهايى را باور نمى كنيم؛ زيرا تاريخ و چگونگى دعوت آن حضرت، به طور آشكار دلالت دارد كه قيام آن بزرگوار، در اثر صدق و اخلاص بوده و او مردم را از روى عقيده و ايمان به سوى كيش اسلام دعوت مى كرده و گرنه با آن همه توهين ها و فشارهايى كه در اين راه به جان خريده بود، هرگز تحمل و صبر نمى كرد. پيش از بعثتش، مورد احترام و نوازش تمام مردم مكه بود، پس از بعثت، با تمام حملات و بى احترامى ها، همچنان محكم و استوار ايستاد (ج 1، ص 33).

(7) 21. «گوستاو لوبون» در كتابش تاريخ تمدن اسلام و غرب مى نويسد: اگر ارزش مردان را از روى اعمالشان بسنجيم، بايد اعتراف كنيم كه محمد از بزرگ ترين مردانى است كه تاريخ آن ها را شناخته. اطاعتى را كه محمد از ياران و پيروان خود ديد، براى هيچ فاتح و پادشاه و فرمانده اى ميسر نشد. اخلاقى عالى و حكمتى بى مانند و دلى پر از مهر ورحمت داشت تاريخ تمدن اسلام و غرب، ص 157

(8) 22. ديلمى، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 165. متن كامل روايت در پانوشت بيستم فصل ششم آمده است.

(9) 23. وسائل الشيعه، ج 27، ص 27.

(10) 24. محمد رى شهرى، العلم والحكمه فى الكتاب و السنه، ص 207- 206. از اين منبع تحقيقى در رابطه با اين سخن در پانوشت بيست و دوم فصل ششم آمده است.

(11) 25. در پى نوشت نوزدهم فصل ششم، مستند آن به تفصيل بيان شده است.

(12) 26. بريتيش لايبررى يا همان كتابخانه بريتانيا. كتابخانه بريتانيا، كتابخانه ملى انگليس است. ساختمان مركزى كتابخانه در لندن واقع شده است و داراى دو شعبه است: يكى بخش روزنامه ها در شمال غرب شهر كه به آن كتابخانه روزنامه ها مى گويند و ديگرى در غرب ناحيه يورك شاير، در حومه شهرِ ودربى كه مركز تهى مدارك كتابخانه بريتانيا در آن قرار دارد. مجموعه كتابخان بريتانيا، شامل مجموعه هاى منحصر به فرد و كميابى است. در حال حاضر، داراى سايت ويژه اى بر روى شبكه اينترنت است. تورق صفحات، يكى از خدمات الكترونيكى جالب كتابخانه است كه بر روى سايت آن ارايه مى شود. منبع: سايت آزمايشى دايره المعارف كتابدارى و اطلاع رسانى

(13) 27. الرسائل الجعفريه: تنسب إلى الإمام أبى عبد الله جعفر بن محمد الصادق الذى توفى (148) هى خمسمائه (رساله) جمعها و دونها فى ألف صفحه جابر بن حيان المذكور المتلمذ عنده و طبعت فى أستراسبورغ (الذريعه إلى تصانيف الشيعه، ج 10، ص 245).

(14) 28. أبو عبد الله و يقال أبو موسى جابر بن حيان بن عبد الله الطرطوسى الكوفى المعروف بالصوفى:

و فى كشف الظنون: توفى سنه 160. أقوال العلماء فيه: كان حكيما رياضيا فيلسوفا عالما بالنجوم طبيبا منطقيا رصديا مؤلفا مكثرا فى جميع هذه العلوم و غيرها: كالزهد و المواعظ، من أصحاب الامام جعفر الصادق عليه السلام و أحد أبوابه و من كبار الشيعه. الّف ما يزيد على 3900 كتاب فى علوم جلها عقليه و فلسفيه. اما تشيعه: فيدل عليه عد ابن طاوس له فى منجمى الشيعه، و روايه ابنى بسطام عنه عن الصادق عليه السلام، و روايته خمسمائه رساله للصادق عليه السلام كما ذكره اليافعى و أما تلمذه على الصادق عليه السلام: فيدل عليه قول ابن طاوس انه صاحب الصادق عليه السلام و روايه ابنى بسطام عنه عن الصادق عليه السلام، و تصريح اليافعى و ابن خلكان بأنه تلميذه و أنه ألف كتابا يشتمل على خمسمائه رساله من رسائله أعيان الشيعه، ج 4، ص 39- 30 با تلخيص

(15) 26. انبياء: 73.

(16) 27. الإرشاد، ج 2، ص 78. متن كتاب چنين است:

و جاء القوم زهاء ألف فارس مع الحر بن يزيد التميمى حتى وقف هو و خيله مقابل الحسين عليه السلام فى حر الظهيره و الحسين و أصحابه معتمون متقلدو أسيافهم فقال الحسين عليه السلام لفتيانه أسقوا القوم و أرووهم من الماء و رشفوا الخيل ترشيفا ففعلوا و أقبلوا يملئون القصاع و الطساس من الماء ثم يدنونها من الفرس فإذا عب فيها ثلاثا أو أربعا أو خمسا عزلت عنه و سقوا آخر حتى سقوها كلها.

(17) 28. الإرشاد، ج 2، ص 78: متن كتاب چنين است:

فقال على بن الطعان المحاربى كنت مع الحر يومئذ فجئت فى آخر من جاء من أصحابه فلما رأى الحسين عليه السلام ما بى و بفرسى من العطش قال أنخ الراويه و الراويه عندى السقاء ثم قال يا ابن أخى أنخ الجمل فأنخته فقال اشرب فجعلت كلما شربت سال الماء من السقاء فقال الحسين عليه السلام: اخنث السقاء أى اعطفه فلم أدر كيف أفعل فقام فخنثه فشربت و سقيت فرسى. و كان مجى ء الحر بن يزيد من القادسيه و كان عبيد الله بن زياد بعث الحصين بن نمير و أمره أن ينزل القادسيه و تقدم الحر بين يديه فى ألف فارس يستقبل بهم حسينا فلم يزل الحر موافقا للحسين عليه السلام.

(18) 29. اشاره به آى هشتاد و يكم سور توبه: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ*

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه