حليمه مى گويد: وقتى من اين بچه را به زندگى ام آوردم، تمام زندگى من پر از بركت شد. دو تا برنامه در زندگى ام مانده بود: يكى بچه خودم كه با يك طرف سينه بايد شير مى دادم و اين بچه ـ پيغمبر صلى الله عليه و آله ـ كه گرفته بودم شير بدهم. يك سينه دو بچه را سير نمى كرد. يك طرف سينه ام كه شير نداشت، اما آن هم حل شد؛ وقتى بچه را به من دادند، من او را به طرف چپ سينه ام خواباندم، جدّ اين بچه به من گفت: از طرف راست شيرش بده، گفتم: شير ندارد. هر كارى هم كردم كه اين بچه طرف چپم را بگيرد، نگرفت.
خدايا! چه كار كنم؟ اين قدر هم مهر اين بچه در دلم افتاده كه دلم نمى آيد او را پس بدهم. گفتم: حالا او را به طرف سينه راست برمى گردانم، همين كه بگيرد كافى است. برگرداندم، ديدم گويا به طرف راست سينه ام هجوم دارد مى برد، اين دو تا لب كوچك را كه بر سينه ام گذاشت، عين چشمه اول بهار شروع به شير آمدن كرد.
من اين دو برنامه ام حل شد، اما مات و مبهوت شدم، چون در دنياى عرب و دنياهاى ديگر هم سابقه نداشت.
پيغمبر صلى الله عليه و آله سه حرف مى خواست بزند، اما با عمل نشان داد كه؛ اى حليمه سعديه! تو مرا از خانواده ام گرفته اى كه شير بدهى، خودت هم كه بچه دارى، با يك طرف سينه يك نفر سير مى شود، من به دنيا نيامده ام كه حق كسى را بخورم، تو دارى طرف چپ سينه ات را در دهان من مى گذارى؟ اين حق بچه خودت است، من حق خور كسى نيستم. حق او مال او است.
حالا كدام يك از ما اين قدم را كامل برمى داريم كه حق هر كسى مال خودش محفوظ باشد؟ آيا واقعا مردان متدين ما حقوق همسرانشان را داده اند؟ يا خانم ها نسبت به شوهرها تمام حق و حقوق آنها را ادا كرده اند؟ يا پدرها و مادرها همه حق و حقوق بچه ها، و بچه ها همه حق و حقوق پدر و مادر را ادا كرده اند؟
منبع : پایگاه عرفان