قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عارفى عاشق در مسير حج‏

شقيق بلخى ميگويد: سال صد و چهل نه به حج ميرفتم در قادسيه منزل كردم، تماشاى جمعيت مينمودم، جوانى ديدم خوش رو، گندمگون، لاغر، پشمينه پوش، تنها و جداى از مردم نشسته، گفتم: از صوفيان است و ميخواهد هزينهاش بر عهده مردم باشد، بروم او را سرزنش كنم چون نزديك شدم اين آيه را خطاب به من خواند:

اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ:

از بسيارى از گمانها بپرهيزيد زيرا برخى از گمانها گناه است.

پيش خود گفتم: قصه عجيبى بود، از نيت من باخبر شد اين انسان جز بنده صالح خدا نيست، بروم از او حلاليت بخواهم.

چون به واقصه رسيدم ديدم به نماز ايستاده و بدنش لرزان و اشكش جارى است، گفتم او همان است بروم از او رضايت بخواهم، صبر كردم تا نشست به سوى او رفتم فرياد زد شقيق اين آيه را بخوان:

وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى :

و مسلما من آمرزنده كسى هستم كه توبه كرد و مؤمن شد، و كار شايسته انجام داد، سپس در راه مستقيم پايدارى و استقامت ورزيد.

اين بار نيز رفت، گفتم: اين از ابدال است كه دوباره از ضمير من خبر داد، چون بمنزله زباله رسيدم پياده شدم ديدم سر چاهى ايستاده ميخواهد آب بكشد، مشك از دستش درون چاه افتاد، سر به جانب حق برداشت و گفت: چون تشنه ميشوم آبم توئى، هنگامى كه گرسنه ميشوم غذايم توئى، من جز اين مشك چيزى ندارم، به خدا سوگند ديدم آب چاه بالا آمد و او مشك را گرفت و پر كرد و وضو گرفت و چهار ركعت نماز گذارد و به سوى تپه شنى رفت، شنها را برمى دارد در مشك ميريزد و حركت ميدهد و مينوشد، جلو رفتم سلام كردم عرضه داشتم: از احسان و فضلى كه خدا به شما داده به من هم عنايت كنيد فرمود: اى شقيق نعمتهاى ظاهر و باطن خدا هميشه با ما هست، گمانت را به حق خوب كن، سپس سر مشك را به دهانم گذاشت به خدا سوگند چيزى خوشمزهتر از آن نخورده بودم، تا چند روز سيراب و سير بودم، ديگر او را نديدم تا شبى در مكه از بعضى از كسانى كه نزديك او بودند پرسيدم كيست؟ گفتند: موسى بن جعفر (ع) .

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه