قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

گناه و سبب آن - جلسه ششم (2) – (متن کامل + عناوین)

 

بيچارگان حقيقى در قيامت

بعد به همه لاييك هاى دنيا رو مى كنند، آنهايى كه از همه عالم هستى و حقايق آن فقط بدن و خواسته هاى آن را انتخاب كردند، در نامه عمل خود هيچ چيزى ندارند. يعنى در انتخاب ديگرى قرار نگرفتند، بلكه يك چيز را انتخاب كردند و آن هم بدن است.

بدن اگر شكم و شهوت نداشت، انتخابش نمى كردند، چون خيلى از افراد، وقتى شكم نتواند غذاى لذيذ را قبول كند و چراغ شهوت نيز خاموش باشد، خودكشى مى كنند.

مى گويند: اين بدن را مى خواهيم چه كنيم؟ خودكشى در قديم نيز بوده و به
تناسب جمعيت، در زمان ما نيز هست.

آن كسى كه خدا ندارد، به قيامت و حقايق اعتقادى ندارد. وقتى عاشق دخترى مى شود و چند دفعه مى رود و مى آيد، آخرش مى گويند: اين دختر را به تو نمى دهيم، مى گويد: شهوت من نسبت به اين دختر تعطيل شده است، من مى خواستم زنده باشم كه با او ازدواج كنم، حالا كه نمى شود، پس اين بدن را براى چه كار مى خواهم؟ لذا خودش را مى كشد.

اين خودكشى هايى كه در اروپا، آمريكا و همه كشورها هست، دو ملاك دارد، ملاك اولش شهوت است و ملاك دوم كم ظرفيتى و فشار روانى است. چون نمى تواند پول در آورد و بخورد، در نتيجه نمى تواند به خواسته هاى بدن خود جواب دهد، خود را مى كشد.

چرا خودت را مى كشى؟ دوستان لاييك و بى دين كه كمك نمى كنند، اما بيا درد خود را به مردم مؤمن بگو. بيشتر اين كلاس سازى ها، درمانگاه سازى ها، بيمارستان سازى ها، مسجدها، مراكز مذهبى، خيريه و سرپرستى ايتام از همين مردم پاى منبرها درست شده است. درد خود را به اهل دين بگو.

 

استقامت اولياى خدا در برابر فشارها

اما به ابوذر فشار مى آيد، تا كجا؟ تا حد نهايى. در بيابان دراز كشيد، دخترش مى گويد: چرا خوابيده اى؟ فرمود: ديگر طاقت نشستن ندارم. تو جوان تر هستى و بدنت قوى تر است. طاقت گرسنگى و تشنگى را دارى، برو در اين بيابان ببين، علف خشكى، چيزى كه بشود خورد، پيدا مى كنى.[16]


رفت و آمد، گفت: پيدا نمى شود. گفت: پس بيا سر مرا به دامن بگذار. سر پدر را به دامن گرفت، ديد پدر با لبخند و نشاط مى گويد:

 

« اليه السلام عليه السلام به السلام منه السلام »

 

چه خبر است؟ گرسنه اى كه از گرسنگى در حال مرگ است، در اين بيابان، در گرماى بالاى پنجاه درجه ربذه. گفت: پدر ! به چه كسى دارى سلام مى كنى؟ فرمود: عزيز دلم ! ملك الموت آمده است، تو او را نمى بينى، بالاى سر من آمده و با ادب ايستاده است، مى گويد: اى ابوذر ! خدا فرموده است كه تو را ببرم، اما قبل
از اين كه جانت را بگيرم، سلام او را به تو برسانم.

از فشار گرسنگى خودكشى نمى كند، بلكه خودش را به خدا مى رساند. وقتى پيامبر  صلى الله عليه و آله به بلال مى فرمايد:

چرا ازدواج نمى كنى؟ مى گويد: آخر كسى نيست كه به من زن بدهد.

ما مجبور هستيم كه عفت نفس به خرج بدهيم.

حضرت فرمود: نه، نزد فلان خانواده برو و از دختر آنان خواستگارى كن. گفت: يا رسول الله ! اينهاخانواده محترم و پولدار و از اشراف مدينه هستند. من نه صدا دارم، نه چهره، نه موى زيبايى دارم و نه سفيد هستم. معلوم نيست آن دختر حاضر باشد كه به من شوهر كند.

حضرت فرمود: تو برو. آمد و در زد. در را باز كردند، ديدند مؤذن پيغمبر  صلى الله عليه و آله است. گفتند: بفرماييد. آمد و نشست. گفتند: فرمايشى داريد؟ گفت: پيغمبر  صلى الله عليه و آله مرا فرستاده است تا دختر خود را براى من عقد كنيد. اگر عقد مى كنيد، من بنشينم، اگر عقد نمى كنيد، من سرمايه بزرگ تر از هر چيزى كه خداست را دارم. گفتند: براى تو عقد مى كنيم.[17]


اين ها از خدا و آيات او پر بودند و هيچ فشارى به آنها نمى آمد. اگر گرسنه مى شدند، مانند ابوذر مى شدند. اگر زن نداشتند، مانند بلال مى شدند. براى آنان اين مهم بود كه وجود خود و نعمت ها را به غلط هزينه نكنند.

 

بى منطقى افراد بى ايمان

بعد به لاييك ها اعتراض دارد:

 

« وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ »[18]

 

به آنها مى گويد: به چه دليل؟ دليل و منطق بياوريد و علمى صحبت كنيد « ما لنا » يعنى به چه دليل به پروردگار گره نخورديد؟ و به خداى عالم ايمان نياورديد؟ يك دليل قانع كننده بياوريد كه علت جدا شدن شما از خدا چيست؟ آيا حق است يا نه؟ آيا وصل شدن به خدا باطل است؟ دليل و منطق بياوريد.

ما همين طور حاضر نيستيم از خدا دست برداريم:

 

« وَمَا جَآءَنَا مِنَ الْحَقِّ »


به چه دليل ما به پيغمبر  صلى الله عليه و آله و قرآن ايمان نياوريم؟ آيا عيبى در پيغمبر  صلى الله عليه و آله هست؟ آيا در نبوت و قرآن خلأيى هست؟ مطلب خلاف طبيعت و انسانيت و ادب و عقل در قرآن هست؟ به چه دليل ما به پيغمبر  صلى الله عليه و آله و قرآن ايمان نياوريم؟

 

« وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّــلِحِينَ »[19]

 

به چه دليل به پروردگار اميد نبنديم كه او ما را در گروه و زمره شايستگان قرار دهد؟ به چه دليل طمع و اميد نداشته باشيم كه خدا در قيامت و دنيا ما را با انبيا و ائمه  عليهم السلام حساب كند؟ يعنى از آنها دور شويم، از آنها بهتر را داريم كه به آنها وصل شويم؟ به چه دليل؟

ما كه تا به حال از لاييك هاى جهان هيچ حرف منطقيى در اين زمينه نديده و نشنيديم. هر چه مى گويند، فقط ياوه گويى است كه عليه خدا و انبيا  عليهم السلام است، نه دليلى دارند و نه منطق و حكمت. حرفهايى كه جاهل نفهم و ديوانه نيز حاضر نيست بزند. اما خدا چه مى گويد:

 

« فَأَثَـبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُواْ »

 

من در مقابل اين تعهدى كه اين ها به من دادند و مؤمن شدند و درخواست كردند كه من آنان را از گواهان قرار بدهم، پاداش آنان را دادم. نمى گويد: مى دهم، « أثاب » فعل ماضى است، مى گويد: پاداش آنان مقرّر و داده شده است.

كسانى كه مى گويند:

ما نقد را رها نمى كنيم كه نسيه را بگيريم، خدا مى فرمايد: بهشت نسيه نيست.

پاداش آنان را داده ام. فقط بايد پرده دنيا كنار برود و آنها به عالم بعد قدم بگذارند و آن عالم مرا زينت بدهند، تابه آنان بگويند:


اين پاداش شما است كه قبلاً براى شما گذاشته بودم. اين ها كسانى هستند كه وقتى وارد عالم بعد مى شوند، نورشان، عالم بعد را روشن مى كند.

 

« فَأَثَـبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّـتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَـرُ خَــلِدِينَ فِيهَا وَذَ لِكَ جَزَآءُ الُْمحْسِنِينَ »[20]

 

محسن كيست؟ خدا. در دعاها داريم:

 

« يا محسن بحقّ الحسن »[21]

 

محسن خداست، يعنى آن مقام معنوى محسن بودن خود را در حدّ ظرفيت مؤمنان به آنها عنايت كرده است.

 

نعمت اشك بر خدا و اوليا

اما اين سه آيه براى رواياتى كه آثار گناه را بيان مى كنند مقدمه بود. اين ها وقتى به عالم بعد وارد مى شوند، آنجا را روشن مى كنند. وقتى امام زين العابدين  عليه السلام گلوى بريده پدر را روى خاك گذاشت، همين را فرمود:

 

« أبتاه ! أما الدنيا فبعدك مظلمة و امّا الآخرة فبنور وجهك مشرقة »[22]


تو رفتى، تمام دنيا تاريك شد، اما عالم آخرت را به نور خودت روشن كردى.

در آخر سوره حديد مى فرمايد:

 

« يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَـتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَـنِهِم »[23]

 

زنان و مردان مؤمن در قيامت به قدرى روشنايى دارند كه در روشنايى پيش رو و دست راست خود حركت مى كنند.

يكى از نشانه هاى محسنين، گريه است:

 

« أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ »[24]

« ذَ لِكَ جَزَآءُ الُْمحْسِنِينَ »[25]

 

تا حدى براى شما روشن شد كه با اين گريه اى كه خدا به شما داده است، شما نيز محسن هستيد. ما نمى گوييم كه به طور كامل محسن هستيم، اما بويى از محسن بودن در ما هست. يكى از علائمش اين است كه تا اسم خدا را مى شنويم، دعاهاى مربوط به او را مى خوانيم و اسم اولياى خدا را مى شنويم، اشك مى ريزيم. چشم ما نعمت اشك دارد.

گاهى انسان از شدت عشق و محبت، پشيمانى و ندامت بر گناه در تحير مى ماند كه او اين همه به ما عنايت دارد كه به ما بويى از محسنين مرحمت فرموده 
است كه تا اسم او و اوليائش را مى شنويم يا مى خوانيم، دل ما را تكان مى دهد، قلب ما را مى لرزاند و اشك ما را جارى مى كند.


ديد مجنون را يكى صحرانورد

 در ميان باديه بنشسته فرد


ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم

 مى زند حرفى به دست خود رقم


گفت: اى مفتون شيدا ! چيست اين؟

 مى نويسى نامه سوى كيست اين؟


گفت: شرح حسن ليلى مى دهم

 خاطر خود را تسلّى مى دهم


چون ميسر نيست من را كام او

 عشق بازى مى كنم با نام او[26]



 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 پی نوشت ها:

 

 



 

 

[16] ـ بحار الأنوار: 22/399 ـ 400، باب 12، حديث 3 و 7؛ روضة الواعظين: 2/284؛ «عَنْ حُلاَّمٍ بن [ ابْنِ  ]دَلٍّ [ جُلاَّمِ بْنِ جَنْدَلٍ ] الْغِفَارِيِّ وَ كَانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ قَالَ مَكَثَ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ بِالرَّبَذَةِ حَتَّى مَاتَ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ اذْبَحِي شَاةً مِنْ غَنَمِكِ وَ اصْنَعِيهَا فَإِذَا نَضِجَتْ فَاقْعُدِي عَلَى قَارِعَةِ الطَّرِيقِ فَأَوَّلُ رَكْبٍ تَرَيْنَهُمْ قُولِي يَا عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْلِمِينَ هَذَا أَبُو ذَرٍّ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آلهقَدْ قَضَى نَحْبَهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ فَأَعِينُونِي عَلَيْهِ وَ أَجِيبُوهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله أَخْبَرَنِي أَنِّي أَمُوتُ فِي أَرْضِ غُرْبَةٍ وَ أَنَّهُ يَلِي غُسْلِي وَ دَفْنِي وَ الصَّلاَةَ عَلَيَّ رِجَالٌ مِنْ أُمَّتِي صَالِحُونَ . . . مُحَمَّدُ بْنُ عَلْقَمَةَ بْنِ الْأَسْوَدِ النَّخَعِيُّ قَالَ خَرَجْتُ فِي رَهْطٍ أُرِيدُ الْحَجَّ مِنْهُمْ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَشْتَرُ حَتَّى قَدِمْنَا الرَّبَذَةَ فَإِذَا امْرَأَةٌ عَلَى قَارِعَةِ الطَّرِيقِ تَقُولُ يَا عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْلِمِينَ هَذَا أَبُو ذَرٍّ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله قَدْ هَلَكَ غَرِيباً لَيْسَ لِي أَحَدٌ يُعِينُنِي عَلَيْهِ قَالَ فَنَظَرَ بَعْضُنَا إِلَى بَعْضٍ وَ حَمِدْنَا اللَّهَ عَلَى مَا سَاقَ إِلَيْنَا وَ اسْتَرْجَعْنَا عَلَى عِظَمِ الْمُصِيبَةِ ثُمَّ أَقْبَلْنَا مَعَهَا فَجَهَّزْنَاهُ وَ تَنَافَسْنَا فِي كَفَنِهِ حَتَّى خَرَجَ مِنْ بَيْنِنَا بِالسَّوَاءِ ثُمَّ تَعَاوَنَّا عَلَى غُسْلِهِ حَتَّى فَرَغْنَا مِنْهُ ثُمَّ قَدَمَنَامَالِكٌ الْأَشْتَرُ فَصَلَّى بِنَا عَلَيْهِ ثُمَّ دَفَنَّاهُ فَقَامَ الْأَشْتَرُ عَلَى قَبْرِهِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ هَذَا أَبُو ذَرٍّ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله عَبَدَكَ فِي الْعَابِدِينَ وَ جَاهَدَ فِيكَ الْمُشْرِكِينَ لَمْ يُغَيِّرْ وَ لَمْ يُبَدِّلْ لَكِنَّهُ رَأَى مُنْكَراً فَغَيَّرَهُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ حَتَّى جُفِيَ وَ نُفِيَ وَ حُرِمَ وَ احْتُقِرَ ثُمَّ مَاتَ وَحِيداً غَرِيباً اللَّهُمَّ فَاقْصِمْ مَنْ حَرَمَهُ وَ نَفَاهُ مِنْ مُهَاجَرِهِ وَ حَرَمِ رَسُولِكَ صلى الله عليه و آله قَالَ فَرَفَعْنَا أَيْدِيَنَا جَمِيعاً وَ قُلْنَا آمِينَ ثُمَّ قَدَّمَتْ الشَّاةَ الَّتِي صَنَعَتْ فَقَالَتْ إِنَّهُ قَدْ أَقْسَمَ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تَبْرَحُوا حَتَّى تَتَغَدَّوْا فَتَغَدَّيْنَا وَ ارْتَحَلْنَا.»

 

[17] ـ در اين زمينه چنين آمده:

الطبقات الكبرى: محمد بن سعد: 3/237 ـ 238؛ «عن الشعبي قال خطب بلال وأخوه إلى أثل بيت من اليمن فقال أنا بلال وهذا أخي عبدان من الحبشة كنا ضالين فهدانا الله وكنا عبدين فأعتقنا الله إن تنكحونا فالحمد لله وإن تمنعونا فالله أكبر قال أخبرنا عارم بن الفضل قال أخبرنا عبد الواحد بن زياد قال أخبرنا عمرو بن ميمون قال حدثني أبي أن أخا لبلال كان ينتمي إلى العرب ويزعم أنه منهم فخطب امرأة من العرب فقالوا إن حضر بلال زوجناك قال فحضر بلال فتشهد وقال أنا بلال بن رباح و هذا أخي و هو امرؤسوء في الخلق و الدين فإن شئتم أن تزوجوه و إن شئتم أن تدعوا فدعوا فقالوا من تكون أخاه نزوجه فزوجوه قال أخبرنا محمد بن إسماعيل بن أبي فديك عن هشام بن سعد عن زيد بن أسلم أن بني أبي البكير جاؤا إلى رسول الله  صلى الله عليه و آله فقالوا زوج أختنا فلانا فقال لهم أين أنتم عن بلال ثم جاؤا مرة أخرى فقالوا يا رسول الله أنكح أختنا فلانا فقال أين أنتم عن بلال ثم جاؤا الثالثة فقالوا أنكح أختنا فلانا فقال أين أنتم عن بلال أين أنتم عن رجل من أهل الجنة قال فأنكحوه قال أخبرنا معن بن عيسى قال أخبرنا هشام بن سعد عن زيد بن أسلم أن النبي صلى الله عليه وسلم زوج ابنة أبي البكير بلالا قال أخبرنا حجاج بن محمد عن أبي معشر عن المقبري أن رسول الله  صلى الله عليه و آله زوج ابنة البكير بلالا قال أخبرنا عفان بن مسلم قال أخبرنا.»

 

[18] ـ مائده 5 : 84؛ «و بر پايه چه عذر و بهانه اى به خدا و آنچه از حق براى ما آمده ايمان نياوريم؟»

 

[19] ـ مائده 5 : 84؛ «و حال آنكه اميد داريم كه پروردگارمان ما را در زمره شايستگان درآورد.»

 

[20] ـ مائده 5 : 85؛ «پس خدا به پاس اين سخنان [ و عقايد صادقانه ] به آنان بهشت هايى پاداش داد كه از زيرِ [ درختانِ ] آن نهرها جارى است، در آن جاودانه اند ؛ و اين است پاداش نيكوكاران.»

[21] ـ بحار الأنوار: 44/245، باب 30، حديث 44؛ «رَوَى صَاحِبُ الدُّرِّ الثَّمِينِ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ أَنَّهُ رَأَى سَاقَ الْعَرْشِ وَ أَسْمَاءَ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ  عليه السلام فَلَقَّنَهُ جَبْرَئِيلُ قُلْ يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مِنْكَ الاْءِحْسَان.»

 

[22] ـ معالى السبطين: 2/40؛ پيشواى شهيدان، سيدرضا صدر: 230.

 

[23] ـ حديد 57 : 12؛«[ اين پاداش نيكو و باارزش در ] روزى [ است ] كه مردان و زنان باايمان را مى بينى كه نورشان پيش رو و از جانب راستشان شتابان حركت مى كند.»

 

[24] ـ مائده 5 : 83؛ «ديدگانشان را مى بينى . . . لبريز از اشك مى شود.»

 

[25] ـ مائده 5 : 85؛ «اين است پاداش نيكوكاران.»

 

[26] ـ عبدالرحمن جامى.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه