قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

گناه و سبب آن - جلسه یازدهم – (متن کامل + عناوین)

 

 

 

مقام مؤمن در دورى از گناه

 پرهيز از گناه، مقدمه سير معنوى

 

 

تهـران، حسينيه همدانى ها رمضان 1384

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

پيغمبر عظيم الشأن اسلام  صلى الله عليه و آله درباره ماه مبارك رمضان، در سفارش اول از چهار برنامه بسيار مهم فرمود:

 

« فَاجْتنبوا فيه كل حرام »[1]

 

از هر چه كه خدا بر شما حرام و ممنوع كرده است، دورى كنيد. بحث در رواياتى بود كه كلّى گناه را مطرح كرده اند، كه گناه چه آثارى دارد. به روايتى از اميرالمؤمنين  عليه السلامرسيديم كه هنوز متن آن روايت را ذكر نكرده ام و به خاطر آن روايت به دو مقدمه، يكى در ارتباط با گريه است كه حضرت در آن روايت تأثير گريه را بررسى كردند و ديگرى از دست رفتن نعمت گريه را، به خاطر عظمت و آثار گريه رسيديم. چون گريه از نشانه هاى محسنين و مردم با ايمان است، بحث ما به ارزش و عظمت مؤمن رسيد و روايات و آياتى در اين زمينه ذكر شد. در
ارتباط با اهل ايمان، سيرى را از قرآن مجيد انتخاب كرده ام، براى شما توضيح بدهم. اهل ايمان از نظر قرآن، يا به تنهايى يا با كمك ديگران مانند پدر، مادر، برادر، رفيق خوب، عالم ربانى، سير زيبايى را طى مى كنند، تا به مرحله مؤمن بودن مى رسند.

 

مراحل سير معنوى

 

1 ـ سير عقلى

اولين سير و قدم، قدم عقلى است. كسانى كه اهل غفلت و فراموشى نيستند، يا اگر اهل غفلت هستند، بيدارى خدايى آنها را از خواب غفلت بيدار مى كند.

يا با برخورد به حادثه و جريانى، چه مثبت، چه منفى، از غفلت در مى آيند و در حلقه نورانى حركت عقلى قرار مى گيرند. وقتى به خود مى آيند، نگاهى به خود و به گذشته و آينده و به جايى كه در آن زندگى مى كنند مى اندازند، در اين نگاه ها كه حركت عقلى و نورى است، با پروردگار پيوند مى خورند:

 

« سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَ تُ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَـتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »[2]

 

يا عالم را نگاه مى كنند:

 

« يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ »[3]

 


هر چه را در نظر تفكر مى آورند كه مهر باطل بودن روى موجودى ببينند، نمى بينند، اين مهر بر هيچ موجودى نمى خورد، همه چيز مثبت و بر حق است. نمى توانند به ژخودشان بباورانند كه حتى ستاره يا خورشيد، ماه، كوه ها، درياها، زمين، آسمان و وجود خودشان باطل است. بلكه مى بينند كه هيچ جايى نقطه باطل به چشم نمى خورد. با حركت عقلى كه سير نورى است، اين را درك مى كنند.

بعد مى گويند: سازنده من و اين سازمان خلقت قطعا حقّ است ؛ چون همه مخلوقاتش حق، يعنى مثبت، مفيد و سودمند هستند، به سازنده او توجه پيدا مى كنند و بعد از اين حركت نورى مى روند تا ببينند كه آن سازنده كيست؟ چه اوصافى دارد؟ چگونه وضعى دارد؟

 

كمك خدا به سير كنندگان

در اينجا خود را به مراجعه به معارف الهى نيازمند مى بينند، كه از حرف هاى خدا، انبيا و ائمه  عليهم السلام سر در مى آورند و چون در حركت نورى هستند، خود خدا به آنها كمك مى دهد :

 

« وَلَـكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ »[4]

 

آن كسى كه در حركت فكرى قرار مى گيرد، يارى و كمك مرا جلب مى كند. با كمك من يا اولياى من، به سراغ شناخت من مى آيند و از اين حقيقت سر در مى آورند كه:

 

« أَنَّمَآ إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَ حِدٌ »[5]


تمام هستى يك معبود دارد.

خوب مى فهمد كه اگر هستى دو معبود و دو مالك داشت، يا هر دو مانند هم كار مى كردند، يا خلاف همديگر. آن خدا نيز آسمان، زمين، انسان ها و موجودات ديگرى مى آفريد، پيغمبران ديگرى را مى فرستاد و اوضاع به هم مى ريخت:

 

« لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا »[6]

 

همه چيز تباه مى شد ؛ چون بين همه موجوداتى كه از دو خدا بود، درگيرى ايجاد مى شد.

 

2 ـ شناخت نبوت بعد از خداشناسى

اينجا است كه با حركت فكرى و نورى از توحيد سر در مى آورند. وقتى معبود يكتا را شناخت، باز با كمك او از عرصه گاه نبوت سر درمى آورد. به اين نتيجه مى رسد كه:

 

« تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ »[7]

 

خيلى آيه زيبايى است، به اين نتيجه مى رسد كه پيغمبر  صلى الله عليه و آله عقل محض، نور محض، عمل صالح محض و علم محض است. حرفهاى پيغمبر  صلى الله عليه و آله را مى بيند، مى فهمد كه او عقل، علم و نور محض است.

در عربستان كسى مريض مى شد، به صاحب مريض مى گفتند: اگر مى خواهى 
اين مريض خوب شود، دواى او اين است كه: ميله آهنى را در آتش سرخ كن، روى بدن شتر بگذار، پوست، پشم، گوشت و استخوانش بسوزد، مريض تو خوب مى شود. شتر نيز در اين سوختن ناله اى شديد مى كرد.

وقتى مى فهمد كه پيغمبر  صلى الله عليه و آله در هزار و پانصد سال قبل، در آن روزگار كه طبّ با ميله سرخ شده آهن و سوزاندن شتر همراه بوده است، رسول خدا انواع دواها و بيمارى ها را بيان كردند، داروهاى غذايى و گياهى كه دنيا به تقليد از اروپا سيصد سال از غذا و گياه به طرف داروهاى شيميايى فرار مى كرد، اما كم كم به غذاهاى طبيعى بدون كود شيميايى و داروهاى گياهى دارد برمى گردد، مى فهمد كه پيغمبر  صلى الله عليه و آلهچرا عقل، علم و نور محض است.

يا مى فهمد كه پانزده قرن قبل، وقتى كه پيغمبر  صلى الله عليه و آله مى فرمايد: عجله اى براى بريدن تب بدن نداشته باشيد و بگذاريد تب ادامه پيدا كند:

 

« اَلْحِمْيَةُ رَأسُ كُلِّ دواء »[8]

 

بالاترين دوا براى بدن بيمار، تب است.

تمام لباس هاى ميكروبى را در كوره مى ريزند و مى سوزانند. در قديم آمپول ها را در ظرف آب مى جوشاندند، ميزان الحرارة يا همان دماسنج را براى گرفتن اندازه تب در الكل مى گذارند، مى گويند: اين ها مواد آتشى است، ميكروب را مى سوزاند. خدا نيز كوره اى براى سوزاندن ميكروب ها و ويروس ها در بدن به نام تب گذاشته است، درجه اش را تا حدّى بالا مى برد كه دشمنان بدن در اين حرارت نابود شوند.

دكترهاى قديم به هر مريضى مى گفتند: در گرماى چهل درجه، برو بالاى پشت بام، رو به روى آفتاب، لحاف روى خود بياندازد، ساعتى حرارت و گرما را
تحمل كن، تا امكان دارد عرق كن، خوب مى شوى.

رسول خدا  صلى الله عليه و آله فرموده اند: اگر براى امت من سخت نبود، مسواك دهان و دندان را تا آخر عمر بر آنها واجب شرعى مى كردم. بعد دكتر مى رود، مى فهمد كه خيلى مواقع به بيمار مى گويند: درد قلب و عفونت خون تو به خاطر فساد دندان ها است. مواد فاسد از لثه و لا به لاى دندان را مى خورى، در خون مى رود و قلب و بنيان بدن را نابود مى كند.[9]

يا پيغمبر  صلى الله عليه و آله فرموده است: حوله و شانه كسى را به بدن و موى خود نزنيد و با كلاه ديگرى سر خود را نپوشانيد و اگر در حمّام خزينه اى بوديد، آب را اول در مشت خود بگيريد، اگر طبع شما به خوردن آن آب ميل دارد، درون آن آب برويد، وگرنه آن آب استحمام خوب نيست. اين ها در روزگارى گفته شده است كه قرص و شربت پيدا نمى شد، مريض علت بيماريش را نمى دانست.[10]


پيغمبر  صلى الله عليه و آله وقتى از قبرستان رد مى شد، مى فرمود: بيشتر اين مرده ها قبر خود را با دندان هاى خود كنده اند ؛ چون يا غذاى بد خورده اند، يا غذا مانده و فاسد بوده، يا پرخورى كرده و مرده اند و الا نبايد مردم به اين سنّ بميرند.

خدا انسان را با انديشه در خود، به پيغمبر  صلى الله عليه و آله هدايت مى كند:

 

« اللهم عَرِّفْنى نفسَك فانّك ان لم تُعَرِّفْنِى نفسَك لَم أَعْرِفْ رسولَك اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم أعرف حجّتك، اللهم عرّفنى حجتك. »[11]

 

پيغمبر  صلى الله عليه و آله را مى شناسد، مى فهمد كه اين قلب واقعاً ظرف شايسته اى براى آياتى بوده كه با اين آيات، خير دنيا و آخرت مردم را تأمين كند، لذا در كنار پيغمبر  صلى الله عليه و آلهبه درك قرآن نايل مى شود.

 

3 و 4 ـ قرآن و امام شناسى

در سير بعد، اگر از پيغمبر  صلى الله عليه و آله سؤال كنيد: عمر شما در اين دنيا دايمى نيست،
بالاخره بعد از مرگ شما ما به معلم نيازمند هستيم، بعد از شما نزد چه كسى زانو بزنيم؟ پيغمبر  صلى الله عليه و آله او را هدايت مى كند كه بعد از من، رشته خير دنيا و آخرت شما به دست امامان بعد از من است.
[12]

تا اينجا مؤمن خداشناس، پيغمبر شناس، امام شناس و قرآن شناس شده است. بعد از اين سير اعتقادى، به سير عملى مى رسد، خدا در قرآن مجيد به او مى فرمايد:

 

« لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ »[13]

 

كسانى كه همه كارهايشان مثبت، حقّ و درست است، بهترين پاداش و اضافه تر از آن را به آنها عنايت مى كنيم. بعد از مرگ، چرا؟ خدا در قرآن مى فرمايد: اگر بخواهم پاداش شما را در اين دنيا بدهم، پاداش دو ركعت نماز شما در كلّ اين عالم جا نمى گيرد.

اين دنيا مانند ليوان است كه اگر من پاداش يك ركعت از نماز شما را بخواهم بدهم، از شرق و غرب، شمال و جنوب عالم بيشتر است، حال اگر بخواهم پاداش عبادت هفتاد سال عمر را بدهم، دنياى ديگرى بايد باشد كه جا بگيرد.
پاداش گداترين شما در بهشت كه ديگر آخرين نفر است و با زحمت نجات پيدا كرده است، يعنى اهل گناه بوده و توبه كرده، گداترين افراد شده است، پاداش او از كل كره زمين بيشتر است.

حال اگر بخواهم به هر كدام از ائمه  عليهم السلام، يا به كسى كه شخص گمراه را نجات داده است، مزد بدهم، چقدر بايد جا داشته باشد؟ چون هر كس كه گمراهى را نجات بدهد:

 

« خير لك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت »[14]

 

از آنچه آفتاب بر او مى تابد و بر آن غروب مى كند، بيشتر و بهتر است. چگونه در اين دنيا مزد شما را بدهم؟

مثل زمانى كه ما در رحم مادر بوديم، همه اين هايى كه اينجا به ما داده است، اگر آنجا به ما مى داد، تمام ميوه ها، خانه و زندگى، مگر رحم مادر اين همه گنجايش داشت؟ در اين دنيا نيز ظرفيت مزد آخرت را نداريم.

بعد از اين سيرهاى اعتقادى و عملى مى بينيد ناگهان سر از خدا درآورده، تا قيامت، از مبدأ و معاد و بين مبدأ و معاد كه نبوت، ولايت، امامت و عمل به آيات قرآن است، همه را در خود جا داده است. اين همه در هر كسى از شما قرار بگيرد، چقدر به شما ارزش مى دهد؟

ما تا حدى اين سرمايه را داريم. خدا را در حد درك خود در باطن داريم، پيغمبر  صلى الله عليه و آله، ائمه  عليهم السلام، قرآن، عمل، قيامت، بهشت و تقوا را تا حدّى داريم، حال
ما چقدر مى ارزيم؟

 

ارزش مؤمن در كنار امام عادل

خدا مى فرمايد:

 

« لو لم يكن من خلقى فى الارض فيما بين المشرق والمغرب الاّ مؤمن واحد »

 

در تمام عالم، از مشرق تا مغرب هستى، اگر من يك بنده مؤمن بيشتر نداشته باشم:

 

« مع امام عادل »

 

كسى مانند حضرت على  عليه السلام، سلمان، قمر بنى هاشم، يونس بن عبدالرحمن،[15] احمد بن ابى نصر بزنطى،[16] صفوان بن يحيى.[17]




يك « ولى الله » به عنوان پيشوا و يك مؤمن به عنوان اقتدا كننده نيز باشد، فقط همين دو نفر در كل مخلوقاتم باشند،

 

« عن جميع ما خلقت فى ارضى »

 

لازم نيست هيچ نگاهى به ديگر چيزهايى كه آفريده ام بكنم، به قدرى ارزش دارند كه تمام نگاه من متوجه همين دو نفر است. بعد مى فرمايد: بندگان من ! خيال مى كنيد اين آسمان ها و زمين بدون ستون بر پا است؟

 

« و لقامت سَبْعُ سماوات و اَرضين بهما »[18]

 

تمام هفت آسمان و زمين به اين ها تكيه دارند و به عشق اين ها سر پا هستند.

آن افرادى كه به مقامات ايمانى مى رسند، با چه نردبانى مى رسند؟ خدا، قرآن و روايات يك نردبان بيشتر براى ما معرفى نكرده اند، آن هم فقط نردبان ترك گناه است ؛ چون گناهان براى تمام اين محتويات نورانى خطرناك است.


با ترك گناه انسان به مقاماتى مى رسد كه اراده اش، به اراده خدا وصل مى شود. در آخر سوره انسان آمده است:

 

« وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللَّهُ »[19]

 

نمى خواهند و اراده نمى كنند، مگر آن چيزى را كه خدا اراده مى كند. اراده آنان به اراده من گره خورده است.

 

ديدگاه مؤمن نسبت به مرگ

من هيچ روايتى را در نشان دادن خطر گناه مانند اين روايت نديده ام[20]:

حجّاج بن يوسف، به چند مأمور خشن خود گفت: هر چه مى خواهيد مى دهم، با من قرار بگذاريد كه « سعيد بن جبير »[21] را دستگير كنيد. او در حدود 
شام است. اگر دستگيرش نكنيد، زن شما طلاق داده مى شود و خواب نيز بر شما حرام خواهد بود. در منطقه شام شروع به گشتن كردند. بخشى از منطقه كه با تركيه هم مرز است، مسيحى نشين بود. مأموران شروع به گشتن و پرس و جو كردند تا به صومعه راهب مسيحى رسيدند، گفتند: شما شخصى به نام « سعيد بن جبير » را نديده ايد؟ گفت: من چنين اسمى را نشنيده ام، اوصاف او را بگوييد، شايد بشناسم. مقدارى از اوصاف او را بيان كردند، اما نگفتند كه مى خواهيم او را دستگير كنيم.

راهب گفت: به نظرم چنين كسى در فلان منطقه باشد. رفتند و كمين كردند تا او را پيدا كردند. او در حال نماز بود. سلام نماز را داد، اين ها گفتند: ما مأموران حجّاج هستيم، مأموريم كه تو را دستگير كنيم و ببريم.

گفت: مأموريت شما الزامى است و بايد مرا بگيريد و ببريد، براى اين كه او مى خواهد سر مرا قطع كند. گفتند: بله. گفت: خدا را شكر. عجب خداى خوبى دارم كه من هنوز چهل ساله ام، اما به اين زودى زمينه ملاقات خود با من را فراهم مى كند. ببينيد كه مؤمن چگونه با مرگ رو به رو مى شود.

حركت كردند. به صومعه رسيدند. راهب به آنها گفت: هوا تاريك مى شود، شب ها در اين بيابان شير هست، بخواهيد برويد، به خطر دچار مى شويد، بياييد و امشب را در صومعه بمانيد.


قبول كردند. از راهب اجازه گرفتند. به سعيد گفتند: پس اول شما به داخل برو، گفت: نه، من در خانه مشرك قدم نمى گذارم، اينجا پاك نيست. مؤمن به هر خانه اى نمى رود، هر لقمه اى را نمى خورد. هر نفسى را نمى گذارد به او بخورد. گفتند: تو مى خواهى بمانى كه فرار كنى؟ گفت: من دروغگو نيستم. من شب را بيرون مى مانم، صبح بياييد و مرا نزد حجاج ببريد. من به شما وعده مى دهم.

امام حسين  عليه السلام از مكّه به طرف عراق مى آمد، « ابن عدىّ » به حضرت عرض كرد: عراق وضع خوبى ندارد. شما ممكن است به خطر بيافتيد و فرزندان و زنان شما به اسارت برده شوند. من تمام اين منطقه را مى شناسم، جايى را مى شناسم كه حالت پناهگاه دارد و هيچ دشمنى به آنجا نمى تواند پى ببرد. بياييد به آنجا برويم تا نيروى لازم را به دست بياوريد و يا يزيد بميرد و شما حكومت تشكيل بدهيد.

حضرت فرمود: مردم نامه نوشته، مرا دعوت كرده اند، من وعده داده ام كه بروم و خلف وعده نمى كنم. براى عمل به وعده اش آمد و شهيد شد.

سعيد گفت: من دروغ نمى گويم. آنها نيز باور كردند و به صومعه رفتند و درب را از پشت قفل كردند. در نيمه شب، از پنجره كوچك صومعه بيرون را نگاه مى كردند، ديدند سعيد در حال گريه و« العفو » گفتن است. شير نر قويى تا كنار صومعه آمد. گويا مريض، دوا پيدا كرده است. آمد و خود را به سعيد ماليد و گوشه اى نشست و عبادت سعيد را نگاه مى كرد. گاهى نيز از گوشه چشم اين شير قطره اى اشك مى ريخت.

چند لحظه بعد شير ديگرى آمد و غرش كنان نزديك شد، بعد آرام شد و او نيز آمد و خود را به دست و بدن سعيد ماليد و در گوشه اى نشست. وقتى كه صبح
شد، آن دو شير رفتند.
[22] مأموران درب صومعه را باز كردند و گفتند: تو چه كسى هستى؟ جواب سعيد را ببينيد. گفت: من گناهكار و در عبادت مقصّر هستم. اين شناسنامه من است.

مؤمن خودش را نمى بيند. گفتند: تو را نبريم كه ما دچار خون تو نشويم. گفت: هر كارى مى خواهيد بكنيد، من به شما وعده دادم كه فرار نمى كنم.[23]

 

فرار به سوى خدا

خدا در قرآن مى فرمايد: اگر بنا باشد فرار كنيد، من اجازه فرار به همه شما مى دهم، اما:

 

« فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ »[24]

 

به طرف خودم فرار كنيد ؛ چون من به شما امان مى دهم و شرّ دشمن را از سر 
شما كم مى كنم، گناهان شما را مى بخشم و شما را هدايت مى كنم. شما را با پيغمبر  صلى الله عليه و آله، قرآن و ائمه  عليهم السلام آشنا مى كنم و قلب شما را از مهر آنها پر مى كنم تا در وجود شما بوى خدايى بگذارم. اگر بنا به فرار باشد، به جانب خودم فرار كنيد.

 


يا رب به سرّ و سرّ ذات بى مثالت

 روشن دلم گردان به اشراق جمالت


عمرى است دل دارد تمنّاى وصالت

 با يك نظر درد فراقم ساز درمان


نالم به كويت حالى از درد جدايى

 گريم كه شايد پرده از رخ برگشايى


تو افكنى بر من نگاه دلربايى

 من بنگرم آن حسن كل با ديده جان


يارب به جز تو ياور و يارى نداريم

 با ياريت با هيچ كس كارى نداريم


جز رحمتت با كس سر و كارى نداريم

 باز است بر بيچارگان درگاه سلطان[25]



 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 

پی نوشت ها:

 

 



[1] ـ بحار الأنوار: 93/340، باب 46؛ فضائل الأشهر الثلاثة: 95؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله شَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اللَّهِ  عز و جل وَ هُوَ شَهْرٌ يُضَاعِفُ اللَّهُ فِيهِ الْحَسَنَاتِ وَ يَمْحُو فِيهِ السَّيِّئَاتِ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَكَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الاْءِنَابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوْبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ أَلاَ فَاجْتَنِبُوا فِيهِ كُلَّ حَرَامٍ.»

 

[2] ـ نحل 16 : 12؛ «و شب و روز و خورشيد و ماه را نيز رام و مسخّر شما قرار داد، وستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند ؛ قطعاً در اين [ حقايق  ]نشانه هايى است [ بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا ] براى گروهى كه تعقّل مى كنند.»

 

[3] ـ آل عمران 3 : 191؛ «پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند.»

 

[4] ـ بقره 2 : 272؛ «بلكه خداست كه هر كس را بخواهد هدايت مى كند.»

 

[5] ـ كهف 18 : 110؛ «كه معبود شما فقط خداى يكتاست.»

 

[6] ـ انبياء 21 : 22؛ «اگر در آسمان و زمين معبودانى جز خدا بود بى ترديد آن دو تباه مى شد.»

 

[7] ـ سبأ 34 : 46؛ «سپس درباره رفيقتان [ محمّد كه عمرى با پاكى، امانت، صدق و درستى در ميان شما زندگى كرده است  ]بينديشيد كه هيچ گونه جنونى ندارد.»

 

[8] ـ بحار الأنوار: 59/290، باب 89؛ طب النبي: 19؛ «وَ قَالَ  صلى الله عليه و آله الْمَعِدَةُ بَيْتُ كُلِّ دَاءٍ وَ الْحِمْيَةُ رَأْسُ كُلِّ دَوَاءٍ وَ أَعْطِ كُلَّ نَفْسٍ مَا عَوَّدَتْهَا.»

 

[9] ـ من لايحضره الفقيه: 1/55، احاديث 123 و 124 و 126؛ «قَالَ النَّبِيِّ  صلى الله عليه و آله لَوْ لاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ عِنْدَ وُضُوءِ كُلِّ صَلاَةٍ.»

«وَ رُوِيَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي السِّوَاكِ لَأَبَاتُوهُ مَعَهُمْ فِي لِحَافٍ.»

«وَ قَالَ الصَّادِقُ  عليه السلام فِي السِّوَاكِ اثْنَتَا عَشْرَةَ خَصْلَةً هُوَ مِنَ السُّنَّةِ وَ مَطْهَرَةٌ لِلْفَمِ وَ مَجْلاَةٌ لِلْبَصَرِ وَ يُرْضِي الرَّحْمَنَ وَ يُبَيِّضُ الْأَسْنَانَ وَ يَذْهَبُ بِالْحَفْرِ وَ يَشُدُّ اللِّثَةَ وَ يُشَهِّي الطَّعَامَ وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ يَزِيدُ فِي الْحِفْظِ وَ يُضَاعِفُ الْحَسَنَاتِ وَ تَفْرَحُ بِهِ الْمَلاَئِكَة.»

هم چنين آمده: الكافى: 3/22، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ رَكْعَتَانِ بِالسِّوَاكِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً بِغَيْرِ سِوَاكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آلهلَوْ لاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ مَعَ كُلِّ صَلاَةٍ.»

و نيز آمده: مستدرك الوسائل: 1/364، باب 2، حديث 865؛ «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ لَوْ لاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي لَفَرَضْتُ السِّوَاكَ مَعَ الْوُضُوءِ وَ مَنْ أَطَاقَ ذَلِكَ فَلاَ يَدَعْهُ.»

 

[10] ـ من لايحضره الفقيه: 11/113 ـ 114، حديث 232؛ «قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد  عليه السلام إذَا دَخَلْتَ الْحَمَّامَ فَقُلْ فى الْوَقْتِ الَّذِى تَنْزعُ فِيهِ ثِيَابَكَ اللَّهُمَّ انْزعْ عَنِّى رِبْقَةً النِّفَاقِ وَ ثَبِّتْنِى عَلَى الإيمَانِ وَ إذَا دَخَلْتَ الْبَيْتَ الأَوَّلَ فَقُلْ اللَّهُمَّ إنِّى أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِى وَ أَسْتَعِيذُ بِكَ مِنْ أَذَاهُ وَ إذَا دَخَلْتَ الْبَيْتَ الثَّانِىَ فَقُلِ اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنِّى الرِّجْسَ النَّجْسِ وَ طَهِّرْ جَسَدِى وَ قَلْبِى وَ خُذْ مِنَ الْمَاءِ الْحَارِّ وَ ضَعْهُ عَلَى هَامَتِكَ وَ صُبَّ مُنْهُ عَلَى رِجْلَيْكَ وِ إنْ أَمْكنَ أَنْ تَبْلَعَ مِنْهُ جُرْعَةً فَافْعَلَ فَإِنَّهُ يُنَقِّى الْمَثَانَةَ وَ الْبَثْ فى الْبَيْتِ الثَّانِى سَاعَةً وَ إِذَا دَخَلْتَ الْبَيْتَ الثَّالِثَ فَقُلْ نَعُوذُِ بِاللِّهِ مِنَ النَّارِ وَ نَسْأَلُهُ الْجَنَّةَ تَرَدِّدُهَا إِلى وَقْتٍ خُرُوجِكَ مِنَ الْبَيْتِ الحَارِّ وَ إِيَّاكَ وَ شُرْبَ الْمَاءِ البَارِدِ وَ الْفُقَّاعِ فِى الْحَمَّامِ فَإِنَّهُ يُفْسِدُ الْمَعِدَةِ وَ لا تَصُبَّنَّ عَلَيْكَ المَاءَ الْبَارِدَ فَإِنَّهُ يُضْعِفُ الْبَدَنَ وَ صُبَّ الْمَاءَ الْبَارِدَ عَلى قَدَمَيْكَ إذَا خَرَجْتَ فَإِنَّهُ يَسُلُّ الدُّاءَ مِنْ جَسَدِكَ فَإِذَا لَبِسْتَ ثِبَابَك فَقُلِ اللَّهُمَّ أَلْبِسْنِى التَّقْوَى وَ جَنِّبْنِى الرَّدَى فَإذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ أَمِنْتَ مِنْ كُلِّ دَاءٍ.»

 

[11] ـ بحار الأنوار: 53/187، باب 31، حديث 18.

 

[12] ـ كنز العمال، المتقي الهندي: 13/104، حديث 36360؛ ينابيع المودة لذوي القربى، القندوزي: 1/105؛ تفسير الآلوسى: 6/194؛ بحار الأنوار: 23/106، باب 7، حديث 7؛ كمال الدين: 1/238، باب 22، حديث 55؛ الطرائف: 1/115، حديث 176؛ «لما رجع رسول اللَّهِ  صلى الله عليه و آله من حجة الوداع فنزل غدير خم أمر بدوحات فقمن ثم قام فقال: كأن قد دعيت فأجبت، إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض، ثم قال: إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤن، ثم أخذ بيد علي فقال: من كنت وليه فعلي وليه، اللهم ! وال من والاه وعاد من عاداه»

 

[13] ـ يونس 10 : 26؛ «براى كسانى كه نيكى كردند، [ بهترين ] پاداش و افزون [ بر آن ] است.»

 

[14] ـ الكافى: 5/36، حديث 2؛ تهذيب الأحكام: 6/141، باب 62، حديث 2؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلامبَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله إِلَى الْيَمَنِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ لاَ تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَكَ وَلاَؤهُ يَا عَلِيُّ.»

 

[15] ـ يونس بن عبدالرحمن مولى على بن يقطين. از اصحاب حضرت كاظم  عليه السلام و حضرت رضا  عليه السلام و نماينده آن حضرت بوده. ولى كسى است كه واقفه مبلغ گزافى به وى دادند كه به مسلك آنها درآيد و امامت حضرت رضا  عليه السلام را منكر شود و او امتناع نمود. عبدالعزيز مهتدى گويد: به حضرت رضا  عليه السلامگفتم: من همه وقت توفيق شرفيابى حضور شما را ندارم، احكام دينم را از چه كسى دريابم؟ فرمود: از يونس بن عبدالرحمن. در حديث صحيح آمده كه حضرت رضا  عليه السلام سه بار جهت وى بهشت ضامن شده. فرهنگ معارف و معاريف: 10/626

 

[16] ـ بزنطى: ابوجعفر يا ابوعلى احمد بن محمد بن ابى نصر كوفى بوده و در اصطلاح رجالى منصرف به قاسم بن حسين كه گاهى او را نيز موصوف به بزنطى دارند نمى شود بلكه در صورت اطلاق و نبودن قرينه مراد همان احمد مذكور است كه از اكابر محدثين و علماى شيعه و نخست واقفى مذهب بوده و اخيراً مستبصر شده و بفرموده علماى رجال ثفه و جليل القدر و وثاقت و فقاهت وى مسلم و از اصحاب حضرت موسى بن جعفر  عليهماالسلام بوده بلكه در خدمت حضرت رضا و حضرت جواد  عليهماالسلام نيز مقرب و رتبتى بلند داشته و يكى از اصحاب اجماع مى باشد. هر خبرى را كه به واسطه راوى ديگر از معصوم روايت مى كند آن خبر را محكوم به صحت داشته و در صحت و ضعف آن واسطه رجوع به كتب رجاليه را لازم ندانند بلكه روايت كردن ايشان از كسى را دليل وثاقت و مقبول القول بودن آن كس دارند.

بزنطى در سال دويست و بيست و يك از هجرت 221 هـ . ق عازم دار باقى گرديده و كتاب الجامع و كتاب مارواه عن الرضا  عليه السلام و كتاب المسائل و كتاب النوادر از تأليفات او است وجه نسبت بزنطى منسوب به موضعى است از عراق كه ثياب بزنطيه هم از آنجا است. (ريحانة الادب: 1/165)

 

[17] ـ صفوان بن يحيى، ابومحمد صفوان بن يحيى بجلى كوفى، محدث وارسته و فقيه برجسته شيعه از اصحاب گرانقدر امام كاظم و امام رضا و امام جواد  عليهم السلام. شيخ طوسى گفته است: صفوان بن يحيى مولاى وابسته، هم پيمان بجيله، مكنى به ابومحمد فروشنده (جامه هاى نرم و ظريف) سابرى، اوثق واعبد مردم دوران خويش نزد اهل حديث بوده، شبانه روز صد و پنجاه ركعت نماز مى گزارد، و هر سال سه ماه روزه مى گرفت، و سالى سه نوبت زكات مال مى پرداخت، بدان جهت كه با عبدالله بن جندب، و على بن نعمان در بيت اللّه الحرام عهد بسته بودند كه هر كدام از دنيا رفتند آن كه بعد زنده بماند نماز و روزه به نيابت او بجاى آورد، اتفاقاً عبدالله و على پيش از صفوان از دنيا رفتند و صفوان به عهد خود وفا كرد و تا زنده بود نماز و روزه و حج و زكات و ساير كارهاى خير را كه براى خود انجام مى داد به نيابت از ايشان نيز به جاى مى آورد... همچنين نجاشى او را به كمال وثاقت و جلالت قدر ستوده و نوشته است: پدرش از امام صادق  عليه السلامروايت كرد و خود او از حضرت رضا  عليه السلام روايت كرده و نزد آن حضرت مقامى ارجمند داشت. كشى او را از رجال امام موسى كاظم  عليه السلام برشمرده و نيز از سوى امام رضا و امام جواد  عليه السلام وكالت يافت، و از گرايش به واقفيه سالم بماند و در زهد و عبادت مقام والايى داشت.

صفوان، علاوه بر احاديث بسيار كه بدون واسطه از امام كاظم و امام رضا و امام جواد  عليهم السلاماخذ كرد، توسط چهل نفر از اصحاب امام صادق  عليه السلام نيز از آن حضرت روايت نموده است، و كتابهاى بسيار (سى عنوان كتاب) تأليف كرد از جمله: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الحج، كتاب الزكاة، كتاب البيع و الشراء، كتاب المحبة و الوظائف و كتاب بشارات المؤمن. (دائرة المعارف تشيع: 10/348)

 

[18] ـ الكافى: 2/350، حديث 1؛ مجموعة ورام: 2/208؛ «عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلاميَقُولُ قَالَ اللَّهُ  عز و جل لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّي مَنْ آذَى عَبْدِيَ الْمُؤمِنَ وَ لْيَأْمَنْ غَضَبِي مَنْ أَكْرَمَ عَبْدِيَ الْمُؤمِنَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنْ خَلْقِي فِي الْأَرْضِ فِيمَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلاَّ مُؤمِنٌ وَاحِدٌ مَعَ إِمَامٍ عَادِلٍ لاَسْتَغْنَيْتُ بِعِبَادَتِهِمَا عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقْتُ فِي أَرْضِي وَ لَقَامَتْ سَبْعُ سَمَاوَاتٍ وَ أَرَضِينَ بِهِمَا وَ لَجَعَلْتُ لَهُمَا مِنْ إِيمَانِهِمَا أُنْساً لاَ يَحْتَاجَانِ إِلَى أُنْسِ سِوَاهُمَا.»

 

[19] ـ انسان 76 : 30؛ «و تا خدا نخواهد، نخواهيد خواست.»

 

[20] ـ روضات الجنّات: ع/40.

 

[21] ـ سَعيد: بن جبير بن هشام حبشى الاصل و كوفى اسدى الولاء از بزرگان تابعين و از دانشمندان والا مقام و از اصحاب امام سجّاد  عليه السلام بوده و در دورانى كه آن حضرت جز پنج نفر صلب الايمان كه با او وفادار ماندند و او يكى از آنها بوده، كسى را جرأت مصاحبت آن بزرگوار نبوده و به همين جرم حجاج بن يوسف وى را تعقيب نمود و او از كوفه متوارى و به مكه رفت و در آنجا مختفى شده و خالد قسرى او را در آنجا بجست و دستگيرش نمود و به نزد حجاج فرستاد و حجاج او را در واسط به سال 95 به قتل رساند.

احمد بن حنبل درباره او گفته: حجاج در زمانى سعيد را بكشت كه همه مردم به علم او نيازمند بودند. دهخدا و اعيان الشيعه

وى مردى مستقيم الحال بود، گويند: چون او را به نزد حجاج احضار نمودند حجاج به وى گفت: تو اى شقى بن كسير؟ (معنى مقابل سعيد بن جبير) سعيد گفت: مادرم كه مرا سعيد ناميد بهتر مرا شناخته. حجاج گفت: درباره ابوبكر و عمر چه مى گويى آيا آنها در بهشت مى باشند يا در دوزخ؟ سعيد گفت: چون به بهشت درآيم بدانم. حجاج گفت: درباره خلفا چه نظر دارى؟ وى گفت: من كه نماينده آنها نيستم. حجاج گفت: كدام يك را بيشتر دوست دارى؟ سعيد گفت: آنكه بيشتر مورد رضاى خدا باشد. حجاج گفت: كدام يك آنها بيشتر مورد رضاى خدا مى باشد؟ وى گفت: خدا خود مى داند. حجاج گفت: نخواستى سخن مرا بپذيرى! سعيد گفت: نخواستم سخنت را رد كنم. (معارف و معاريف: 6/259)

 

[22] ـ شواهد النبوة، جامى: 236 به نقل از دائرة المعارف تشيع: 9/173

 

[23] ـ روضة الواعظين: 2/290؛ بحار الأنوار: 46/136، باب 8، حديث 26؛ «دربارؤ سعيد بن جبير آمده: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام إِنَّ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ كَانَ يَأْتَمُّ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَكَانَ عَلِيٌّ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ مَا كَانَ سَبَبُ قَتْلِ الْحَجَّاجِ لَهُ إِلاَّ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ كَانَ مُسْتَقِيماً وَ ذَكَرَ أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنِ يُوسُفَ قَالَ أَنْتَ شَقِيُّ بْنُ كَسِيرٍ قَالَ أُمِّي كَانَتْ أَعْرَفَ بِي سَمَّتْنِي سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ قَالَ مَا تَقُولُ فِي أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ هُمَا فِي الْجَنَّةِ أَوْ فِي النَّارِ قَالَ لَوْ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَنَظَرْتُ إِلَى أَهْلِهَا لَعَلِمْتُ مَنْ فِيهَا وَ لَوْ دَخَلْتُ النَّارَ وَ رَأَيْتُ أَهْلَهَا لَعَلِمْتُ مَنْ فِيهَا قَالَ فَمَا قَوْلُكَ فِي الْخُلَفَاءِ قَالَ لَسْتُ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ قَالَ أَيُّهُمْ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ أَرْضَاهُمْ لِخَالِقِي قَالَ فَأَيُّهُمْ أَرْضَى لِلْخَالِقِ قَالَ عِلْمُ ذَلِكَ عِنْدَ الَّذِي يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ قَالَ أَبَيْتَ أَنْ تُصَدِّقَنِي قَالَ بَلْ لَمْ أُحِبَّ أَنْ أُكَذِّبَكَ.»

 

[24] ـ ذاريات 51 : 50؛ «پس به سوى خدا بگريزيد.»

 

[25] ـ الهى قمشه اى.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه