اميرالمؤمنين عليه السلام در « نهج البلاغه » مى فرمايد:
« صبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى »
بيست و پنج سال صبر كردم، اما مانند كسى كه تيغ تيز در چشمش بود و نمى گذاشتند در بياورد، استخوان تيز در گلويش بود، نه پايين مى رفت و نه در مى آمد. ما مقدارى از آن صبر را بايد داشته باشيم. در تلخى هايى صبر كردند كه
اگر اولياى خدا نبودند، همان مرحله اول آنها را از پا درمى آورد.
بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله براى استرداد فدك رفت و سخنرانى كرد، اما بين در و ديوار قرار گرفت، ضربه ديد، وارد خانه شد، براى اولين بار با حزن و چهره درهم كشيده، فقط يك بار در عمرش اين گونه حرف زد، با صداى بلند به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: يابن ابى طالب !
« اِشْتَمَلَتْ شَمْلَةَ الجَنينٍ وَ قَعَدَتْ حُجْرَةَ الظنين »
مانند جنين در شكم، زانو در بغل گرفته اى و مانند افراد تهمت خورده كه آبرو ندارند بيرون بروند، اينجا نشسته اى؟ حق ما را بردند، با غلاف شمشير مرا زدند، چرا نشسته اى؟
برخاست، بقچه لباسش را باز كرد، روى لباس خانه، لباسى كه در جنگ خندق و بدر و حنين و خيبر مى پوشيد، پوشيد. شمشير را از غلاف بيرون كشيد،
گفت: اى دختر پيغمبر ! چشم، من رفتم كه بجنگم. آمد درب چوبى اتاق را باز كند، مؤذن گفت: « أشهد أن لا اله الا الله »؛ گفت: اى دختر پيغمبر ! من دارم مى روم درگير شوم، ولى با درگيرى من، صداى اين اذان و اسم پدر شما تا قيامت خاموش مى شود. دامن على عليه السلام را گرفت و عرض كرد: پس نرو. اگر اين دين با صبر من مى ماند، صبر مى كنم.
« أُوْلئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »
« الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَـمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَة أَلاَّ تَخَافُواْ وَ لاَ تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ »
سى سال اين صبر تلخ ادامه داشت. لذا وقتى فرقش را شكافتند، اعلام كرد:
« فزت و ربّ الكعبة »
راحت شدم. ما مأموم اين امام هستيم؟ كجا آزمايش و بلاى ما مانند آزمايش و بلاى على عليه السلاماست؟
حضرت زهرا عليهاالسلام بر سر قبر پدرش گفت:
« رَفَعَتْ قُوَّتى . . . وَ شَمَتَ بى عدوّى وَ الكَمَدُ قاتِلى »
تمام نيرويم از بين رفت، هر روز در مدينه به ما زخم زبان مى زنند، غصّه مرا دارد مى كشد.
منبع : پایگاه عرفان