قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خاطره‏اى از مرحوم آيت الله حاج رحيم ارباب

 

مرحوم ارباب گنجينه اى از زيباترين، پاك ترين و بهترين خاطرات استادش و مرحوم آيت الله آخوند كاشى و مرحوم جهانگير خان قشقايى، آن انسان بسيار كم نظير بود. اين را مى دانستم. دو سفر رفتم كه از وجود مبارك ايشان و آن گنجينه عظيم خاطرات ايشان از اين اساتيد، چيزهايى را بشنوم.

روزى مى فرمودند:

با استادم، آخوند ملا محمد كاشى به حمّام رفتيم. من جوان نزديك به سى ساله بودم و آخوند نيز محاسن سپيد. از حمام كه در آمديم، وارد كوچه و خيابان و بازار شديم، آرام به استادم گفتم: من درست مى بينم يا غلط؟ گفت: چه مى بينى؟ گفتم: آدم خيلى كم است، اما حيوان خيلى فراوان است. خيلى آرام گفت: رحيم، يك پرده از چشمت را كنار زده اند. درست مى بينى. من پنجاه سال است دارم مى بينم، اما چيزى نمى گويم كه در چه جنگل عجيبى دارم زندگى
مى كنم. گفتم: آقا ! من اگر تا روز مردنم، اين چشم بصيرت را نخواهم، آيا خدا قبول مى كند؟ فرمود: بله، به خدا بگو كه اين پرده را بيانداز، من نمى توانم در دنيا اين گونه زندگى كنم. بعد اشاره اى به چشم من كرد و ديديم كه « الحمد لله » همه آدم هستند. اين است معناى:

 « المؤمن ينظر بنور الله »

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه