قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ريشه طمع‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد دهم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

 

امام صادق عليه السلام در پايان روايت مى فرمايد:

ايمان انسان طمعكار ناقص است در حالى كه از اين معنى خبر ندارد و نمى داند دچار چه زيان خطرناكى است ايمان وقتى تجلّى در قلب داشته باشد بين انسان و طمع قرار مى گيرد و به انسان مى گويد: اى مؤمن و اى صاحب من! خزانه هاى حضرت الهى از كرامت و نعمت مملوّ است و او خدايى است كه مزد نيكوكار را ضايع نمى كند، آنچه در دست مردم است و طمعكاران به آن طمع مى ورزند آميخته به زحمات و رنج ها و حلال و حرام است و به دست آوردن يك قيراط از آنان بى خفت و منّت و زحمت ميسّر نيست. با اين هشدار روى عبد را به جانب توكّل و قناعت و كوتاهى آرزو و لزوم عبادت و طاعت و نا اميدى از خلق مى نمايد، اگر عبد به اين حقايق آراسته شود، ايمان تا ابد ملازم او خواهد بود و اگر به اين واقعيت ها روى نياورد دچار شومى طمع گشته و ايمان از دلش رخت برمى بندد.

حكما فرموده اند: طمع، حالتى است كه هر كجا وطن كند، سلسله و زنجير شرك و نفاق را به حركت آورد و اگر قوّت يابد آدمى را به كفر مى كشد.

ملّا عبدالرّزاق لاهيجى مترجم كتاب شريف «مصباح الشريعة» مى گويد:

بايد دانست كه:

اوّل: طمع كه از باطن مردم سر بر زند نتيجه حرص باشد و آن را در كليّات و جزئيات از عام و خاصّ مردم معلوم مى توان كرد، بلكه محسوس مى توان ديد.

نه از حرص كودك برآرد نفير

 

پس آن گه طمع دارد از دايه شير

جوانان و پيران كه ره مى روند

 

هم از حرص بهر طمع مى روند

     

 

و چون اين معنى نخست از نفس حيوانى است اثر او را در جميع حيوانات مشاهده مى توان كرد.

دوّم: طمع از ريا در وجود آيد و اين نوع خاص تر است؛ زيرا كه منبع او نفس انسانى است و ساير حيوانات را در اين معنى مدخلى نيست و اين طمع از اين حاصل آيد كه شخصى مالى نفقه كند يا طاعتى بجاى آرد يا به كار خيرى اقدام نمايد و مقصودش اين نباشد كه ثواب آخرت حاصل كند يا در طلب رضاى حقّ جلّ وعلا كوشد، بلكه نفس او را طمع قبول خلق و زيادتى شهرت و ذكر خير و نشر محامد و امثال اين باشد، چنان كه اكثر خلق از خاصّ و عام و وضيع و شريف مبتلا به اين معنى شده اند الى ماشاء اللّه و سرچشمه نفاق را نيز از اينجا مشاهده ميكن و طلب منصب و جاه و رغبت رياست و فوقيّت و امارت و حكومت كه به نزد اهل معرفت هر يكى از اين ها زنّارى است على حده همه را نتيجه طمع ميدان و اگر به تحقيق بنگرى ريا نيز از طمع خيزد و چون اين دو صفت لازمه يكديگرند و از هم منفك نمى شوند حضرت حقّ جلّ وعلا در شأن حضرت امير و خلوص و پاكى و بى ريايى و بى طمعى آن جناب فرمود:

[إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً] «1».

[و مى گويند:] ما شما را فقط براى خشنودى خدا اطعام مى كنيم و انتظار هيچ پاداش و سپاسى را از شما نداريم.

طمع از عجب ظاهر مى شود و آن را تعلّق به نفس انسانى است؛ زيرا كه اين نه از روى احتياج است، بلكه از راه فرط نخوت و كبر ناشى مى شود چنان كه فرعون لعين كه از غلبه عجب خود را بدان كبرى كه داشت و در خلقت او متمكّن و مركوز بود، خود را مستحق آن دانست كه طاعت او بر همه واجب است تا چنان ترك ادبى از آن بى ادب صادر شد و از جهل نفس و غرور دنيا و نخوت مُلك، كليم اللّه را بدين نوع تهديد كرد كه:

[قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ ] «2».

[فرعون ] گفت: اگر معبودى جز من بگيرى، قطعاً تو را از زندانيان [كه زير سخت ترين شكنجه اند] قرار خواهم داد.

و اين هر سه نوع كه تقرير كرده شد در اصطلاح طمع است و از جمله مهلكات است.

 

طمع و قناعت

بدان كه طمع از جمله اخلاق مذموم است و مذلّت اندر حال نقد بود و خجلت به آخر كار.

هر كه به كسى طمع دارد با وى مداهنت كند و نفاق كند و به عبادت ريا كند و بر استخفاف و باطل وى صبر كند و آدمى را حريص آفريده اند كه بدان كه دارد هرگز قناعت نكند و جز به قناعت از حرص و طمع نرهد.

و رسول صلى الله عليه و آله گفت:

اگر آدمى را دو وادى پر زر بود وادى خواهد و جز خاك اندرون آدمى پُر نگرداند «3».

و فرمود: خُنك آن كس كه راه اسلام به وى نمودند و قدر كفايت به وى دادند و بدان قناعت كرد «4».

عوف بن مالك گفت:

نزديك رسول صلى الله عليه و آله بوديم هفت يا هشت كس گفت: بيعت كنيد با رسول خداى، گفتيم: بر چه بيعت كنيم؟ گفت: بيعت كنيد كه خداى را بپرستيد و پنج نماز بپاى داريد و هر چه فرمايد به سمع و طاعت پيش رويد و يك سخن آهسته گفت: و از هيچ كس سؤال مكنيد و اين قوم پس از آن چنان بودند كه اگر تازيانه از دست ايشان بيفتادى فراكس نگفتندى كه به من ده «5».

موسى عليه السلام گفت:

يا ربّ از بندگان تو كه توانگرتر؟ گفت: آن كه قناعت بكند بدانچه من دهم، گفت: كه عادل تر؟ گفت: آن كه انصاف از خود بدهد «6».

محمّد بن واسع رحمة اللّه عليه نان خشك در آب كردى و مى خوردى و مى گفتى كه هر كه بدين قناعت كند از همه خلق بى نياز بود.

يكى از حكما مى گويد:

هيچ كس به رنج صبورتر از حريص مُطمع نبود و هيچ كس را عيش خوش تر از قانع نبود و هيچ كس اندوهگين تر از حسود نبود و هيچ كس سبك بارتر از آن كس نبود كه به ترك دنيا بگويد و هيچ كس پشيمان تر از عالم بدكردار نبود «7».

 

عبرت از طمع كار

شعبى رحمة اللّه عليه همى گويد:

صيادى گنجشكى بگرفت، گفت: مرا چه خواهى كرد؟ گفت: بكشم و بخورم، گفت: از خوردن من چيزى نيايد، اگر مرا رها كنى سه سخن به تو آموزم كه تو را بهتر از خوردن من، گفت: بگوى، مرغ گفت: يك سخن در دست تو بگويم و يكى آن وقت كه مرا رها كنى و يكى آن وقت كه بر كوه شوم. گفت: اوّل بگويى، گفت: هر چه از دست تو بشد بدان حسرت مخور، رها كرد و بر درخت نشست گفت:

ديگرى بگوى. گفت: محال هرگز باور مكن و پريد بر سر كوه نشست و گفت: اى بدبخت! اگر مرا بكشتى اندر شكم من دو دانه مرواريد بود هر يكى بيست مثقال، توانگر مى شدى كه هرگز درويشى به تو راه نيافتى.

مرد انگشت در دندان گرفت و دريغ و حسرت همى خورد و گفت: بارى بگوى.

گفت: تو آن دو سخن فراموش كردى چه كنى؟ تو را گفتم: بر گذشته اندوه مخور و محال باور مكن، بدان كه پر و بال و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شكم من دو مرواريد چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودى چون از دست تو بشد غم خوردن چه فايده. اين بگفت و بپريد و اين مَثَل براى آن گفته همى آيد تا معلوم شود كه چون طمع پديد آيد همه محالات باور كند.

ابن السماك رحمة اللّه عليه گويد:

طمع، رسنى است بر گردن و بندى است بر پاى. رسن از گردن خود بيرون كن تا بند از پاى برخيزد «8».

در هر صورت راه علاج مرض خطرناك طمع، توجه به حضرت حقّ و بيدارى نسبت به قيامت كبرى و چشم پوشى از نامحرم و ديده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول كار خويش است.

چون به عنايت و كرامت او نظر داشته باشى و به داده جناب او قناعت ورزى از ذلّت طمع رهايى يابى و به خير دنيا و آخرت و عزّت امروز و فردا رسى.

به قول جناب فيض آن عارف با كرامت:

منوش ساغر دنيا كه دُرد ناب نماست

 

درونش خون دل است از برون شراب نماست

هر آنچه در نظر آيد ز زينت دنيا

 

به نزد اهل بصيرت سراب آب نماست

     

به بر مگير عروس جهان كه غدّار است

 

مرو به جامه خوابش كه پير شاب نماست

مدوز كيسه نفعش كه نفع او ضرر است

 

مخور فريب خطايش جهان صواب نماست

در اين سرا دل اشكسته بيت معمور است

 

اگر چه در نظر بى بصر خراب نماست

     

 

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- انسان (76): 9.

(2)- شعراء (26): 29.

(3)- روضة الواعظين: 2/ 429؛ محجة البيضاء: 6/ 50، كتاب ذم المال.

(4)- مجموعة ورام: 1/ 163، بيان ذم الحرص والطمع؛ محجة البيضاء: 6/ 51، كتاب ذم المال.

(5)- مجموعة ورام: 1/ 164، بيان الحرص والطمع؛ محجة البيضاء: 6/ 52، كتاب ذم المال.

(6)- مجموعة ورام: 1/ 163، بيان ذم الحرص والطمع؛ محجة البيضاء: 6/ 51، كتاب ذم المال.

(7)- محجة البيضاء: 6/ 52، كتاب ذم المال.

(8)- كيمياى سعادت: 541.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه