وقتى اين نور نباشد، چه چيزى براى انسان مى ماند؟ بدن و كالاى دنيا ؛ چون هيچ چيزى ندارد كه به او عشق بورزد. بالاجبار همه علاقه اش به كالاى دنيا گره مى خورد. وقتى گره خورد، عاشق امور مادى مى شود و امور مادى نيز در سه چيز خلاصه شده است ؛ مقام، پول، شهوت. آن گاه:
« حبّ الدنيا رأس كل خطيئة »
مى شود. سبب تمام گناهان همين علاقه مفرط به كالاى دنيا است. چرا عشق مفرط پيدا شد؟ چون چيزى كه به آن عشق بورزد، پيدا نكرده است. خدا، آخرت، پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را پيدا نكرده است ؛ چون در نور نبود و زلف بدن بالاجبار با نبود آن معشوق ها، به كالاى دنيا گره خورده و همه چيز را در همين بدن مى بيند ؛ چون خدا باطن را نامحدود آفريده است، وقتى به پول وصل مى شود، هرگز سير نمى شود.
به شهوت، شكم و مقام وصل مى شود، اما سير نمى شود. اول غذاهاى حلال
را تجربه مى كند، بعد خسته مى شود و به سراغ غذاهاى حرام مى رود، چنانچه لاييك ها هر نوع خوردنى و آشاميدنى حرامى را مى خورند ؛ چون ديگر حدودى ندارند. چيزى ندارند كه به آن عشق بورزند.
عاشق شراب، گوشت خوك، خرچنگ و لقمه هاى نجس است. چيز ديگرى ندارد كه به آن عشق بورزد ؛ چون اگر عشق او جاى ديگرى مصرف شود، در ظاهر خيلى كمتر و محدود مى شود. وقتى كسى عاشق خدا شود، به پروردگار مى گويد: معشوق من ! دوست دارى چه لباسى بپوشم، چه چيزى بخورم و چگونه باشم؟ محدود مى شود.
وقتى محبوب با آن همه عظمتش مى فرمايد:
« حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ »
اين ها را نمى خواهم بخورى، مى گويد: نه تنها اين ها را نمى خورم، بلكه حلال تو را نيز در تقوا و پرهيز قرار مى دهم و آن را نيز به قناعت مصرف مى كنم.
اما آن افرادى كه مى خواهند آزاد باشند:
« تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا »
يعنى معشوق ديگرى نديدند كه به آن دل ببندند، والا اگر مانند شما معشوق اصلى را مى ديدند، به او دل مى بستند و به او مقيد بودند. ما خيلى مقيد هستيم، خودمان خبر نداريم.
منبع : پایگاه عرفان