قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خواسته‏هاى بلند نظران

 

پس گروه دوم كه گروه بينايان هستند سه خواسته دارند:

اول: خدا در دنيا تمام خوبى هاى مادى و معنوى را به ما عطا كرده است.

از امام صادق  عليه السلام پرسيدند:

 « رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً »

حسنه در دنيا چيست؟

امام فرمود: حسنه در دنيا وسعت در معيشت است. يعنى خانه بزرگ و حلال، مركب سالم و حلال، غذاى سالم و طبيعى و حلال، پوشاك طبيعى و حلال، همسر شايسته صالح، به من عطا كن.

لقمه در وجود انسان تسبيح خدا را مى گويد. لقمه در باطن انسان فقط تبديل به خون و گوشت و پوست نمى شود، بلكه تبديل به نور و روشنايى هم مى شود.

انسان به خاطر عبادت خداوند و خدمت به مردم، حال پروانه دارد كه خدا را
بندگى كند و به مردم خدمت كند.
 نمى خواهد يك لحظه عمرش ضايع شود. اگر به او بگويند شما با چه هدفى زنده هستى؟

مى گويد: من عاشق زنده بودن هستم به خاطر اينكه هم به بندگان خدا خدمت كنم و هم خدا را بندگى كنم. آنان از مرگ هم نمى ترسند چون فهميدند كه مسافرند و مرگ را فقط درى بين دنيا و آخرت مى دانند كه اين در را فرشتگان رحمت باز مى كنند. به آنان مى گويند:

 « أَلاَّ تَخَافُواْ وَ لاَ تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ »

 نترسيد، غصه نخوريد، بهشت را قبل از مرگ نشان آنها مى دهند و مى گويند آمديد به جايى كه به شما وعده داده اند.

اين مرگ، ديگر تلخ نيست، بلكه اين مرگ همان مرگى است كه اميرمؤمنان  عليه السلامبراى آن سوگند ياد كرد و فرمود:

« والله لا بن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه »

 به خدا قسم! علاقه من به مرگ از علاقه بچه شير خواره گرسنه به سينه مادر بيشتر است. چون على مى داند مرگ يك در ورودى از دنيا به آخرت و از محدود به نامحدود است، از جاى سخت به جاى آسان است چرا بترسد؟ چرا وقتى پيغمبر در حال احتضار به فاطمه زهرا  عليهاالسلام فرمود: گريه نكن دخترم. اولين كسى كه بعد از مرگ من از خانواده من، مى ميرد تو هستى.

فاطمه زهرا  عليهاالسلام لبخند زد، چون زهرا  عليهاالسلام مرگ را يك در مى بيند. آنهايى كه مرگ را خاموشى و قبر و كفن مى بينند، دستشان خالى و گناهشان زياد است. مال مردم را هم خورده اند، آنها از كلمه مرگ وحشت دارند. اگر دكتر بگويد مرض تو خطرناك است غرق در وحشت مى شوند. اما اهل خدا اينطور نيستند.

من به پير مردى گفتم حالت چطور است؟ گفت: منتظر رفيقم هستم، گفتم: رفيقت كيست؟ گفت: ملك الموت، گفتم: مگر با او رفيق هستى؟ گفت: بله. اينقدر دوستش دارم هر وقت زيارت حضرت رضا  عليه السلام مى رفتم براى او هم زيارت مى خواندم، در مكه برايش طواف كردم. در حرم امام حسين  عليه السلام برايش زيارت خواندم. گفتم كارى در دنيا دارى؟ گفت: نه، به خدا كه بدهكار نيستم، به خلق خدا هم بدهكار نيستم، ديگر كار ما تمام است. فقط مرگ مانده است آن هم دست خودم نداده، خدا اگر دست خودم داده بود مى مردم. اين ديگر دست ملك الموت است، چشم ما هر روز به در است كى مى آيد. راست مى گفت، يعنى آدم وقتى پاك باشد اين حالت برايش توليد مى شود از قديم مى گفتند: خائن مى ترسد.

اما امين چه ترسى دارد. اميرالمؤمنين  عليه السلام كه امين خدا و خلق خدا است، چرا از مرگ بترسد. امام حسين  عليه السلام چرا بترسد؟

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه