قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تواضع در برابر خلق خدا

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد دهم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

پس از اداى تواضع و فروتنى نسبت به جناب او نوبت تواضع كردن در برابر بندگان و عباد اوست و راه به دست آوردن اين تواضع هم مشكل نيست، شما مى توانيد با دقت در يك روايت كه از قول حضرت سجاد عليه السلام نقل شده آراسته به تواضع در برابر خلق حق شويد.

چون به بندگان خدا برسى به كوچك و بزرگشان احترام كن و در برابر كسى كه عمرش از تو كمتر و كسى كه عمرش از تو بيشتر است تواضع كن؛ زيرا آن كه عمرش از تو كمتر است، به احتمال قوى گناه و معصيتش از تو كمتر است، چرا كه وقت كمترى در اختيار او بوده پس او از تو بهتر است و لازم است به خاطر بهتر بودنش در برابرش فروتن باشى و آن كه عمرش از تو بيشتر است طاعتش از تو افزون تر است، چرا كه وقت بيشترى در اختيار او بوده و به احتمال قوى يك «لا اله الّا اللّه» از تو بيشتر گفته پس از تو بهتر است و تو لازم است در برابر بهتر از خود احترام و تواضع كنى.

اين جاست كه لزوم رعايت حق پدر و مادر و اقوام و دوستان و زن و فرزند و همه مردم بر انسان آشكار مى گردد و آدم با انصاف خود را از جانب حضرت حق ملزم مى بيند كه در برابر همه از خدا تا خلق خدا تواضع كند.

ما كه مالك حيات و موت و بود و نبود و نفع و ضرر خود نيستيم، چرا در برابر خدا و بندگانش تكبر كنيم، علت كبر در ظاهر و باطن ما وجود ندارد، بلكه هر چه علت ميدان حيات ما را محاصره كرده، علت تواضع است و بس.

تا چند از اين خاك بميريد و بزاييد

 

گامى بگذاريد و بر افلاك برآييد

     

يكبار بميريد و دوم بار نميريد

 

يك بار بزاييد و دوم بار بزاييد

باز آمدن و رفتن از اين خانه شما را

 

از چيست بپرسيد كه چونيد و چراييد

بر دولت و بر مال فزايش نكند سود

 

آن سود بود سود كه بر خود بفزاييد «1»

     

 

روايات تواضع

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا حَسَبَ الّا بِتَواضُعٍ «2».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اصل و تبارى نيست مگر به فروتنى.

وَقالَ: مالى لا ارى عَلَيْكُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ؟ قالُوا: وَما حَلاوَةُ الْعِبادَةِ؟ قالَ التَّواضُعُ «3»:

و نيز آن حضرت به ياران و اصحاب فرمود: چرا لذت و شيرينى عبادت را در شما نمى يابم؟

عرضه داشتند: شيرينى عبادت چيست؟ فرمود: فروتنى.

قالَ عِلىٌّ عليه السلام: عَلَيْكَ بِالْتَّواضُعِ فَانَّهُ مِنْ اعْظَمِ الْعِبادَةِ «4».

على عليه السلام: فرمود: بر تو باد به فروتنى كه تواضع و فروتنى از بزرگ ترين عبادات است.

آن حضرت در وصف انبيا مى فرمايد:

آنان از پرتو عنايت حق از كبر و منيّت متنفّر بوده و سخت گريزان بودند كه حضرت حق فروتنى را بر آنان رضايت داده بود، به خاطر اين حالت عالى روانى بود كه چهره در پيشگاه حضرتش به خاك مى ساييدند و صورت ذلت بر خاك درگاهش به خاك مى نهادند و در برابر مردم مؤمن كمال فروتنى و تواضع داشتند «5».

در حديث آمده:

دو برادر مؤمن يك پدر و يك پسر به عنوان مهمان وارد بر اميرالمؤمنين عليه السلام شدند، با آنان غذا خورد و اين برنامه در عصر رياست حضرت بود. چون از غذا فارغ شدند، قنبر طشت و ابريق و حوله اى آورد، تا مهمانان دست خود را بشويند، حضرت از جا برخاست و ظرف آب را از قنبر گرفت و به طرف پدر آمد و فرمود:

دستت را بشوى، آن مرد سر به زير انداخت و عرضه داشت: يا على! تو با اين عظمت و من با اين مسكنت، چگونه دستم را بگيرم و تو آب بريزى «6»؟

حضرت فرمود: بنشين و دستت را بشوى كه خداوند ناظر اين معناست كه برادرى به خدمت برادرش برخاسته و به اين خاطر در بهشت ده برابر مزد برايش معين فرموده كه كارگران بهشت به خدمتش برخيزند.

سپس فرمود: تو را به عظمت حقى كه دارم قسم مى دهم به آن حقى كه مى شناسى و بزرگ مى دانى كه آن چنان دست بشوى كه انگار قنبر بر دستت آب مى ريزد، بالاخره آن مرد با كمك حضرت مولا دست خود را شست، سپس ابريق و طشت را به محمّد حنفيه داد و فرمود: اگر پسر به تنهايى مهمانم بود دستش را مى شستم اما خداوند دوست ندارد بين پسر و پدر فرقى نگذارم، پدرت دست آن پدر را آب ريخت، تو دست پسر را آب بريز.

امام عسكرى عليه السلام كه اين داستان را نقل مى كند مى فرمايد:

هر كسى در تواضع و فروتنى از على پيروى كند به حق كه شيعه واقعى است «7».

عَنْ ابْنِ الْجَهْمِ قالَ: سَأَلْتُ الرِّضا عليه السلام فَقُلْتُ لَهُ: ما حَدُّ التَّواضُعِ؟

قالَ: انْ تُعطِىَ النّاسَ مِنْ نَفْسِكَ ما تُحِبُّ انْ يُعْطُوكَ مِثْلَهُ «8».

ابن جهم مى گويد: از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم: حدّ تواضع چيست؟ فرمود:

آن را در حق مردم داشته باشى كه دوست دارى مردم در حقت داشته باشند.

و نيز ابن جهم مى گويد:

از حضرت پرسيدم: حد تواضع چه اندازه است كه وقتى انسان انجام مى دهد در زمره متواضعان باشد؟

حضرت فرمود: براى تواضع درجاتى است:

1- انسان قدر خود را در همه جهات بشناسد و به قلب سليم و دل پاك، خود را در جايى كه اندازه اوست قرار دهد.

2- آن را براى همه دوست داشته باشد كه دوست دارد از همه به او برسد.

3- اگر از مردم بدى ديد به خوبى دفع كند، غيظ خود را فرو خورد، از مردم گذشت نمايد كه خدا عاشق نيكوكاران است «9».

قالَ الصّادِقُ عليه السلام: الْتَّواضُعُ انْ تَرْضى مِنَ الْمَجْلِسِ بِدُونِ شَرَفِكَ وَانْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لاقَيْتَ وَانْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَانْ كُنْتَ مُحِقّاً، وَرَأْسُ الْخَيْرِ التَّواضُعُ «10».

امام صادق عليه السلام فرمود: تواضع به اين است كه در هر جلسه اى از مجالس عمومى بدون لحاظ كردن موقعيت قرار بگيرى و هر جا در آن جلسه جاى خالى بود بنشينى و حساب نكنى كه بالاى مجلس و يا جاى خاص آن در خور شأن من است، من نبايد در بين مردم و يا در آخر مجلس و يا نزديك درب بنشينم و اين كه به هر كس برخوردى، سلام كنى و از لج بازى و داد و فرياد و جدال در بحث بپرهيزى گرچه حق با تو باشد، رأس خير فروتنى و تواضع است.

قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: افْضَلُ النّاسِ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ «11».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برترين مردم كسى است كه در عين رفعت و مقام و والايى و شخصيت فروتن باشد.

امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد:

جاى روييدن گياه در زمين مستعد است، زمينى كه واجد شرايط نيست ضايع كننده دانه و حبه است و چيزى در آن نمى رويد، حكمت هم همين طور است در قلب انسان متواضع رشد مى كند ولى در دل متكبر جبار تجلّى نمى نمايد؛ زيرا خداوند تواضع را نيروى عقل وتكبّر را ابزار جهل و بى خبرى قرار داده است «12».

در اين فصل بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا تواضع جايز نيست، تواضع در برابر حضرت حق و مردم مؤمن لازم، ولى تواضع در مقابل متكبران و جباران و آنان كه در خط خدا نيستند و يا تواضع براى ثروت ثروتمندان حرام و باعث خرابى دين و نابودى شخصيت است.

راستى، خوش ترين فضا و با صفاترين صحنه، فضاى تواضع و صحنه فروتنى در برابر عظمت حق و مردان خداست كه تواضع نردبان شرف و وسيله كمال و راهبر انسان به سوى خير دنيا و آخرت است.

خاكى بودن و خاك نشين بودن، خود را به حساب نياوردن، همنشينى با مسكينان و فقيران، تفقد از حال درويشان، همه را از خود بهتر ديدن، سر به خاك ذلت بر آستان دوست نهادن، آواره كوى يار شدن، اميد به او بستن، در برابر اوليا كمال ادب را رعايت كردن، باعث ارزش انسان و علّت جذب محبت و رحمت حضرت حق است.

*** سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: اىُّ حَسَنَةٍ افْضَلُ عِنْدَاللّهِ؟

قالَ: حُسْنُ الْخُلْقِ وَالتَّواضُعُ وَالصَّبْرُ عَلَى البَلِيَّةِ وَالرِّضاء بِالْقَضاءِ. قالَ: أىُّ سَيِّئَةٍ اعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ؟ قالَ: سُوءُ الْخُلْقِ وَالشُّحُّ الْمُطاعُ «13».

مردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: كدام حسنه نزد خدا بهتر و برتر است؟

فرمود: حسن خلق، فروتنى و صبر بر بلا و رضايت به حكم حق.

عرضه داشت: كدام بدى نزد خدا بزرگ تر است؟ فرمود: بد اخلاقى و بخلى كه انسان به دنبالش باشد.

 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و تواضع

رهبر بزرگوار اسلام، پيامبر عزيز صلى الله عليه و آله به فرموده قرآن مجيد، واجد تمام حسنات اخلاقى بود و تمام آن حسنات را در تمام برخوردها به كار مى گرفت، به چند نمونه از تواضع حضرت عنايت كنيد.

 

پيرزن و مشك آب

ملا فتح اللّه كاشانى در «تفسير منهج» در ذيل آيه شريفه «14»:

[وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ] «15».

و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى.

نقل مى كند:

پيرزنى چادرنشين كه راهش به مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله داشت.

چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدينه ببريد تا به شرف زيارت محبوب خدا، رسول اسلام صلى الله عليه و آله مشرّف شوم، ولى فرزندان او موفّق به اين سفر نشده بودند، پيرزن در آتش فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله مى سوخت و در اشتياق ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مى برد.

ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى خود بهشت برين مى دانست و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مى آورد.

دلش آرام نداشت، قلبش مضطرب بود، آتش عشقش هر لحظه زبانه بيشتر مى كشيد، ولى راه بجايى نداشت.

فرزندانش هر روز به صحرا مى رفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى كوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مى كرد.

روزى براى آوردن آب همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد، از عنايت خدا، رسول اكرم صلى الله عليه و آله با دو سه نفر از ياران و اصحاب از آن منطقه عبور مى كرد چون به سر چاه رسيد و پير زن را ديد كه بند مشك به دست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مى شود، به او فرمود: اين كار براى تو زحمت دارد، مشك را به من بده تا از چاه به كمك تو آب بيرون بياورم، پيرزن در پاسخ گفت: اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مى كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله مشك را پر از آب كرد، سپس به دوش مبارك قرار داد و راهى به سوى خيمه و چادر آن زن شد، هوا در گرما بيداد مى كرد، بار سنگين بود، عرق بر پيشانى رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى شده بود، ياران به آن جناب عرضه داشتند: مشك را به ما بده تا به در خيمه اين پيرزن برسانيم، در پاسخ آنان با يك دنيا عاطفه و محبت فرمودند: دوست دارم بار امتم را خود به دوش بكشم!!

به خيمه رسيدند، مشك را بر زمين نهادند، از صاحب خيمه خداحافظى كرده و به سوى مقصد به حركت آمدند، فرزندان پيرزن از راه رسيدند، به آنان گفت: آن مردى كه به اين علامت در بين آن چند نفر است به من كمك كرد و آب از چاه كشيد و تا درون خيمه آورد، برويد و از وى سپاس گزارى كنيد، بچه ها دويدند، چشمشان به ديدار جمال الهى رسول خدا صلى الله عليه و آله روشن شد، به آن جناب عرضه داشتند: مادر ما در آتش شوق ديدار شما مى سوزد، برگرديد تا وجود مباركتان را زيارت كند، او شما را نشناخته، حضرت برگشتند، فرزندان آن زن به سوى وى دويدند و فرياد زدند: مادر! آن كه براى آب كشيدن از چاه و آوردن به خيمه به تو كمك كرد محبوب تو رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پيرزن نزديك بود از شوق اين خبر قالب تهى كند، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و خداى را بر اين نعمت آسمانى و معنوى و ملكوتى شكر كرد!

بكوشيد تا رنج ها كم كنيد

 

دل غمگنان شاد و بى غم كنيد

كه گيتى فراوان نماند به كس

 

بى آزارى و داد جوييد و بس

براين گفته ها بر نشانه منم

 

سر راستى را بهانه منم

جز از بندگى پيشه من مباد

 

جز از راست انديشه من مباد

همى خواهم از كردگار جهان

 

كه نيرو دهد آشكار و نهان

كه با زيردستان مدارا كنم

 

زخاك سيه مشك سارا كنم

كه با خاك چون جفت گردد تنم

 

نگيرد ستمديده اى دامنم «16»

     

 

توبه جوان يهودى

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

جوانى بود يهودى كه بسيارى از اوقات خدمت رسول خدا مى رسيد، رسول الهى رفت و آمد زيادش را مشكل نمى گرفت و چه بسا او را دنبال كارى مى فرستاد يا به وسيله او نامه اى را به جانب قوم يهود مى فرستاد.

چند روزى از جوان خبرى نشد، پيامبر عزيز سراغ او را گرفت، مردى به حضرت عرضه داشت: امروز او را ديدم در حالى كه از شدّت بيمارى بايد روز آخر عمرش باشد. پيامبر با عدّه اى از يارانش به عيادت جوان آمد، از بركات وجود نازنين پيامبر اين بود كه با كسى سخن نمى گفت مگر اينكه جواب حضرت را مى داد، پيامبر جوان را صدا زد، جوان دو ديده اش را گشود و گفت: لبيك يا ابا القاسم، فرمودند بگو: «اشهد ان لا اله الَّا اللَّه و انى رسول اللَّه».

جوان نظرى به چهره عبوس پدرش انداخت و چيزى نگفت، پيامبر دوباره او را دعوت به شهادتين كرد، باز هم به چهره پدرش نگريست و سكوت كرد، رسول خدا براى مرتبه سوم او را دعوت به توبه از يهوديّت و قبول شهادتين كرد، جوان باز هم به چهره پدرش نظر انداخت، پيامبر فرمودند: اگر ميل دارى بگو و اگر علاقه ندارى سكوت كن. جوان با كمال ميل و بدون ملاحظه كردن وضع پدر، شهادتين گفت و از دنيا رفت! پيامبر به پدر آن جوان فرمودند: او را به ما واگذار. سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهيد و كفن كنيد و نزد من آوريد تا بر او نماز بخوانم، آنگاه از خانه يهودى خارج شد در حالى كه مى گفت: خدا را سپاس مى گويم كه امروز انسانى را به وسيله من از آتش جهنم نجات داد «17»!

 

كنيز گريان

حبيب خدا پولى در اختيار يكى از اصحاب گذاشت كه براى آن حضرت پيراهنى بخرد، او به بازار رفت و براى پيامبر صلى الله عليه و آله يك پيراهن به دوازده درهم بخريد، حضرت فرمودند: پيراهن دوازده درهمى لازم نيست، بدن را با پارچه ارزان تر هم مى توان پوشاند!

خود به بازار رفتند و پيراهن را با يك پيراهن چهار درهمى عوض كرده و هشت درهم بقيّه را پس گرفتند، در مسير راه به نيازمندى رسيدند كه لباس نداشت چهار درهم براى خريد يك پيراهن به او مرحمت فرمودند و گذشتند، در اثناى حركت به كنيزى برخوردند كه در گوشه اى نشسته و گريه مى كند، سبب اندوه و ناله او را پرسيدند، پاسخ داد: خانم خانه چهار درهم در اختيارم گذاشت كه براى خانه خريد كنم گم كرده ام، حضرت جهت خريد چهار درهم باقى مانده را به او عنايت كرد، عرضه داشت: احسان خود را درباره من كامل كنيد، فرمود: چه كنم؟ گفت: با من تا درب منزل اربابم بيا و براى من به خاطر دير كردن شفاعت كن، حضرت در كمالِ فروتنى با او همراه شد تا به درب خانه ارباب كنيز رسيد، زن خانه در به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله گشود و عرضه داشت: من كجا و شما، چه شد كه به درب اين خانه قدم رنجه كرديد، حضرت فرمود: كنيزت دير كرده وى را ببخش، عرضه داشت: او را به شما بخشيدم، حضرت رو به كنيز فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم، سپس در حال برگشتن فرمود: چه پول با بركتى بود، بدن من و يك مستحق را پوشاند و برده اى را در راه خدا آزاد كرد «18».

اخلاق جامع و كامل رسول خدا صلى الله عليه و آله به عينه به ائمه طاهرين عليهم السلام منتقل شد و آنان نيز همانند جدّ بزرگوارشان با مردم رفتار كردند كه به قسمتى از رفتار ائمه بزرگوار عليهم السلام در فصل معرفت ائمه عليهم السلام در شرح باب شصت و نهم «مصباح الشريعة» به خواست حضرت دوست اشاره خواهد شد.

 

تواضع حضرت آيت اللّه بروجردى رحمه الله

آيت اللّه العظمى بروجردى از بزرگ ترين علما و مراجع دينى عصر اخير است.

آن جناب در زمان خود از اعلميت در فقه و اصول و رجال و فلسفه برخوردار بود و آثار با منفعت زيادى از تأليف و چاپ كتب بزرگان و بيمارستان و مسجد و مدرسه از آن حضرت باقى ماند.

در هر صورت آيت اللّه بروجردى در عين قدرت و سطوت و در عين تكيه داشتن به مقام مرجعيت از حالات اخلاقى برخوردار و در كمال تواضع و فروتنى بود.

روزى در مسير حركت آن جناب به سوى درس، طلبه اى از طلّاب به آن حضرت عرضه داشت كه مشكلات اقتصادى مرا در فشار قرار داده و كارد به استخوانم رسيده، آن جناب فرمودند: پس از درس به من مراجعه كن، باشد كه گره از كارت به خواست خدا گشوده شود.

آن مرجع دوران وقتى به كرسى درس نشست و درس و مباحثه را شروع كرد، بر اساس جوّ آزادى كه بر درس شيعه حكم فرماست شاگردان در مقام ردّ و ايراد درس برآمدند و آن جناب به هر كدام پاسخ مناسبى عنايت مى فرمود، آن طلبه اى هم كه اظهار حاجت كرده بود، اشكالى به درس كرد، از آنجا كه قوه شنوايى آيت اللّه بروجردى ضعيف بود، به خيال اين كه آن طلبه يادآورى حاجتش را نمود با كمى تلخى فرمود: گفتم بعد از درس، طلاب تعجب كردند، يكى از آنان كه جلوى كرسى درس بود عرضه داشت: ايشان اشكال علمى كردند و پاسخ اشكال جايش همين جاست نه بعد از درس، ايشان متوجه شدند كه برداشتشان صحيح نبوده درس را خاتمه داده و پس از درس به ميان جمعيت طلاب رفتند تا به آن طلبه رسيدند و دست مبارك خود را به عنوان مصافحه به سوى او دراز كردند، او هم به آن جناب دست داد، ناگهان طلاب ديدند وجود مبارك آيت اللّه بروجردى خم شد و دست آن طلبه را بوسيد و از وى عذرخواهى كرده و او را همراه خود به خانه برد و به دور از چشم ديگران مشكل او را حل كرد و حاجت وى را روا فرمود!!

به فرموده بلبل گلستان عشق، الهى قمشه اى:

مرحبا بر صفاى عالم عشق

 

آفرين بر روان آدم عشق

بارك اللّه به دفتر توحيد

 

كه بود نقش سر خاتم عشق

سرّ جام جهان نماى شهود

 

كس نگيرد به دست جز خم عشق

     

روح قدسى اگر شود نشود

 

جلوه گر جز به قلب مريم عشق

ديده بستم الهى از همه خلق

 

تا كه دل شد نديم و محرم عشق

     

 

 [وَالتَّواضُعُ ما يَكُونُ فِى اللَّهِ وَللَّهِ، وَمَا سِواهُ فَكِبْرٌ، وَمَنْ تَواضَعَ للَّهِ شَرَّفَهُ اللَّهُ عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ، وَلِاهْلِ التَّواضُعِ سيماءٌ يَعْرِفُها اهْلُ السَّمآءِ مِنَ الْمَلائِكَةِ، وَاهْلُ الْارْضِ مِنَ العارِفينَ، قالَ اللَّهُ تَعالى : [وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ ] ]

امام صادق عليه السلام در دنباله روايت باب تواضع مى فرمايند:

اگر براى تواضع، اين صفت عالى ملكوتى و اين حالت پر قيمت روانى زبانى بود كه خلق خدا حرف آن زبان را مى فهميدند، هر آينه از بسيارى از حقايق و مخفيات عواقب كه در كمون تواضع نهفته است خبر مى داد و مى گفت: در تواضع چه فوايد عظيم و منافع كثيرى است و چگونه مى توان با اين صفت نورانى به تحصيل رضاى خدا برخاست و نفس را به كمال و رشد كشيد و ابواب جنت را به روى انسان گشود و درهاى دوزخ را به روى آدمى بست!

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- مولوى.

(2)- الأمالى، شيخ طوسى: 590، المجلس السادس عشر، حديث 1223؛ وسائل الشيعة: 1/ 48، باب 5، حديث 91.

(3)- مجموعة ورام: 1/ 201، بيان فضيلة التواضع.

(4)- مستدرك الوسائل: 11/ 296، باب 28، حديث 13079.

(5)- نهج البلاغة: خطبه 192.

(6)- بحار الأنوار: 72/ 119، باب 51، حديث 5؛ مستدرك الوسائل: 11/ 296، باب 28، حديث 13079.

(7)- تفسير الامام العسكرى عليه السلام: 325، حديث 173؛ بحار الأنوار: 72/ 117، باب 51، حديث 1.

(8)- روضة الواعظين: 2/ 382؛ مشكاة الأنوار: 226، الفصل الثانى، فى التواضع.

(9)- الكافى: 2/ 124، باب التواضع، حديث 13؛ بحار الأنوار: 72/ 135، باب 51، حديث 36.

(10)- بحار الأنوار: 72/ 123، باب 51، حديث 20.

(11)- أعلام الدين: 337، حديث 15؛ مجموعة ورام: 2/ 17.

(12)- مستدرك الوسائل: 11/ 299، باب 28؛ ذيل حديث 13088.

(13)- كنز العمال: 16/ 129.

(14)- منهج الصادقين: 9/ 370.

(15)- قلم (68): 4.

(16)- شاهنامه، حكيم ابوالقاسم فردوسى.

(17)- الأمالى، صدوق: 397، المجلس الثانى والستون، حديث 10؛ بحار الأنوار: 6/ 26، باب 20، حديث 27.

(18)- الخصال: 2/ 490، حديث 69؛ مستدرك الوسائل: 3/ 255، باب 16، حديث 3522؛ بحار الأنوار: 16/ 214، باب 9، حديث 1.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه