قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت قناعت

 

مرحوم آيت الله بروجردى پنج دقيقه به افطار ماه رمضانى مانده، خادم را صدا زد فرمودند: گويا قرار است تو با دست خودت مرا به جهنم بفرستى.

گفت: من، فرمود: بله تو. چون در بروجرد ارثى از پدرش به ايشان رسيده بود كه زمين كشاورزى بود آنجا مى كاشتند و مى فروختند پول آن را به قم مى فرستادند، ايشان پول را مى شمرد و خرج يك سال بعد را با آن پول ميزان مى كرد.

هيچ وقت به پولهاى سهمى كه از همه جهان براى ايشان مى آمد توجه نمى كرد. فرمود: بوى كباب برگ در خانه من مى آيد با چه پولى گوشت كبابى خريدى؟ پول من به اندازه كباب برگ نمى رسد. من پول را براى طول سال حساب كردم، با اين پول دو سير گوشت آبگوشتى مى شود.

خادم گفت: آقا من اين كار را نكردم از خانه همسايه است. من براى شما كشك درست كردم. فرمود: من را ببخش من خيال كردم زياده روى در زندگى من كرده اى.

 

يعنى قلب وابسته به خدا و قيامت است، طاقت ندارد جواب كباب برگ را به خدا بدهد كه بيش از حد زندگى معمولى باشد. شيعيان ما اهل زهد هستند. قلب شيعه زيبا است.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه