قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت در نهج البلاغة

كتاب با عظمت «نهج البلاغة»، جمع آورى سيد رضى، گوشه بسيار كوچكى از درياى بيكران و فضاى لا يتناهاى انديشه حضرت يعسوب الدين مولى الموحدين، امام عاشقان، چراغ عارفان، سرحلقه آگاهان، مغز بينش و سرحلقه آفرينش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است.

حاج ميرزا حبيب اللّه شهيدى خراسانى، آن عارف وارسته، در وصف حضرتش گفته:

روز ازل كآدم و عالم نبود

جلوه اى از روى على كم نبود

 

آدم اگر چهره نسودى به خاك

بر در پيرم على آدم نبود

 

مرغ گل دريافت بتن جان و دل

از دم عيسى به جز اين دم نبود

 

نخله مريم نشدى بارور

سايه اش ار بر سر مريم نبود

 

اى كه نه گر كلك تو دادى نظام

دفتر ايجاد منظم نبود

 

كعبه زميلاد تو اين رتبه يافت

ورنه بدين پايه معظم نبود

 

در شب معراج كه حق با رسول

گفت سخن غير تو محرم نبود

 

كيستى اى آن كه همه عالمى

نام و نشان زآدم و خاتم نبود

 

گر ننهادى تو بهشتى قدم

گر شكن زلف تو را خم نبود

 

فاش بگو كاول و آخر على است

در دو جهان ظاهر و باطن على است

 

در كتاب شريف «نهج البلاغة» به هزاران موضوع شگفت درباره حقايق ظاهر و باطن عالم برمى خوريم.

اين كتاب اگر سرمشق زندگى جهانيان قرار بگيرد، معيشت، اخلاق، سياست، خانواده، اجتماع، دنيا و آخرت تمام مردم به تمام معنى آباد مى شود.

«نهج البلاغة»، غذاى مغز، صافى روح، صيقل نفس، چراغ جان، خورشيد هدايت، نشانه راه و جامع معارف و علوم عالى الهى و انسانى است.

بخشى از «نهج البلاغة» حاوى مهم ترين مواعظ بيدار كننده و بخشى از آن مواعظ راهنمايى هاى حضرت مولا به سوى عوامل عبرت و عبرت آموزى است.

خطبه 20

در خطبه بيستم با تمام محبت و علاقه از مردم مى خواهد از مرگ مردگان و آنچه در ساعت مرگ و پس از مرگ براى آنان اتفاق افتاده جداً عبرت گرفته و اگر مى خواهند بيدار شوند با اين زنگ بيدار كننده الهى بيدار شوند، حضرت على عليه السلام اين انسان آگاه و اين مجسمه فهم و تقوى و اين طاير گلشن قدس كه در رأس خبرداران و آگاهان و بينايان عالم است از برخورد كسانى كه به كام مرگ مى افتند و به آنچه برمى خورند خبر مى دهد و مجموعه آن اخبار را وسيله عبرت براى عبرت گيرندگان قرار مى دهد:

فَإنَّكُمْ لَوْ عايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَوَهِلْتُمْ وَسَمِعْتُمْ وَأطَعْتُمْ، ولكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَقَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ، وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ إنْ أبْصَرْتُمْ وَاسْمِعْتُمْ إنْ سَمِعْتُمْ وَهُديتُمْ إنِ اْهْتَدَيْتُمْ، بِحَقٍّ أقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَزُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ وَما يُبَلِّغُ عَنِ اللّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ إلَّاالْبَشَرُ «1».

اگر به چشم ببينيد آنچه را كه مردگان شما به چشم ديدند، هرآينه غمگين مى شويد و زارى مى نماييد، آن وقت است كه تمام اوامر و نواهى خدا و انبيا را مى شنويد و پيروى مى كنيد، اما آنچه را رفتگان ديدند از نظر شما پنهان است، به همين خاطر در عمل و اخلاق و عقيده پست هستيد.

نزديك است پرده بين شما و آنچه پس از مرگ است برداشته شود.

عوامل بينايى را به وسيله آيات در اختيارتان گذاشته اگر بينا باشيد، آنچه را بايد به شما بشنوانند، شنوانده اند اگر شنوا باشيد و راه هدايت را به شما نمايانده اند اگر قبول هدايت كنيد.

به شما بگويم كه توسط انبياء، عبرت ها بر شما آشكار گرديد، از آنچه نهى شده منعتان كرده اند، آن چنان كه ديگر جاى عذرى براى شما باقى نيست، از جانب حق تبليغ نمى كنند پس از رسولان آسمانى جز افراد برجسته بشرى كه از جانب حق مأمورند، پس منتظر ملائكه نباشيد كه براى تبليغ به شما نازل شوند، به دعوت انبيا گوش فرا دهيد و از آنچه براى شما گفتند پيروى نماييد و از حوادث و وقايع به خصوص مرگ آنان كه از بين شما رفتند عبرت بگيريد.

خطبه 83

آن گاه در قسمت هايى از خطبه 83 به مسئله مرگ و آنچه بر سر مردم پس از مرگ مى آيد اشاره كرده مى فرمايد:

مدت عمر و زندگى را از شما پنهان داشته و از آثار گذشتگان براى شما عبرت ها باقى گذاشته، از لذت و بهره اى كه از دنيا بردند و از طول مدت و فراخى كه قبل از گلوگير شدن ريسمان مرگ نصيب آن ها شده بود.

پيش از رسيدن به آرزوها، مرگ همه آنان را به سرعت گرفت و بين آنان و تمام آرزوهاشان جدايى انداخت، در هنگام تندرستى توشه و زاد براى آخرت برنداشتند و در جوانى و توانايى عبرت نگرفتند.

آيا كسى كه در ابتداى جوانى و طراوت شباب و زندگانى است غير از پيرى و خميدگى چيز ديگرى را انتظار مى كشد، آيا كسى كه در كمال تندرستى است به غير بيمارى و سستى چشم براه برنامه ديگرى است، آيا كسى كه پا برجا و برقرار است و همه چيزش مهياست جز فنا و از بين رفتن را انتظار مى كشد.

با اين دورى و جدايى از دنيا و همه امورش از قبيل كسب و كار و خانه و تجارتخانه و زن و بچه و دوست و قوم و خويش و انتقال و كوچ كردن و لرزيدن از اضطراب و نگرانى و مصيبت و سختى جان كندن و از بسيارى غم و اندوه آب دهان فرو دادن و به اطراف براى يارى خواستن از خدمتگزاران و خويشان و دوستان را دارند، آيا شيون عزيزان سودى دارد؟!

بيچاره انسان كه در گرو گورستان داده شده و در خوابگاه قبر تنها مانده، گزنده هاى خاك و مار و مور، پوست تنش را پاره پاره كرده اند و شدت و سختى هاى مرگ، تازگى پوستش را پوسانده و از بين برده اند، بادهاى سخت آثارش را محو كرده و مصائب دوران نشانه هاى او را نابود نموده، نه در ميان قبر اثرى از او هست و نه در بين مردم خبر از او باقى مانده!!

جسدها پس از طراوت و تازگى تغيير يافت و استخوان ها بعد از آن استحكام پوسيد و جان ها در گرو بارهاى گران گناه و معصيت بماند، اين زمان است كه اين بيچارگان به تمام اخبارى كه انبيا و قرآن نسبت به بعد از مرگ داده بودند يقين حاصل نمودند.

بيچاره و بدبخت انسانى كه در غفلت و ضلالت و گمراهى مرد، بعد از آن كه در لغزش و خطاى خويش اندك زمانى زيسته بود و در مقابل نعمت هايى كه خداوند به او بخشيده بوده عوض و سودى نگرفت و آنچه بر وى واجب بود بجا نياورد. پس در اواخر سركشى و پيروى از هواى نفس و هنگام خوشحالى، اندوه هاى مرگ او را فرا گرفت و با دردهاى سخت و بيمارى هاى گوناگون كه بحران آن در شب است، حيران و سرگردان روز را به شب مى آورد و شب را تا به روز بيدار بود، در حالتى كه برادر غم خوار و پدر مهربان و همسرى كه از بى صبرى واى واى مى گفت و دختر كه از اضطراب و نگرانى به سينه مى زد در اطراف او بودند و آن مرد در بيهوشى جان كندن كه او را در خود مشغول مى داشت، در غم و اندوه بسيار و ناله دردناك و جان دادن با سختى و رفتن از دنيا از روى رنج مبتلا بود.

پس در كفن ها پيچيده مى شود و در حالت نوميدى به سوى قبر كشيده در حالى كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد، بعد او را روى تخته هاى تابوت مى اندازند، وامانده و از حال رفته، مانند شتر از سفر بازگشته و رنجور كه از سختى بيمارى لاغر گرديده، فرزندان و برادران گرد او آمده او را به دوش مى كشند و تا خانه غربت و بى كسى، جايى كه ديگر ملاقات نخواهد شد وى را مى برند.

چون تشييع كنندگان و مصيبت ديده ها از گورستان بازگردند او را در قبر مى نشانند، از وحشت و ترس سؤال و لغزش در امتحان آهسته سخن مى گويد.

بزرگ ترين بليّه در آنجا، آب گرم نازل شده و وارد كردن به دوزخ و هيجان و شدت صداى آتش است، در عذاب سستى نيست تا او را راحتى دهد و نه آسايشى كه رنج او را برطرف سازد و نه قوت و طاقتى دارد كه از آن مانع گردد و نه مرگى كه او را از آن همه سختى برهاند و نه چشم بر هم زدن و خواب اندكى اندوهش را بزدايد، بين انواع دردها و عذاب هاى پى در پى مبتلاست، ما از اين عذاب ها به خدا پناه مى بريم!!

اى بندگان خدا! كجا هستند كسانى كه خداوند به آنان عمر و زندگى داد و به نعمت هايش ايشان را متنعم نمود و آنچه بايد بدانند به آن ها آموخت، به طورى كه فهميدند و به آنان مهلت داد ولى اينان در بازى و بيهودگى فرصت را از دست دادند، در تندرستى و رفاه بودند اما عطاى حق را فراموش كردند، به آنان مدت زيادى مهلت داد و به ايشان نيكى كرد و از عذاب دردناك ترساندشان و به نعمت هاى ابدى بهشت وعده داد، ولى از خواب غفلت بيدار نشدند.

اى بندگان خدا! از گناهان هلاك كننده و از عيوبى كه خدا را به خشم آورد دورى كنيد، اى دارندگان ديده هاى بينا و گوش هاى شنوا و تن سالم و مال دنيا! آيا جاى هيچ گريزى يا پناهى يا فرار و بازگشتى از عذاب الهى هست يا نيست؟

چگونه بازگشته، به كجا بازگرديد، به چه چيز فريفته مى شويد، بهره هر يك از شما از زمين به اندازه درازى و پهناى قامت اوست، با رخسار خاك آلوده.

اكنون اى بندگان خدا! فرصت را غنيمت شمريد تا وقتى كه ريسمان مرگ رهاست و گلوى شما را نگرفته و روح در بدنتان هست، در اين زمان كه موقع هدايت و رستگارى است و بدن ها راحت و اجتماع فراوان و مهلت زندگانى و اراده و اختيار برقرار و موقع توبه و بازگشت و مجال انجام حاجت و نيازمندى باقى است. براى آخرت فكرى كنيد و براى زاد و توشه جهت جهان بعد قدمى برداريد، پيش از آن كه فرصت از دست برود و جايگاهتان گور شود و ترس از بيرون رفتن جان و رسيدن مرگ و پيش آمدن عذاب به كيفر معاصى، در برابرتان آشكار گردد.

سيد رضى مى گويد:

در خبر وارد شده: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام اين خطبه را بيان فرمود، بدن ها به لزره درآمد و چشم ها گريان شد و دل ها به اضطراب و نگرانى افتاد!

خطبه 221

حضرت على عليه السلام در قسمتى از خطبه 221 براى عبرت گيرى مردم مى فرمايد:

اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند و دوستانى كه به ديدن يك ديگر نمى روند، نسبت هاى آشنايى بينشان كهنه و سبب هاى برادرى از آن ها بريده شده است.

پس همگى با اين كه يك جا گرد آمده اند تنها و بى كسند و با اين كه دوستان بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمى شناسند، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده اند برايشان هميشگى است.

سختى هاى آن سرا را سخت تر از آنچه مى ترسيدند مشاهده كردند و آثار آن جهان را بزرگ تر از آنچه تصور مى كردند، ديدند.

پس اگر بعد از مرگ به زبان مى آمدند، نمى توانستند آنچه را به چشم ديده و دريافته اند، بيان كنند و اگر چه نشانه هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده ولى چشم هاى عبرت پذير آنان را مى نگرد و گوش ها خردها از آن ها مى شنود كه از غير راه هاى گويايى بلكه به زبان حال و عبرت مى گويند:

آن چهره هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد و آن بدن هاى نرم و نازك بى جان افتاده و جامه هاى كهنه و پاره پاره در برداريم، تنگى گور ما را سخت به رنج افكنده و وحشت و ترس را به ارث برديم و منزل هاى خاموش به روى ما ويران گرديد، اندك نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزل هاى ترسناك دراز گشت و از اندوه رهايى و از تنگى فراخى نيافتيم.

پس اگر به عقل و انديشه ات حال ايشان را تصور نمايى، يا پوشيده شدگى پرده از جلوى تو برداشته شود، در حالى كه گوش هاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته و چشمشان به خاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبان ها بعد از تند و تيزى در دهان ها پاره پاره و دل ها بعد از بيدارى در سينه هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه اى كه آن را زشت مى سازد فساد و تباهى كرده و راه هاى آسيب رسيدن به آن آسان گرديده، در حالى كه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دست هايى نيست كه آن ها را دفع نمايد و نه دل هايى كه ناله و فرياد كند. اندوه دل ها و خاشاك چشم ها را خواهى ديد كه براى آن ها در هر يك از اين رسوايى و گرفتارى ها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى شود و سختى است كه برطرف نمى گردد.

و چه بسيار زمين، ابدان ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است كه در دنيا متنعّم به نعمت و پرورده خوش گذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مى گراييده و به جهت بخل ورزيدن به نيكويى زندگانيش و حرص و كارهاى بيهوده و بازيچه، چون مصيبت و اندوهى به او وارد مى گشت. متوجه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى نمود، پس در حالى كه او به دنيا و دنيا به او مى خنديد در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را در هم شكست و از نزديك ابزار مرگ به سويش نگاه مى كرد، پس او به اندوهى دچار شد كه به آن آشنا نبود و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود و بر اثر بيمارى ها ضعف و سستى بسيار در او به وجود آمد، در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت و هراسان روآورد به آنچه اطبا او را به آن عادت داده بودند، از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى، پس داروى سرد، بيمارى گرمى را خاموش نساخته بلكه به آن مى افزود و داروى گرم، بيمارى سردى را بهبودى نداده، مگر آن را به هيجان آورده سخت مى نمود و با داروى مناسب كه با طبايع و اخلاط درآميخته مزاج معتدل نگشت، مگر آن كه آن طبايع هر دردى را كمك كرده مى افزود، تا اين كه طبيب او سست شد و از كار افتاد و پرستارش فراموش كرد و زن و فرزند و غم خوارش از بيان درد او خسته شدند و در پاسخ پرسش كنندگان حال او، گنگ گرديدند و نزد او از خبر اندوه آورى كه پنهان مى نمودند با يك ديگر گفتگو كردند، يكى مى گفت: حال او همين است كه هست، ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان مى كرد و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى داد، در حالى كه پيروى از گذشتگانِ پيش از آن بيمار را به يادشان مى آورد، پس در اثناى اين كه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است، ناگاه اندوهى از اندوه هايش به او هجوم آورد، پس زيركى ها و انديشه هاى او سرگردان مانده از كار بيفتد و رطوبت زبانش خشك شود و چه بسيار پاسخ پرسش مهمى را دانسته، از بيان آن عاجز و ناتوان است و هر چه بسيار آواز سخنى كه دل او را دردناك مى كند مى شنود و خود را كر مى نماياند و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى نموده، يا از خردسالى كه به او مهربان بوده.

به تحقيق مرگ را سختى هايى است كه دشوارتر است از آن كه همه آن هاى بيان شود، يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده، بپذيرد!

الهى قمشه اى آن عاشق فرزانه مى گويد:

هر گل كه به باغ دهر خندان شد

 

چاك از غم عالمش گريان شد

هر غنچه در اين چمن تبسّم كرد

 

زود از غم روزگار پژمان شد

تا باد صبا نقاب گل بگشود

 

از باد فنا برون ز بستان شد

هر شمع وفا كه رخ به مهر افروخت

 

بى مهرى دهر ديد و گريان شد

از پرده هزار نو عروس آمد

 

در حجله ناز و باز پنهان شد

اى بس كه عروس دهر شوهر كشت

 

اين رفت و اسير غمزه اش آن شد

بر عالم بى وفا چه دل بندى

 

پيرى كه عروس صد هزاران شد

     

 

قالَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله: أبْناءُ الْأرْبَعينَ زَرْعٌ قَدْ دَنى حَصادُهُ أبْناءُ الْخَمْسينَ ما ذا قَدَّمْتُمْ وَما ذا أخَّرْتُمْ، أبْناءُ السِّتّينَ هَلُمُّوا إلَى الْحِسابِ، أبْناءُ السَّبْعينَ عُدُّوا أنْفُسَكُمْ فِى الْمَوْتى .

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: اى چهل ساله ها! محصولتان رسيد، درو كردن نزديك شده، اى پنجاه ساله ها! چه فرستاديد و چه كرديد، اى شصت ساله ها! آماده حساب شويد، اى هفتاد ساله ها! خود را جزء مردگان به حساب آوريد.

 [وَيُبَدِّلُ بِها ما يُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللّهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَيَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَيْهِ وَتَزْيينَ نَفْسِها إلَيْهِ ]

اهل بصيرت و عاشقان حق و دلدادگان به محبوب و صاحبان نظر و عبرت به عكس اهل دنيا، لذّات غلط و ظواهر فريبنده و زر و زيور شيطانى دنيا را با لذات باقيه آخرت و با عوامل قرب به حق و رضا و عفو حضرت معبود معاوضه نمى كنند.

و نيز اهل بصيرت و بينايى، موضع دعوت دنيا را با آب زوال شستشو مى دهند، به اين معنا كه وقتى به مقتضاى بشريت ميل و رغبت آنان به دنيا خارج از اندازه و بيرون از چهار چوب خواسته حق شود، فى الفور به سبب ملاحظه فنا و زوال دنيا آب ندامت و پشيمانى از سيل چشم عبرت بين ريخته و موضع ميل به دنيا را كه دل است به آب توبه و انابه و توجه به حضرت دوست شستشو داده و نفس را از كدورت و تيرگى كه نتيجه ميل غلط به دنياست، به طهارت و نظافت معنوى كه محصول توبه و توجه و عبرت است، پاك و نورانى مى كنند.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه