كاشمر، حسينية حضرت ابوالفضل شوال 1384
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّی الله علي محمد و آله الطاهرين.
بيان سه حقيقت در مورد توحيد
در باب توحيد، حقايق سهگانهای مطرح است و در این زمینه دو روايت بسيار مهم از وجود مبارک رسول خدا9 نقل شده است:
روايت اول: وجود مبارک رسول خدا9 در این روایت سه حقيقت را ارزيابي کردهاند:
حقيقت اول: ذات مقدس پروردگار است؛
حقيقت دوم: ارتباط اعتقادي و عملي انسان با پروردگار است؛
حقيقت سوم: يک قطره اشک چشم است.[1]
البته قطرة اشکي که به وجود مبارک حضرت حق مربوط باشد، گرية فراوان و سيلآسا نيست. در اینجا سخن فقط دربارة قطرة اشکی است که به دلیل ارتباط با خدا از ارزش بالايي برخوردار شده است؛ چون هر چه در عالم در برابر او رخ نشان دهد، کمترين ارزش را دارد. وزن همة حقايق معنوي، حقايق عملي و حقايق طبيعي، به نسبت اتصالشان به وجود مبارک اوست.
مقام و ارزش انسانها
قرآن مجيد به هنگام ارزیابی انبيا در پايان سورة مبارک انبيا ميفرمايد:
(كانُوا لَنا عابِدينَ)[2]
نكتة اصلي این آيه شريفه در همين «لنا» است. پيامبران، بنده و مطيع و در دايرة عبوديت ما بودند.[3]
اما انسانهايي که هيچ اتصالي به حضرت حق ندارند، به هنگام ارزیابی آنها ميفرمايد:
(أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)[4]
ارزششان با گاو، گوسفند، قاطر و الاغ يکي است؛ و بلكه وزن و ارزش اينها بسیار کمتر از چهارپايان است.
در ارزيابي ديگری ميفرمايد:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلُونَ)[5]
بدترين جنبندگان پيش خدا، مردمي هستند که گوش خود را از شنيدن حق بستهاند و زبان از جستجوي حق، بازداشتهاند و نيروي بسيار عظيم عقل را از کار انداختهاند. آنچه ميفهمند به همان هم مقداري است که حيوانات ميفهمند. بيش از اين به عقلشان اهميت نمیدهند و نمیگذارند عقلشان بيش از اين رشد کند.
يا وقتی در سورة اعراف آنان را ارزيابي ميکند، ميفرمايد:
(مَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ)[6]
حبيب من! آنهايي که در مکه با تو درگيرند و راه همة حقايق را به روي خود بستهاند و هيچ حقي را نميخواهند بپذیرند، مانند سگ هستند. اگر با آنان برخورد كني، زبان از دهان بيرون ميآورند؛ و اگر با آنها برخوردی نیز نداشته باشي؛ باز همين کار را ميکنند.
در سورة مبارک جمعه ميفرمايد:
(مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ)[7]
تورات در اينجا به معناي خواستههاي حضرت حق است که بعد از تورات در انجيل طلوع کرد و بعد هم در قرآن تجلي نمود؛ سپس ميفرمايد:
(ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ)
چنین کسانی به هيچ عنوان پذيراي آيات من نيستند، و وزن آنان با الاغ، يکي است.
اما وقتي اولياي خود و اهل ایمان عاشقان حق را ارزيابي ميکند، بسيار نيكو ارزيابي ميکند.
آسيه، الگوي ايمان
وقتي خداوند ميخواهد آسيه (همسر فرعون) را ارزيابي کند، به دلیل اينکه او متصل به حق بود، ميفرمايد:
(وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا)[8]
من میخواهم براي همة مردان مؤمن و زنان اهل ايمان نمونهاي تا روز قيامت نشان دهم؛ و مردان و زنان اگر میخواهند اهل ايمان واقعي شوند، اين نمونه را در نظر بگيرند:[9]
(وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ)[10]
به خدا گفت: خدايا! همة خواستة من، قرار گرفتن در بهشت تو و در کنار تو است. يعني بهشتي را که خدا در آن نباشد و ربطي به خدا نداشته نباشد، نميخواهم.
(وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ)
خدايا نميخواهم يک نقطه از زندگي فرعون و فرعونيان و ستمکاران در زندگي من حاکم باشد. کاخشان، طلا و نقرهشان و پولشان را نميخواهم. ملکه بودن مملکتشان را نميخواهم؛ ميهمانيها و لذتهايشان را نیز نميخواهم. از روش فرعون و فرعونيان بيزارم.
نقش فساد در اخلاق انسانها
کسانی همچون فرعون فساد کل مردم کره زمين را ميخواهند. فجور، ربا، دروغ و تهمت را ميخواهند. هر روز هم که بر عمرشان ميگذرد، نسبت به گناه و فسق و فجور و فاصله گرفتن از ارزشها گرسنهتر ميشوند.
همة تعريف پروردگار از آسيه در همين نخواستن، متمرکز است. چقدر انديشه والايي و چه روحيه پرقدرتي داشت که ملکه بودن مملکت را نميخواست. اصلاً هر کس در اين دنيا به جايي رسيده، از نخواستن رسيده است. از «لا اله» به نخواستن رسيده است. نقطة پرواز از «لا اله» شروع ميشود؛ چون اگر اين نخواستن نباشد، «الا الله» نخواهد آمد.
ورود شرك در فضاي توحيد
در فضاي توحيد، شرک وارد نميشود که بگويم هم خدا را ميخواهم و هم شيطان را؛ خدا را ميخواهم، هواي نفس را نیز ميخواهم؛ علي و معاويه را باهم، و موسي و فرعون را باهم ميخواهم. حلال را ميخواهم و حرام را نیز ميخواهم.[11]
امام علي7 ميفرمايد:
اين خواستن و نخواستنهاي ضد هم در زندگي، به معناي مخلوط کردن نمك با عسل است.[12]
اگر نمك را با عسل مخلوط کني، در هیچ بازاري از تو نميخرند. چرا که نمك مخلوط با عسل يعني نابود کردن عسل. من میخواهم نماز را به علي اقتدا کنم و غذا را سر سفر معاويه بخورم! ماه رمضان و دهة عاشورا را ميخواهم، اما در طلب ربا هم هستم. ازدواج مشروع را ميخواهم، رابطه نامشروع پنهاني را نیز ميخواهم!
چقدر قرآن در سوره نساء به همگان اصرار ميكند كه در زندگي خويش، با معشوقههاي پنهاني رابطه نداشته باشيد.[13] اما من هم اين را ميخواهم و هم آن را. چنین خواستههایی همانند مخلوط كردن نمك با عسل است که هر دو را نابود ميکند.
خلاصه آنکه نخست بايد در نخواستن، تمرکز پيدا کنيد. اگر «لا اله» را کامل نکنيد، هيچ افقي براي طلوع «الا الله» پيدا نميشود.
حكايت برادران يوسف و فراموش كردن خدا
قرآن مجيد ميفرمايد برادران يوسف در سفر سوم، رو به روي يوسف قرار گرفتند؛ زيرا در سفر اول او را نشناختند؛ نميشناختند، چون گناهکار و آلوده بودند. این از آنرو است که به هر چشمي اجازه ديدن هر چهرهاي را نميدهند.
قرآن دربارة بدکاران حرفهاي در روز قيامت فرمود:
(إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)[14]
یعنی تا ابد میان آنها و پروردگار حجاب قرار دارد و نميتوانند خدا را ببينند. بهشت را هم نميتوانند ببينند؛ چون چشم ديدن ندارند تا ببينند. صداهاي بهشت را نیز نميتوانند بشنوند. بهشت براي آنها فايدهاي ندارد. نه چشمي دارند که مناظر بهشت را ببيند، نه گوشي که صداهاي دلنواز بهشت را بشنود و نه شکمي که بتوانند يک نصف سيب بهشت را بخورند. اصلاً آن دهان را ندارند. بلكه مانند مرده هستند. مگر نفرمود:
(أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتا...)[15]
کسانی که با حق کاري ندارند، مرده هستند.
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ)[16]
(وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ * وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّور * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُور * وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور)[17]
من اينها را به بهشت هم ببرم، گويا مرده بردهام؛ مرده در بهشت چه سودي ميبرد.
مثلاً خداوند در قيامت شمر را بهشت ببرد که چه کار کند؟ شرابخوار حرفهاي را به بهشت ببرد چه ميشود؟ کسي که لذتهاي آخرت را جلو انداخته و هر لذتي که دلش خواسته در دنيا برده و جاي لذت بردن براي قيامت نگذاشته، او را کجا ببرد؟
دنبالة حكايت برادران يوسف
برادران يوسف بار اول او را نشناختند. آیا چشم ديدن نداشتند؟ چشم ظاهري داشتند؛ اما چشم يوسف شناس نداشتند.
کسي به یک اهل دل گفت: ابوجهل چند سال با پيامبر همدوش و همزمان بود؟ فکري کرد که پيامبر چهل سالگي مبعوث به رسالت شد و سيزده سال هم مکه بود. گفت: پنجاه و سه سال قبل از اينکه پيامبر به دنيا بيايد، ابوجهل بود. چون سنش از پيامبر بيشتر بود.
گفت پنجاه و سه سال زمان کمي نيست. چرا به پيامبر ايمان نياورد؟
اهل دل گفت: او پيامبر را نميديد. او محمد9 يتيم عبدالله را ميديد.
يتيم نزد مردم مكه، خيلي کوچک بود؛ به همين دلیل خدا در قرآن نزديک به بيست و پنج بار، سفارش يتيم را کرده است؛ چون يتيم براي آنان انسان بيارزشي بود. به بیان آن اهل دل چشم ابوجهل پنجاه و سه سال پيامبر اكرم را يتيم عبدالله ميديد نه پيامبر. سلمان يک دفعه به مدينه آمد تا چشمش به حضرت افتاد، نگفت معجزه نشان بده، يا ماه را نصف کن، يا آب دهان در چاه بينداز پر آب بشود، او تا پيامبر را ديد كه پيامبر خدا است ايمان آورد؛ پيامبر اكرم9 هم روي منبر فرمود: سلمان نه اهل مکه و نه اهل مدينهکه:
«سلمان منا اهل البيت»[18]
او چشم بینا داشت و پيامبر را ديد. چشمها خراب است که نميبينند.
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر که فکرت نکنـد نقش بـود بـر ديـوار[19]
گوشها کر است، زبان آنان لال است که از آگاهان نميپرسند در عالم چه خبر است؟ عالم از کيست؟ چه صفاتي دارد؟ زبانها گنگ است؛ به بیان قرآن:
(صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لايَعْقِلُونَ)[20]
نميبينند و نميشنوند و نميپرسند.
حكايتي در سلب توفيق
در شهري منبر ميرفتم كه در ايران جزو شهرهاي مناطق مرکزي ايران و شهر مذهبي بسيار پرجمعيتي است. مسجد آن شهر بسیار زيبا و عالي و تميز بود و براساس اصول مهندسي ساخته شده بود؛ ولي يك گوشه آن با چهار گوشه مسجد تناسب نداشت. شب اول وقتي که زيبايي اين مسجد را و آن نازيبايي را ديدم، به مدير مسجد گفتم، مهندس شما چه کسي بوده است؟ گفت: منظورتان آن گوشة مسجد است؟! گفتم: بله. گفت: پشت اين گوشه يک خانه 5 هزار متري بود. يک پيرمرد و پيرزن زندگي ميکردند، همة دخترها و پسرهاي آنان به آمريکا و کانادا رفته بودند. وقتي ما نقشة مسجد را کشيديم، با آدم متين و وزينی پيش اين پيرمرد هشتاد ساله رفتيم. فکر ميکرديم او همین روزها ميميرد. گفتیم که ما شش متر مربع از زمين تو را ميخواهيم بخريم. زمین در شهر ما آن وقت متري سه هزار تومان بود. ما تا متري پنجاه هزار تومان قيمت داديم. پيرمرد گفت: من يک سانت خانهام را به مسجد نميدهم، چون از مسجد بدم ميآيد.[21] چنین شد که آن گوشه ناقص ماند.
آنان کر و كور و لالند.
(صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ)
این گروه هرگز بر نميگردند؛ مگر آنکه چشم و گوش و زبانشان باز شود.
ادامۀ حكايت برادران يوسف
برادران يوسف در سفر اول او را نشناختند. اين قدر درک نکردند كه در مملکت فرعونها، چطور حاکم آن مملکت اين قدر اخلاق ارزشي دارد؛ اين قدر برخورد او زيبا و متين است؛ اين قدر کريم است که او در سفر اول بار خالي آنها را از همة مواد لازم خوراکي پر كرد. از مصر تا کنعان بیش از20 روز راه بود؛ بعد از سفر بارها را كه باز کردند، ديدند پولها را هم برگردانده است.
در سفر دوم هم باز او را نشناختند. باز هم آن اخلاق و ادب را ديدند، آن کرامت را ديدند، اما نفهميدند اين فرهنگ براي مملکت فرعونها نيست. چون در غفلت و در کوري و کري بودند. صداي يوسف را بايد بعد از سي سال تشخيص میدادند، اما آنها تشخيص ندادند.
چند ميليارد چرخ در اين عالم گشته تا گندم، انگور و کشمش، يا درخت و گياه به دست من رسيده است؛ چه بسیار کسانی که در کار بودهاند تا اين لقمه را به من برسانند. هشتاد سال ميخورند و بدمستي ميکنند، اما يک بار هم صاحب لقمه را نميشناسند.
برادران يوسف در سفر سوم باز او را نشناختند. اگر بنا به شناختن بود در همان سفر اول ميشناختند. اين كوري و كري و لالي، بدبختي است. بدبختي بزرگی است که دامنگير کل عالم شده است. اگر چند جلسه و چند عالم رباني واجد شرايط در منطقة ما نبود، ما هم کر و کور و لال شده بوديم؛ چون جهان در کر و لال کردن و کور کردن، عجيب هنرمند است. اگر علما نباشند، ما هم جزو امواتي ميشويم که قرآن ميفرمايد.
يوسف در همان سفر اول ميدانست که اينها همان مجرماني هستند که او را از دامان پدر جدا کردند. اين قدر بزرگوار بود که حرفي نزد. گفت تمام ظرفهايشان را پرکنيد و پول آنها را هم برگردانيد. در سفر سوم هم ديد هر ده نفر مثل مردهها به او نگاه ميکنند.
(وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لايُبْصِرُون)[22]
ميبينند و نميفهمند. يوسف گفت:
(قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ)[23]
يوسف اگر يوسف شد، از نخواستن بوده است. نخواستني که تا آخر عمر با او بود.
به آنان فرمود: اي ده نفري که از مدار عقل خودتان را بيرون انداخته بوديد، (إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ) ميدانيد با يوسف و برادر او چه کرديد؟
اين تلنگر بيداري بود؛ يعني اي کورها چرا هنوز مرا نميشناسيد؟! «جاهلون» اسم فاعل است، يعني هنوز هم نادان هستيد. اين ناداني براي چهل سال پيش نيست بلکه همين حالا هم جاهل هستيد. برادران يوسف به هم نگاه کردند که يوسف نوجوان بود ما او را از كنار پدر برديم و در چاه انداختيم؛ او اكنون بايد صد تا کفن پوسانده باشد. يوسف آنان را از کجا ميشناسد. هنوز هم نفهميده بودند. يوسف با اين سؤال ميفهماند که من يوسف هستم؛ اما آنها هنوز هم نفهميده بودند. واي به روزي که چرخ عقل از کار بيفتد. آن وقت ديگر چشم نميبيند و گوش نميشنود و زبان هم لال است؛ از انبيا نشانی خدا، رحمت خدا و آدرس تکاليف و مسؤوليتها را نميپرسد.
بعد هم در مملکت فراعنه، يوسف آنان را از کجا ميشناسد؟
تازه يک ذره عقلشان تکان خورد و گفتند:
(قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ)[24]
هنوز هم نفهميده بودند خود او است. پیش خود گفتند: بگذارید بپرسیم که آیا تو خودت يوسف نيستي؟ يعني هنوز چراغ عقل به اندازة سر کبريت، تازه روشن شده است. باز با ترديد و شک میپرسند؛ و او در جواب میگوید:
(أَنَا يُوسُف)[25]
باز هم این يوسف بود که به آنها فهماند که يوسف است.
حالا همه غرق در شگفتي شدند که ماه پنهان به صورت ماه شب چهارده از افق کشور مصر طلوع کرده است و آنها هم او را نمیشناختند. حضرت گفت:
(إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ)[26]
این به آن علت است که من از درون تاريكي چاه درآمدم و به صورت ماه شب چهارده در لباس عزيزي مصر طلوع کردم؛ زيرا که هر گناهي برايم پيش آمد، گفتم نميخواهم و اين نخواستن را حفظ كردم. در نتیجه:
(فَإِنَّ اللَّهَ لايُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ)[27]
اين نخواستن مرا به خدا وصل کرد. اين گوشهاي از پاداش پروردگار است که مرا از تاريکي چاه به ماه شب چهاردهي عزيزي مصر رسانيد.
اين حال دنيا است؛ چشمتان را باز کنيد و ببينيد آخرت با من چه کار ميکند. اين داستان هم داستان بسیار عجيبي است.
حضرت در جمله اول روايت یاد شده سه مسأله را ارزيابي کرده است:
الف: «ليس شيء الاّ و له شيء يعدله الا اللهU فانّه لايعدله شيء»؛
ب: «و لا اله الا الله فانّه لايعدلها شيء»؛
توحيد از پايين به بالا يعني از قلب و عمل مردم به سوي خدا است.
ج: «و دمعة من خوف الله فانّه ليس لها مثقال.»
فقط يک قطره اشک است که اين يک قطره هموزنی در تمام عالم ندارد. اگر این قطره اشک را در يک کفة ترازو بگذاریم، چندی نیست که آن طرف بگذاريم و با آن برابری کند؛ و ارزش آن چنان است که حضرت فرمود:
«فان سالت علي وجهه لم يرهقه قترٌ و لا ذلة بعدها ابداً»[28]
اگر اين قطره روي صورت سياهي بيفتد، گرد شرمندگي بر آن چهره نخواهد نشست و صاحب آن اشک در دنيا و آخرت، بيآبرو نخواهد شد.
خرما نتوان خورد از اين خـار که کشتيم
ديبا نتوان كردن از اين پشم کـه رشتيم
بر حـرف معاصي خط عـذري نکشيـديم
پهلـــوي کبـائــر حسنـاتي ننوشتيـم
افسوس برين عمر گرانمايه که بگذشت
ما از سـر تقصيـر و خطـا در نگذشتيـم
پيـري و جوانـي پي هـم شب و روزنـد
ما شب شد و روز آمد و بيـدار نگشتيـم
گر خواجـه شفـاعت نکنـد روز قيـامت
شايد که ز مشاطـه نرنجيـم کـه زشتيـم
سعـدي مگـر از خرمـن اقبـال بزرگـان
يک خوشه ببخشنـد که ما تخم نكشتيم[29]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) ثواب الأعمال: 3؛ بحارالأنوار: 90/201، باب 5، حديث 36؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 لَيْسَ شَيْ ءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَيْ ءٌ يَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ؛ فَإِنَّهُ لَايَعْدِلُهُ شَيْ ءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَايَعْدِلُهَا شَيْ ءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَهَا مِثْقَالٌ. فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ يَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.»
[2]) انبيا/ 73: «و آنان فقط پرستشکنندگان ما بودند.»
[3]) نهجالبلاغه، خطبه 234: «فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ؛ قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَى مُلْكٍ ثَابِتٍ؛ فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ، يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ لَاتُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لَاتُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ.»
[4]) اعراف/ 179: «آنان مانند چهارپايانند، بلكه گمراه ترند.»
[5]) انفال/ 22: «به درستی که بدترين جُنبندگان نزد خدا، كرانِ [از شنيدن حق] و لالانِ [از گفتن حق] هستند كه [به كلامِ حق] نمى انديشند.»
[6]) اعراف/ 176: «پس داستان وی چون داستان سگ است [كه] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مى آورد، و اگر به حال خود واگذارى [باز هم] زبان از كام بيرون مى آورد.»
[7]) جمعه/ 5: «مانند درازگوشى است كه كتاب هايى را [كه هيچ آگاهى به محتويات آنها ندارد] حمل مى كند.»
[8]) تحريم/ 11: «و خدا براى همة اهل ايمان [چه مردان و چه زنان] همسر فرعون را مثل زده است.»
[9]) بحارالأنوار، ج 13، 164، باب 5: «أما امرأة فرعون آسية فكانت من بني إسرائيل و Û
Ü كانت مؤمنة مخلصة و كانت تعبد الله سرا و كانت على ذلك أن قتل فرعون امرأة حزبيل فعاينت حينئذ الملائكة يعرجون بروحها لما أراد الله تعالى بها من الخير فزادت يقيناً و إخلاصا و تصديقا فبينا هي كذلك إذ دخل عليها فرعون يخبرها بما صنع بها فقالت: الويل لك يا فرعون! ما أجرأك على الله جل و علا؟ فقال لها: لعلك قد اعتراك الجنون الذي اعترى صاحبتك! فقالت: ما اعتراني جنون لكن آمنت بالله تعالى ربي و ربك و رب العالمين. فدعا فرعون أمها فقال لها إن ابنتك أخذها الجنون فأقسم لتذوقن الموت أو لتكفرن بإله موسى. فخلت بها أمها فسألتها موافقة فيما أراد. فأبت و قالت: أما أن أكفر بالله فلا و الله لاأفعل ذلك أبدا. فأمر بها فرعون حتى مدت بين أربعة أوتاد ثم لا زالت تعذب حتى ماتت. كما قال الله سبحانه وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ.» و عن ابن عباس قال «أخذ فرعون امرأته آسية حين تبين له إسلامها يعذبها لتدخل في دينه فمر بها موسى و هو يعذبها فشكت إليه بإصبعها فدعا الله موسى أن يخفف عنها فلم تجد للعذاب مسا و إنها ماتت من عذاب فرعون لها فقالت و هي في العذاب: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ و أوحى الله إليها أن ارفعي رأسك ففعلت فأريت البيت في الجنة بني لها من در فضحكت فقال فرعون انظروا إلى الجنون الذي بها تضحك و هي في العذاب؛ انتهى.»
بحارالأنوار، ج 8/178، باب 23، حديث 133: «ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ خَطَّ رَسُولُ اللَّهِ9 أَرْبَعَ خُطَطٍ فِي الْأَرْضِ وَ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا؟ قُلْنَا: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ9: أَفْضَلُ نِسَاءِ الْجَنَّةِ أَرْبَعٌ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ9 وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ.»
بحارالأنوار، ج 53/43، باب 3: «النَّبِيَّ9 قَالَ: اشْتَاقَتِ الْجَنَّةُ إِلَى أَرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ وَ آسِيَةَ بِنْتِ مُزَاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ هِيَ زَوْجَةُ النَّبِيِّ9 فِي الْجَنَّةِ وَ خَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ زَوْجَةِ النَّبِيِّ9 فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ9.»
[10]) تحريم/ 11: «و مرا از فرعون و كردارش رهايى بخش و از مردم ستمكار نجاتم ده.»
[11]) الكافي، ج 2/397، بَابُ الشِّرْكِ، حديث 3: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 فِي قَوْلِ اللَّهِU «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» قَالَ: يُطِيعُ الشَّيْطَانَ مِنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُ فَيُشْرِكُ.»
الكافي، ج 2/397، بَابُ الشِّرْكِ، حديث 4: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 فِي قَوْلِ اللَّهِU «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» قَالَ: شِرْكُ طَاعَةٍ وَ لَيْسَ شِرْكَ عِبَادَةٍ وَ عَنْ قَوْلِهِU «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» قَالَ: إِنَّ الآْيَةَ تَنْزِلُ فِي الرَّجُلِ ثُمَّ تَكُونُ فِي أَتْبَاعِه ثُمَّ قُلْتُ كُلُّ مَنْ نَصَبَ دُونَكُمْ شَيْئاً فَهُوَ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَقَالَ نَعَمْ وَ قَدْ يَكُونُ مَحْضاً.»
[12]) غررالحكم ص 72، حديث 1055: «صُنْ إِيمَانَكَ مِنَ الشَّكِّ فَإِنَّ الشَّكَّ يُفْسِدُ الْإِيمَانَ كَمَا يُفْسِدُ الْمِلْحُ الْعَسَلَ.»
[13]) اشاره به آيات سوره نساء/ 25: (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ)؛ «و از شما كسى كه به سبب تنگدستى نتواند با زنان آزاد مؤمن ازدواج كند، با كنيزان جوان با ايمانتان [ازدواج كنيد و اظهار ايمان از سوى كنيزان در جواز ازدواج با آنان كافى است] . و خدا به ايمان شما [كه كدام ظاهرى و كدام حقيقى است] داناتر است. [آزاد و كنيز در اصل و نسب و در رابطه ايمانى] از يكديگر، [و اعضاى يك پيكريد] ، پس با كنيزان با اجازه صاحبانشان ازدواج كنيد، و مهريه آنان را به طور پسنديده به خودشان بپردازيد. [جواز اين ازدواج مشروط به آن است كه كنيزان] پاكدامن باشند نه زناكار و نه در پى گرفتن دوست پنهانى. پس هنگامى كه به ازدواج درآمدند، اگر مرتكب كار زشت شوند، بر آنان نصف مجازاتى است كه بر زنان آزاد است. اين [جواز ازدواج با كنيز] براى كسى از شماست كه از مشقت [غريزه جنسى و دچار شدن به زنا] بترسد، و شكيبايى كردن براى شما بهتر است؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.»
مائده/ 5: (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ)، «امروز همه رزق هاى پاكيزه [خدا] براى شما حلال شد، و طعام اهل كتاب [كه مخلوط با مواد حرام و نجس نيست] بر شما حلال و طعام شما هم بر آنان حلال است؛ و زنان پاكدامن مؤمن، و زنان پاكدامن از اهل كتاب [از طريق ازدواج شرعى] در صورتى كه مهريه آنان را بپردازيد بر شما حلال است، چنانچه مايل باشيد پاكدامن و مصون از زنا بمانيد و در خلوت دنبال انتخاب معشوقه نامشروع نباشيد؛ و هر كس در ايمان [به خدا و پيامبران و قيامت] كفر ورزد، قطعاً عملش Û
Ü تباه شده و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود.»
[14]) مطففين/ 15: «بلكه اينان در آن روز از پروردگارشان محجوبند.»
[15]) انعام/ 122: «آيا كسى كه [از نظر عقلى و روحى] مرده بود... .»
[16]) انفال/ 24: «اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و پيامبرش شما را به حقايقى دعوت مى كنند كه به شما [حيات معنوى و] زندگى [واقعى] مى بخشد، اجابت كنيد.»
[17]) فاطر/ 19 ـ 22: «نابينا و بينا [كافر و مؤمن] يكسان نيستند، * و نه تاريكى ها و نه روشنايى، * و نه سايه و نه باد گرم سوزان، * و زندگان و مردگان هم يكسان نيستند. بى ترديد خدا [دعوت حق را] به هر كس بخواهد مى شنواند؛ و تو نمى توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند بشنوانى.»
[18])بحارالأنوار، 17/169، باب 1: «قَالَ الطَّبْرِسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قِيلَ لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ9 مَكَّةَ وَ وَعَدَ أُمَّتَهُ مُلْكَ فَارِسَ وَ الرُّومِ قَالَتِ الْمُنَافِقُونَ وَ الْيَهُودُ هَيْهَاتَ مِنْ أَيْنَ لِمُحَمَّدٍ مُلْكُ فَارِسَ وَ Û
Ü الرُّومِ أَ لَمْ تَكْفِهِ الْمَدِينَةُ وَ مَكَّةُ حَتَّى طَمَعَ فِي الرُّومِ وَ فَارِسَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآْيَةُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَنَسٍ وَ قِيلَ إِنَّ النَّبِيَّ9 خَطَّ الْخَنْدَقَ عَامَ الْأَحْزَابِ وَ قَطَعَ لِكُلِّ عَشَرَةٍ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً فَاحْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فِي سَلْمَانَ وَ كَانَ رَجُلًا قَوِيّاً فَقَالَ الْمُهَاجِرُونَ سَلْمَانُ مِنَّا وَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ سَلْمَانُ مِنَّا فَقَالَ النَّبِيُّ9 سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت.»
[19]) سعدي شيرازي.
[20]) بقره/ 171: « [كافران، در حقيقت] كر و لال و كورند، به همين سبب [دربارة حقايق] انديشه نمى كنند.»
[21]) الكافي، 2/131، باب ذم الدنيا، حديث 12: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِنَّ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا إِضْرَاراً بِالآْخِرَةِ وَ فِي طَلَبِ الآْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْيَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَوْلَى بِالْإِضْرَارِ.»
الكافي، 2/134ـ 135، باب ذم الدنيا، حديث 20: «أَبُو جَعْفَرٍ7: مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ يَا بُنَيَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَكَ لِأَوْلَادِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَكَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَكَ وَ لَاتَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَكَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَ لَكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَ تَرَكْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ أَخْرِبْهَا وَ لَاتَعْمُرْهَا فَإِنَّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا وَ اعْلَمْ أَنَّكَ سَتُسْأَلُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِU عَنْ أَرْبَعٍ شَبَابِكَ فِيمَا أَبْلَيْتَهُ وَ عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْتَهُ وَ مَالِكَ مِمَّا اكْتَسَبْتَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقْتَهُ فَتَأَهَّبْ لِذَلِكَ وَ أَعِدَّ لَهُ جَوَاباً وَ لَاتَأْسَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنَ الدُّنْيَا فَإِنَّ قَلِيلَ الدُّنْيَا لَايَدُومُ بَقَاؤُهُ وَ كَثِيرَهَا لَايُؤْمَنُ بَلَاؤُهُ فَخُذْ حِذْرَكَ وَ جِدَّ فِي أَمْرِكَ وَ اكْشِفِ الْغِطَاءَ عَنْ وَجْهِكَ وَ تَعَرَّضْ لِمَعْرُوفِ رَبِّكَ وَ جَدِّدِ التَّوْبَةَ فِي قَلْبِكَ وَ اكْمُشْ فِي فَرَاغِكَ قَبْلَ أَنْ يُقْصَدَ قَصْدُكَ وَ يُقْضَى قَضَاؤُكَ وَ يُحَالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَا تُرِيدُ.»
بحارالأنوار، 38/197، باب 64، حديث 5: «أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ9 جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مَا رَأَيْتَ فُلَاناً رَكِبَ الْبَحْرَ بِبِضَاعَةٍ يَسِيرَةٍ وَ خَرَجَ إِلَى الصِّينِ فَأَسْرَعَ الْكَرَّةَ وَ Û
Ü أَعْظَمَ الْغَنِيمَةَ حَتَّى قَدْ حَسَدَهُ أَهْلُ وُدِّهِ وَ أَوْسَعُ قَرَابَاتِهِ وَ جِيرَانِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِنَّ مَالَ الدُّنْيَا كُلَّمَا ازْدَادَ كَثْرَةً وَ عِظَماً ازْدَادَ صَاحِبَهُ بَلَاءً فَلَاتَغْتَبِطُوا أَصْحَابَ الْأَمْوَالِ إِلَّا بِمَنْ جَادَ بِمَالِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكِنْ أَ لَاأُخْبِرُكُمْ بِمَنْ هُوَ أَقَلُّ مِنْ صَاحِبِكُمْ بِضَاعَةً وَ أَسْرَعُ مِنْهُ كَرَّةً وَ أَعْظَمُ مِنْهُ غَنِيمَةً وَ مَا أُعِدَّ لَهُ مِنَ الْخَيْرَاتِ مَحْفُوظٌ لَهُ فِي خَزَائِنِ عَرْشِ الرَّحْمَنِ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 انْظُرُوا إِلَى هَذَا الْمُقْبِلِ إِلَيْكُمْ فَنَظَرْنَا فَإِذَا رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ رَثُّ الْهَيْئَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِنَّ هَذَا لَقَدْ صَعِدَ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ إِلَى الْعُلْوِ مِنَ الْخَيْرَاتِ وَ الطَّاعَاتِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَكَانَ نَصِيبُ أَقَلِّهِمْ مِنْهُ غُفْرَانَ ذُنُوبِهِ وَ وُجُوبَ الْجَنَّةِ لَهُ ... .»
[22]) اعراف/ 198: «و آنان را مى بينى كه به سوى تو مى نگرند، در حالى كه نمى بينند.»
[23]) يوسف/ 89: «گفت: آيا زمانى كه نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟»
[24]) يوسف/ 90: «گفتند: شگفتا! آيا تو خود يوسفى؟!»
[25]) يوسف/ 90: «گفت: من يوسفم.»
[26]) يوسف/ 90: «بى ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد.»
[27]) يوسف/ 90: «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.»
[28]) ثواب الأعمال، 3؛ و بحارالأنوار، 90/201، باب 5، حديث 36.
[29]) سعدي شيرازي.
منبع : پایگاه عرفان