تهــران، امامـزاده صالـح دهة دوم محرم 1385
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
توحيد و انسانشناسي
براي شناخت باطن انسان چند راه وجود دارد:
راه اوّل: به سخن او دقت کنيد. سخني که از زبان او صادر ميشود، باطن او را نشان میدهد. گفتار، يکي از ابزارهاي شناخت باطن انسان است. بر همين اساس شيخ سعدي در کتاب گلستان ميسرايد:
تـا مرد سخن نگفته باشـد عيب و هنرش نهفته باشد[1]
البته سعدي هم با تکيه به يکي از کلمات نوراني و حکيمانة اميرالمؤمنين (س) اين مطلب را گفته است که حضرت ميفرمايد:
«المرء مخبوء تحت لسانه»[2]
اميرالمؤمنين (س) حتی عقل و جهل مردم را از طریق گفتارشان ارزيابي ميکنند. حضرت جملهاي دارند که زبان عاقل در چه وضعي و زبان جاهل در چه وضعي است.[3]
دانشمندان جهان، حکما و عقلاي عالم را با نوشتهها و سخنانشان ارزيابي ميکنند. مثلاً اگر با دقت به دیوان حافظ بنگریم، به اين نتيجه ميرسیم که حافظ در زمینة عرفان و به کاربرد اصطلاحات عرفاني، هنرمند بوده است. يا با دقت در کليات سعدي درمییابیم که شيخ اجل نزديک به چهل سال عمر خود را در رشتههاي مختلف علوم اسلامي سپري کرده است. يا هنگامی که ديوان ناصرخسرو را ميبينیم، میفهمیم که ايشان در فلسفه و حکمت زبردست بوده است. مولانا در ديوان شمس نشان میدهد که در شناخت عرفيات و مثلها، آدم پرقدرتي بوده است. اگر اين متون يا سخنان نبود، نميتوانستيم اين افراد را بشناسيم و يا ارزيابي کنيم.
براي شناخت عظمت پروردگار هم بايد به کلمات او مراجعه کنيم. چون کلمات، نشاندهندة صفات و حقيقت اوست. کلمات پروردگار دو نوع است: يک بخش از کلمات، تشريعي است که جلوة کامل اين کلمات تشريعي، قرآن مجيد است. براي اين که از طريق قرآن به عظمت خدا پي ببريم باید به تفاسير قرآن مراجعه کنیم.
علامه مجلسي[4]; چهارصد سال پیش زندگي ميکردند. در آن روزگار کتابها را با دست نسخهبرداری و تکثیر میکردند؛ کاری که بسيار سخت بوده است. مؤلف، مطالب را مينوشت و نويسندگان و خطاطان بايد از روي نسخة اصلي مينوشتند و تکثير ميکردند. ایشان هزينة سنگيني به افراد داد که كتابخانههاي ايران، کشورهاي عربي، تا حدي آفريقا و هند و بخشي از آسياي صغير را ارزيابي کنند كه چه تعداد تفسير قرآن نوشته شده است و هر تفسيري هم چه نگاههاي نويني به قرآن دارد.
من پس از جستجوهاي فراوان در کتابخانهها به اين نتيجه رسيدم که 20 هزار نوع تفسير وجود داشته است. بيشتر اين تفسيرها هم يک جلدي نيست. مثلاً تفسير «مفاتيح الغيب» در زمان مرحوم مجلسي 40 جلد بوده است؛ يا تفسير ابوالفتوح رازي در دوازده جلد چاپ میشد؛ يا تفسير «مجمع البيان» يا «التبيان» که در زمان ايشان بوده، هر کدام ده جلد است.
بنابراین 20 هزار نوع تفسیر داریم كه میانگین آنها 7 جلد میشود. در نتیجه 140 هزار جلد کتاب پرمايه در 400 سال پيش، گوشهاي از قرآن را توانستهاند نشان بدهند.
از زمان علامه مجلسي; تا كنون هم 400 سال در ايران، هند، عراق و مصر، آفريقا، و در دیگر مناطق مسلماننشين، تفاسير عظيمي براي قرآن کريم نوشته شده است و همة آنها هم حرف تازه دارند و اقتباس صرف از همديگر نيستند.[5]
قرآن مجيد 114 سوره، و بیش از شش هزار آيه دارد. اين کلام الله، نشاندهندة عظمت پروردگار مهربان عالم است. کلام بر وضع متکلم دلالت میکند.
مرحوم كليني در باب فضل قرآن روايتي را از پيامبر اكرم (ص) نقل ميکند كه ميفرمايد:
«ايها الناس انکم في دار هدنة و انتم علي ظهر سفر و السير بکم سريع و قد رأيتم الليل و النهار و الشمس و القمر يبليان کل جديد يقربان کل بعيد... .»[6]
اين روايت را «کنزالعمال» هم از رسول خدا (ص) نقل كرده است. راوي در نقل روايت اهل سنت وجود مبارک اميرالمؤمنين (س) است.[7]
بیشمار بودن شگفتيهاي قرآن
در بخشي از این روايت، نگاه پيغمبر اکرم به قرآن مجيد اين است که:
«لاتحصي عجائبه»
روايتشناسان به اين روايت نظر انتقادي و منفي نداشتهاند. يعني همة حديثشناسان شيعه و سني، این روايت را قبول دارند. متن آن، بسیار قوي و محكم است. اين نگاه پيامبر به قرآن مجيد است که شگفتيهاي اين کتاب، قابل شمردن نيست. قرآن ظاهرش محدود است و بیش از شش هزار آيه است؛ ولي علم پروردگار در اين کتاب چه کرده که پيغمبر ميفرمايد شگفتيهاي اين کتاب قابل شمردن نيست. شمارشگر هم کم نداريم. امام زين العابدين (س) در صحيفة سجاديه ميفرمايد: تعدادي از ملائکه شمارشگر هستند. جن نیز قدرت شمردن دارد. انسانها و انبيا: قدرت شمردن دارند.[8] اما با این حال پيغمبر اکرم (ص) ميفرمايد:
«لاتحصي عجائبه»
نميفرمايد که زمان من يا صد سال بعد از من چنين است؛ تا قيامت شگفتيهاي اين کتاب قابل شمردن نيست. بعد میفرماید:
«و لاتبلي غرائبه»
ارزشهاي اين کتاب در عالم فرسوده نميشود. دانش در رشتههاي مختلف پيش ميرود و آنچه در قرآن است، در همان رشتهها به صورت آياتی چند، به بیان مطالب میپردازد. قرآن در رابطه با جهان وآفرينش جهان، به صورت كلي هفتصد آيه دارد. بخشي از آيات به قيامت مربوط است و بخشي از هزار آيه، به پروردگار مربوط است. 500 آيه به احکام مربوط است. بخشي از آيات نیز به داستانها ربط دارد. اما دربارة عالم خلقت، حدود 700 آيه در این کتاب هست. هرچه دانش با همة ابزار پيش ميرود باز اين دسته از آيات قرآن بر فراز دانش خودنمایی میکند. قرآن 1500 سال پيش فرمود که از آنچه در اين عالم آفريدم جفت آفريدم. اصلاً موجود فرد در اين عالم وجود ندارد. هر چه در اين عالم است يا نر و ماده است، يا مثبت و منفي.[9] فقط خدا فرد است. هر چه در اين عالم است، توخالي است. خود را به صمد و بقيه را به نيازمند تعبير ميكند؛ چون موجودات توخالياند و بايد موجودات توخالي نيازشان تأمين شود؛ حال چه نياز مادي باشد يا معنوي. يعني تمام موجودات به تناسب وجودشان به همه چيز محتاج هستند و اين احتياج را خداوند برآورده ميسازد.
ما تعداد پرندگان و چرندگان و خزندگان و ماهيان دريا را نميدانيم. تعداد تقريبي انسانها که شش ميليارد است. اما دانشمندان نوشتهاند که: از هر شهري بيرون برويد، به اولين تپة خاکيای که برخورد کنيد، موجودات زندة آن تپه و همة تپههاي دنيا به اندازهاي است که اگر شش ميليارد جمعيت دنيا در يک ساعت با هم بيرون بيايند، آن قدر این موجودات زياد هستند که ورود و خروج جمعيت را احساس نميكنند. خداوند هر لحظه روزي همة این موجودات را ميدهد.
اين عظمت حق است كه حتی موجودی را که اعماق زمين هست، فراموش نميكند.
غذاي سلولهاي بدن، از نشانههاي توحيد
تمام سلولهاي بدن به تناسب خود، غذا ميخواهند. اگر قرار باشد سلولهاي بدن ما زير ميکرسکوپ ديده شود، بايد ميکرسکوپ را به گونهاي ميزان کنند که اين سلول 5 هزار برابر ديده شود. وجود همين سلول را پروردگار از 63 عنصر عالم ساخته است. يعني 63 عنصر را با هم ترکيب کرده تا اين سلول با اين ترکيب منظم، زنده شود. بدن هر انساني چقدر سلول زنده دارد. محاسبه دانشمندان در اين زمينه بسيار دقيق است. آنان ميگويند هر انسانی اگر بخواهد سلولهاي بدنش را بشمارد و در هر ثانيه، هزار عدد بشمارد و هيچ کاري هم در 24 ساعت نكند، 300 هزار سال طول ميکشد.
شگفتيهاي کتاب قرآن قابل شمردن نيست. کتاب خدا نشان عظمت علم حق است.
شگفتیهای آفرينش، از نشانههاي توحيد
نوع دیگر کلمات خدا، در کتاب آفرينش است که به همين تعبير در سورة مبارک لقمان فرموده است:
(مانَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ)[10]
حال بسنجید که کتاب آفرینش چقدر مخلوق دارد؟ پروردگار ميفرمايد همة درياهاي روي زمين يا نظام هستي را هم برای کار شمارش و ثبت به عنوان مرکب به کار ببرید باز کم است:
(قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً)[11]
چون کلمة بحر کلي است همة درياها را شامل میشود. درختان عالم نیز قلم شود و بخواهيد با آنها موجودات مرا ثبت کنيد، مرکبها و قلمها تمام ميشود و نويسندگان هم تمام ميشوند، اما:
(مانَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ)
آفريدههاي من تمام نميشود. تازه جهان محدود است و اين گوشهاي از عظمت خدا است.[12]
خدا ميداند در کرة زمين چه خبر است. انواع گلها، درختان، و انواع حيوانات در آن زندگي ميكنند که به شماره و عدد نمیآید.
شگفتیهای دیگر
رسول خدا (ص) در اين زمينه فرمودند:
«يا من في البحار عجائبه»[13]
اي خدايي که شگفتيهاي آفريدگان تو در درياست. ما چيزهايي را در خشکي ميبينيم و گمان ميکنيم شگفتيهاي خلقت در خشکي است. کرم ابريشم از شگفتيهاي عظمت پروردگار است. ميل این کرم، فقط به برگ توت است. رنگ توت سبز سير است. اين کرم برگ پر رنگ سبز سير را ميخورد و از آن طرف ابريشم توليد ميکند و سفيدترين و محکمترين جنس و گرانترين جنس را تحويل ميدهد. بعد از مدتي که دور خود پيله ميبندد و از پيله بال در ميآورد و از حالت کرمي در ميآيد و از يک گوشة پيله بيرون ميآيد و در فضاي آزاد، موجود ديگری ميشود. با نگاه به همین مورد هم میتوان درک کرد که انسان عظمت خلقت خدا را نمیتواند درک کند.
شگفتیهای دیگر در خلقت انسان
امام حسين (علیه السلام) با اشک چشم در صحراي عرفات فرمود:
«عميت عين لاتراک»[14]
کور باد آن چشمي که تو را نميبيند. تو که همه جا پيدايي. کرم ابريشم آينهای براي نشان دادن تو است و پروانه نیز آ ينة دیگری براي نشان دادن تو است.
گيتـي و خوبـان آن در نظر آيينهاي است
ديده نديدند در آن جز رخ زيباي دوست[15]
چگونه يک ذره غضروف و استخوان روي صورت انسان، انواع بوها را ميتواند درک کند؟ بینی انسان چگونه دستگاهي است؟ در بو کشيدن، فلفل را با ريحان اشتباه نمیگیرد؛ ريحان را از زعفران تشخیص میدهد؛ و زعفران را از عطر باز میشناسد. همه را استشمام ميکند. حكمت خلقت این يک ذره استخوان و غضروف چيست؟
اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) ميفرمايد:
يک ذره گوشت زبانتان چيست که به تمام لغات دنيا ميتواند حرف بزند.[16]
اي کاش مردم همه چيز را غيرعادي نگاه ميکردند.خداوند لالة گوش را از ماده نرم ساخته است که ما وقت خواب به راحتي اين طرف و آن طرف ميشويم؛ اگر از مادة محکم و سختی میبود، ميشکست. ولي بيني را نرم درست نکرده است. تمام استخوانهاي بدن ما با هم فرق دارد.
از نظر استحکام استخوان پيشاني و جمجمه با استخوان فک فرق ميکند. فک پايين ما را متحرک و فک بالا را ثابت آفريده است. اگر فک بالا را هم متحرک کرده بود ما يک بار هم نميتوانستيم شير مادر و غذا بخوريم. اين علم و عظمت، و قدرت و ارادة حق است.
يک کلام حق همين مخلوقات هستند که يک کلمة آن در دريا، يک کلمهای در نباتات و يک کلمه هم در عالم بالاست و آدمی را شگفتزده ميکند.
عقل ديوانـه شـد آن سلسله مشکين کـو
دل زما گوشه گرفت ابروي دلدار کجاست
هر کـه آمـد بـه جهـان نقش خرابي دارد
در خرابـات بگوييـد که هشيـار کجاست
ساقي و مطرب و مي جملـه مهياست ولي
عيش بي يـار مهيـا نشـود يـار کجـاست
حـافظ از باد خزان در چمن دهـر مرنـج
فکر معقول بفرما گـل بي خار کجـاست[17]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) سعدي شيرازي.
[2]) نهجالبلاغه، حكمت 148.
[3]) نهجالبلاغه، حكمت 40: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.»
«قال الرضي و هذا من المعاني العجيبة الشريفة و المراد به أن العاقل لايطلق لسانه إلا بعد مشاورة الروية و مؤامرة الفكرة و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات كلامه مراجعة فكره و مماخضة رأيه فكأن لسان العاقل تابع لقلبه و كأن قلب الأحمق تابع للسانه.»
نهجالبلاغه، خطبه 175: «ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِيفَهَا وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسَانَهُ وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَايَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَايَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لَايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ.»
[4]) شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن، جلسة 15 آمده است.
[5]) بحارالأنوار، 23/194، باب 10، حديث 21: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ مِنْ عِلْمِ مَا أُوتِينَا تَفْسِيرَ الْقُرْآنِ وَ حِكَايَةَ عِلْمِ تَغْيِيرِ الزَّمَانِ وَ حِدْثَانِهِ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ يَسْمَعْ لَوَلَّى مُعْرِضاً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْ ثُمَّ أَمْسَكَ هُنَيْئَةً ثُمَّ قَالَ لَوْ وَجَدْنَا وِعَاءً أَوْ مُسْتَرَاحاً لَعَلَّمْنَا وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ.»
بحارالأنوار، 89/98، باب 8، حديث 65: «أَبِي جَعْفَرٍ (س) قَالَ تَفْسِيرُ الْقُرْآنِ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ مِنْهُ مَا كَانَ وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ ذَلِكَ تَعْرِفُهُ الْأَئِمَّةُ.»
بحارالأنوار، 89/91، باب 8، حديث 37: «جابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (س) عَنْ شَيْ ءٍ مِنَ التَّفْسِيرِ فَأَجَابَنِي ثُمَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ ثَانِيَةً فَأَجَابَنِي بِجَوَابٍ آخَرَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كُنْتَ أَجَبْتَنِي فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِجَوَابٍ غَيْرِ هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِلظَّهْرِ ظَهْرٌ يَا جَابِرُ لَيْسَ شَيْ ءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ إِنَّ الآْيَةَ يَكُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيْ ءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلَى وُجُوهِ.»
[6]) الكافي، 2/598، كتاب فضل القرآن، حديث 2: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ: وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَا حِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَاتُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَاتُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ.»
[7]) كنزالعمال، 2/288، حديث 4027.
[8]) صحيفه سجاديه، دعای 47: «حَمْداً يَعْجِزُ عَنْ إِحْصَائِهِ الْحَفَظَةُ، وَ يَزِيدُ عَلَى مَا أَحْصَتْهُ فِي كِتَابِكَ الْكَتَبَةُ.»
[9]) اشاره به آيات سوره شعراء/ 26؛ لقمان/ 31؛ ق/ 7؛ و ذاريات/ 49.
بحارالأنوار، 24/398، باب 67، حديث 121: «قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ (س) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اللَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثَى وَ لِعَلِيٍّ الآْخِرَةُ وَ الْأُولَى.»
تفسير نوين، 12 ـ 11، ذيل آيه 8 سوره نبا (يك معجزه علمى): بر طبق تحقيقات و اكتشافات جديد علمى معلوم شده است كه نه تنها انسان و حيوان معمولى بلكه حتى حشراتى كه مردم در سابق آنها را خلقالساعه مى پنداشتند و نيز جميع نباتات جفت آفريده شده و نر و ماده دارند و از شگفت انگيزترين امور اين عالم همين جفتگيرى و لقاح گلها و گياهها است. علاوه بر جانور و گياه در جمادات نيز جفت بودن و جفت داشتن جارى و سارى است جز اينكه زوجيت در جانداران به نر و ماده تعبير ميشود ولى در موجودات بيجان به جاذبه و دافعه يا مثبت و منفى و غيرها. با كشف اين حقيقت پرده از روى اعجاز علمى قرآن در اين باره برداشته ميشود و به عبارت بهتر يكى از معجزات اين كتاب آسمانى بر عموم مكشوف و معلوم ميگردد كه در چهارده قرن قبل مكرر تصريح ميفرمايد كه علاوه بر انسان و حيوان، نباتات و گلها و ميوه ها (درختهاى ميوه) جفت هستند و نر و ماده دارند و از جمله در سوره حج آيه ششم ميفرمايد: (وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) يعنى «و زمين از هر جفت گياه و گل خرم و خوش منظر رويانيد» و در سوره شعراء آيه هفتم (كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) يعنى «چقدر از هر جفت روئيدنى نيكو و عالى در آن زمين رويانديم» و همين معنى در آيه دهم از سوره لقمان تكرار ميشود: (فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) و همچنين مضمون آيه سوره حج در سوره ق Û
Ü آيه هشتم تكرار ميشود: (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) و در سوره رعد آيه چهارم: (وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ) يعنى «و از همه ميوه ها و بر و بارها در آن زمين دو جفت قرار داد» و آيات بسيار ديگر از اين قبيل تا اينكه در سوره «الذاريات» آيه پنجاهم مىفرمايد: (وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) يعنى «و از هر چيز دو جفت آفريديم باشد كه پند گيريد» ضمنا توجه ميدهيم كه طبق استعمال قرآن و نيز تصريح كتب لغت مانند «مفردات راغب» لفظ زوج هم به يك چيز يا فرد كه قرينه ديگرى باشد گفته ميشود مثل (وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها) يعنى از آن نفس جفتش را آفريد كه مقصود حوا است و نيز بر دو فرد يا دو چيز كه با هم قرينه باشند، زوج گفته ميشود؛ مانند يك زوج كفش يا يك زوج انسان يا حيوان يا گياه يعنى نر و ماده با هم. بنابراين لفظ «زوج بهيج» يا «زوج كريم» در آيات فوق يعنى نر و ماده با هم و «زوجين» نيز همان نر و ماده ميباشد كه هر كدام زوج ديگرى است.
عينا لفظ جفت در فارسى نيز چنين است كه به دو چيز گفته ميشود مانند يك جفت كفش و يك جفت كبوتر و هم به يكى از آن دو مثل آنكه ميگوئيم اين لنگه جفت آن يكى است. با اين توضيح معنى آيه مورد بحث (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً) به خوبى دانسته ميشود؛ زيرا ازواج جمع زوج است و زوج عبارت از مرد و زن با هم ميباشند. حال بايد از منكران پرسيد كه آيا جفت داشتن عموم جانداران و گياهها و جمادات از اكتشافات جديد و تازه نيست و آيا قرآن با صراحت و تكرار آن را يكهزار و چهارصد سال پيش بيان نفرموده است؟ و مخصوصا ما نمونه اى از اين نوع آيات را آورده و به سادگى ترجمه كرديم تا معلوم شود كه كسى با تكلف و تأويل چنين معنى و مطلبى را به قرآن نبسته است. اين مطلب نيز قابل توجه و تذكر است كه مفسران بسيار دانشمند كه هنوز نميتوانستند دريابند كه همه موجودات جفت دارند و جفت هستند زوجيت را به جوهر و عرض يا صورت و ماده و ساير اصطلاحات فلسفى كه قرآن از آنها بركنار است توجيه نموده اند و از اين توجيهات و تأويلات در تفاسير بسيار است كه بعدها ترقى علوم صحت تعبيرات قرآن و بطلان تأويلات دانشمندان بزرگ را محقق و مسلم داشته است و اين خود حاكى از عظمت بيمانند قرآن است. اينك به تأمل در آيه ميپردازيم تا ببينيم چگونه جفت آفريدن آدمى دليل بر وجود آفريدگار حكيم تواند بود؟ من در توضيح اين آيه به گفتار يكى از فلاسفه اروپائى (مؤمنيه) به نقل از دائرة المعارف فريد و جدى در لفظ «أله» قناعت ميكنم كه مىگويد: «اگر ما فرض كنيم جهان آفرينش به طور خارقالعاده كه عقل بشر به آن Û
Ü دسترسی ندارد، بدون آفريننده با اختيار و اراده اى خلق شده و اتفاقات پى درپى منجر به وجود يافتن مردى گشته است، آيا عقل اين را هم ميتواند بپذيرد كه باز هم تصادفات و اتفاقات موجود ديگرى را كه در ظاهر و صورت همانند او و در تركيبات داخلى مقابل و مباين او باشد ايجاد نموده باشد، تا نسل بشر باقى بماند و زمين آباد گردد؟» آيا همين يك دليل به تنهائى كافى نيست تا ما بپذيريم كه هستى، آفريننده اى مختار دارد كه كائنات را ابداع فرموده و گوناگون ساخته و قوا و غرائز و حواس و الهامات فطرى و ابزار و اندام متناسب را به هر نوع عنايت فرموده تا به زندگى خويش ادامه دهند و به كمال لايق خود برسند.
[10]) لقمان/ 27: «كلمات خدا پايان نپذيرد.»
[11]) كهف/ 109: «بگو: اگر دريا براى [نوشتن] كلمات پروردگارم [كه مخلوقات او هستند] مركب شود... .»
[12]) الكافي، 8/394، حديث 592: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (س) إِذَا قَرَأَ هَذِهِ الآْيَةَ (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاتُحْصُوها) يَقُولُ سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إِدْرَاكِهِ أَكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ لَايُدْرِكُهُ فَشَكَرَ جَلَّ وَ عَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِينَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُكْرِهِ فَجَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَّقْصِيرِ شُكْراً كَمَا عَلِمَ عِلْمَ الْعَالِمِينَ أَنَّهُمْ لَايُدْرِكُونَهُ فَجَعَلَهُ إِيمَاناً عِلْماً مِنْهُ أَنَّهُ قَدُّ وُسْعِ الْعِبَادِ فَلَايَتَجَاوَزُ ذَلِكَ فَإِنَّ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ لَايَبْلُغُ مَدَى عِبَادَتِهِ وَ كَيْفَ يُبْلَغُ مَدَى عِبَادَتِهِ مَنْ لَا مَدَى لَهُ وَ لَا كَيْفَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.»
ترجمۀ تفسير الميزان، 12/87 ـ 88، ذيل آيه 34 سوره ابراهيم: (توضيحى دربارة اينكه نعمت هاى الهى قابل شمارش نيست) (إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاتُحْصُوها) راغب مى گويد: كلمه احصاء به معناى تحصيل با عدد و به دست آوردن با شماره است و در اصل از حصا (ريگ) گرفته شده، چون عرب جاهليت، هر چيزى را مى خواست بشمارد به وسيله ريگ مى شمرد، هم چنان كه ما با سرانگشت خود مى شماريم. در اين جمله به اين معنا اشاره شده كه نعمتهاى خدا از محدوده عدد و شماره بيرون است و در نتيجه انسان نمى تواند نعمتهايى را كه خداى تعالى به او ارزانى داشته بشمارد. چگونه مى توان نعمتهاى خدا Û
Ü را شمرد و حال آنكه عالم وجود با تمامى اجزاء و اوصاف و احوالش كه همه به هم مرتبط و پيوسته اند و هر يك در ديگرى اثر دارد و وجود يكى متوقف بر وجود ديگرى است، نعمتهاى خدا هستند، و اين معنا قابل احصاء نيست.
و شايد همين معنا باعث شده كه نعمت را به لفظ مفرد بياورد و بفرمايد: نعمة اللَّه چون هر چه در عالم وجود دارد نعمت او است، و در چنين موردى براى نشان دادن زيادى نعمت احتياجى به جمع نيست چون هر چه با او برخورد مى كنيم نعمت او است، البته مراد از نعمة جنس آن است كه در نتيجه از نظر معنا با جمع فرقى نمى كند.
[13]) بحارالأنوار، 391/91، باب 52، دعاى جوشن كبير.
[14]) بحارالأنوار، 95/226، باب 2، أعمال خصوص يوم عرفة و ليلتها.
[15]) الهي قمشهاي.
[16]) نهجالبلاغه، حكمت 8: «قَالَ (س) اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ.»
نهجالبلاغه، خطبه 224: «أَلَا وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ الْإِنْسَانِ فَلَايُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ وَ لَايُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ.»
[17]) حافظ شيرازي.
منبع : پایگاه عرفان