درك عظمت و توحيد الهی
تهــران، امامـزاده صالـح دهة دوم محرم 1385
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
درك عظمت و توحيد الهي
وجود مبارک حضرت رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارشان از پروردگار نقل ميکنند که خداوند فرمود: [1]
من عبادت بندهام را در صورتي که با تفكر، عظمت مرا درك كرده باشد، قبول ميکنم.
البته اين بيان، معاني مختلفي را در بر دارد. يکي همين است که ارزش عبادت عبد وقتي معلوم ميشود که عظمت حضرت حق را يافته و به کوچکي خود توجه کرده باشد و اينکه او نسبت به حضرت رب العالمين، مملوک فقير و ناچيزی است. دریابد که او
(لايَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ)
او قدرتي بر کاري ندارد و تمام تحولاتي که از تولد تا وفات به صورت مثبت براي او رخ ميدهد، در ارتباط با حول و قوة پروردگار مهربان عالم است.
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لايَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ)[2]
(لايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لايَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً)[3]
انسان براي عبادت به پيشگاه مقدس حق ميرود در حالي که نسبت به او هيچ احساس مالکيت در وجود، قدرت، علم و امور ديگر نداشته باشد.[4] يعني انسان به اين حقيقت برسد که آنچه در نزد او است، از خدا است و باید آن را در راه الله قرار دهد. يعني آنچه را که از وجود مقدس حق به عنوان فيض دريافت کرده است، به صورت عبادت و بندگي هزينه کند. فرقی نمیکند اين عبادت، بدني، مالي یا اخلاقي باشد.
اين گونه عبادت با توجه به عظمت و مالکيت مطلق او و با توجه به فقر محض انسان، بايد در مسير الي الله قرار بگيرد. چنين عبادتي با ارزشترين عبادت است. چون عبادت عالمانه و بر اساس معرفت است. زيرا ممکن است گاهي عبادت ممکن است جاهلانه صورت بگيرد و نفس وجود من، بين من و بين حضرت حق، حجاب باشد. نماز بخوانم، اما با احساس من بودن باشد. مال و علم و ملك و وجود من هيچ وقت نبايد پيش ما مهم باشد. چون با توجه به آيات کتاب خدا، همه ريشه در هواي نفس، خودبيني، خودمحوري و خودخواهي دارد.
عذاب قارون
من در تفسير آيات سوره قصص دقت کردم كه عاقبت قارون چرا چنين شد؟
علتش هم اين بود که او از طايفۀ اسباط بود. يعني او از قبطيان مصر نبود و از طايفۀ فرعوني نبود و ريشۀ او به وجود مبارک حضرت يعقوب و ابراهيم برميگردد. او چنين ريشه خانوادگي اصيلي دارد. در ابتداي کار هم از معتقدان به موسي بن عمران بود.
در کتابي که نويسندة آن، دانشمند محققي است، نوشته شده كه قارون 25 سال معلم تورات بود و به مؤمنان تورات میآموخت. چه شد كه او به چنين سقوط غير قابلجبراني دچار شد و چه حالي به او دست داد؟ در آيات سوره قصص نزديک به ده آيه دربارة مسائل قارون است[5] و نقطهاي که او را به سقوط کشيد همان است که اميرالمؤمنين (علیه السلام) در نهجالبلاغه در يکي از خطبههاي فوق العادة خود فرمودهاند. گاهی یک نقطه آنقدر اهمیت دارد که ممکن است کل حیات شخص را به خطر بیندازد.
کافي است يک مويرگ در يک منطقة حساس مغز بگيرد تا نصف بدن از کار بیفتد و زبان لال شود؛ چشم و لب و دهان فرد، چپ ميشود و دست و پا از کار ميافتد.
حضرت در خطبهاي كه خطبة بسیار پرمعنايي است، ميفرمايد:
«شغل من الجنة و النار»[6]
و همچنين ميفرمايد:
«من ابدي صفحته للحق هلک»
هر كه به هر شکلي، با مال، علم، شهرت يا کبرش در برابر پروردگار موضعگيري کند، خدا او را به خاک سياه مينشاند.
خدا میگوید: ببين بندة من علي (علیه السلام) با من چگونه معامله کرده است؛ با گريه ميخواند:
«و انا عبدک الضعيف الذليل الحقير المسکين المستکين»
حرفهایی غير از اين در پيشگاه پروردگار جسارت است.
قارون فقط گرفتار يك بيماري شد كه گفت:
(أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي)[7]
همين «عِلْمٍ عِنْدي» او را بيچاره کرد. او به موسي بن عمران گفت: تمام اين ثروتي که من دارم، از سواد و زرنگي خودم بوده است. بنابراین خدا میگوید که حالا براي من اقتصاددان و هنرمند شدهاي و به امور مادي عالم شدهای و انبار خود را پر از ثروت کردهاي؟! يک لحظه خداوند ميفرمايد:
(فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ)[8]
من به زمين دستور دادم، دهان باز کند و او و انبار ثروتش را جلوي چشمش پايين ببرد.
اما يوسف (علیه السلام) گفت:
(رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ)[9]
ای محبوب من! اين حكومت و علم من، از آن تو است. من از کجا علم را آوردهام.
من که تا ديروز ته چاه بودم. و آنگاه كه از ته چاه هم مرا بيرون كشيدند نميشناختند. مرا بسيار تحقير کردند و به عنوان يک برده مرا در مملکت مصر فروختند:
(وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ)[10]
به قيمت خوبي هم مرا نفروختند:
(كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ)[11]
کارواني که ميخواست مرا بفروشد، از من نفرت داشت. به اولين خريدار گفتند: هر چقدر ميتواني او را بخر. من که نه سال در گوشة زندان بودم و يک نفر هم به من لطف نكرد، حالا مغرور شوم.
فضل خداوند
رسول خدا (ص) روي منبر فرمود:
در قيامت همة شما با چشمتان خواهيد ديد كه خدا مرا به بهشت ميبرد؛ اما به عملم نميبرد، بلكه به فضلش ميبرد.[12]
اي کاش مردم از خدا خبر داشتند. خيلي از مردم ما، بيخبر از خدا زندگي ميکنند؛ حتي از خودشان هم بيخبرند. يعني بين دو جهل زندگي ميکنند: جهل به حق و جهل به خود. جهل هم که چراغ و راهنما نيست؛ جهل کشنده و نابودکننده است.
فقر جهل
رسول الله (ص) به اميرالمؤمنين فرمود: علي جان!
«لافقر أشدّ من الجهل»[13]
هيچ تهيدستيای سختتر از ناداني نيست. [14] مراد، کدام ناداني است؟ قرآن ميفرمايد:
(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا)[15]
علمشان به امور دنيا خوب است و همه چيز را تشخيص ميدهند، ولي حال خدا و قيامت را نميفهمند:
(وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)[16]
اهل معرفت و اهل توحيد
اميرالمؤمنين (علیه السلام) وقتي که اهل معرفت و اهل خدا را معرفي ميکند، همة اين معرفت آنان طبق قرآن، در کلمة تقوا نهفته است. چون کلمة تقوا در آيات قرآن با همه اين معاني، ذکر شده است.
علت معرفي آنان هم این بود که يک شخص مخلص از اميرالمؤمنين (علیه السلام) درخواست کرد آنان را به من معرفي کن. حضرت بر اساس آية (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ)[17] فرمود:
«يا همّام إتّقِ الله وَ أحسِن ... فلم يقنع همام بهذا القول»[18]
گفت: علي جان اين آيه کم است. قانع نشد.
چقدر خوب است گرسنگي آدم در امور معنوي به اندازة دنيا باشد و معدة آدم در امور معنوي، به اندازة هستي باشد.
شنيـدم عاشقـي پروانـه خويي در آييــن محبـت راستگـويي
يکي دلباخته پيش شـه عشـق علـي گنجينـه سـر الله عشــق
بيامد تـا شـه افـروزد دلش را ز برق عشق سـوزد حاصلش را
همي گفت اي علي اي سرّ اسرار ز سـرّ پاکبـازان پــرده بـردار
بگـو اوصاف مرغـان چمن را که بگسستند از هم دام تـن را[19]
همّام گفت: علي جان اين آيه مرا كفايت نكرد و من قانع نشدم. حضرت ادامه داد، ولي براي ايشان سنگين بود. «فتثاقل (علیه السلام)» براي حضرت سخت بود که اوصاف عاشقان و بينايان و راه پويان حق را بگويند.
يکي از جملاتي که براي سؤالکننده فرمودند، اين بود: درک عظمت خالق و درک هيچ بودن همه چيز در مقابل او. همة چیزها بايد در مسير الله قرار بگيرند.
(ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ)[20]
هر چيزي نزد شما بماند نابود ميشود و هر چه از طرف شما براي من فرستاده شود بقا پيدا ميکند و در قيامت هم به شما پس ميدهم. چون من محتاج هيچ چيز شما نيستم.
(وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً)[21]
به جملة: «عظم الخالق في انفسهم فصغر مادونه في اعينهم»[22] از جهت ترکيب ادبي، دقت کنيد. درک و شعور آنان به اين حقيقت رسيد که در باطن، خالق پيش آنها بزرگ است. غير از خدا هر چه موجود است، در چشم اينها کوچک است؛ يعني عين واقعيت را ميبينند.
حكايت ديوجانوس[23]
ديوجانوس حکيم که از فلاسفه و حکماي الاهي بود، در کوچه و کنار ديوار خوابيده بود. شاه يونان از آن محل عبور ميكرد. مأموران افراد را دور ميکردند و جاده را باز ميکردند تا به ديوجانوس حکيم رسيدند. ديدند او هيچ عکس العملي نشان نميدهد.
گفتند: حكيم! پادشاه در صد قدمي هستند، بلند شو! حكيم جواب نداد. در همان حالت باقی ماند. شاه به آنان رسيد و ديد مأمورانش آنجا جمع شدهاند. پرسيد: چه خبر است؟ مأموري گفت: ديوجانوس حکيم روي زمين دراز کشيده و بلند نميشود. شاه گفت: او مرد بزرگي است؛ ما خيلي دوست داشتيم او را ببينيم. شاه پياده شد و در برابر او ايستاد. ديوجانوس وقتي آثار شاهي را ديد، فهميد که اين شاه مملکت است. باز هيچ عکس العملي نشان نداد. گفت: حکيم از من چيزي بخواه! او جواب نداد. شاه ميدانست که حکيم از تنگدستي، خانه و همسر ندارد. ميدانست درس خود را کنار همين خرابهها ميدهد. شاه گفت: حکيم! خانه، زمين، باغ و حقوق ماهانه، هر چه ميخواهي بگو! حکيم جواب نداد. به حکيم گفت: تا از من درخواست نکني، من رد نميشوم.
حکيم گفت: عيبي ندارد. هوا ملايم است و آفتاب کم کم ميتابد؛ درخواست من اين است که آن طرف تشريف ببريد که آفتاب به من بتابد. همه چيز نزد او کوچک است.
«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) الكافي، 2/ 55، حديث 4: «عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاالْحَسَنِ الرِّضَا (س) يَقُولُ لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِU.»
[2]) نحل/ 75.
[3]) اعراف/ 188.
[4]) الكافي، 2/55، باب التفكر، حديث 3: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ (س) قَالَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِي اللَّهِ وَ فِي قُدْرَتِهِ.»
بحارالأنوار، 90/224، باب 11: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ إِلَى بِغَيْرِ حِسابٍ.»
بحارالأنوار، 1/224، باب 7، حديث 17: «عُنْوَانَ الْبَصْرِيِّ: قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟ قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَايَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَايَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَايُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَايَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ ... .»
غررالحكم، 56، حديث 545: «التَّفَكُّرُ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عِبَادَةُ الْمُخْلِصِينَ.»
كنزالعمال، 16/426، حديث 45245: «أغيظ رجل على الله يوم القيامة و أخبثه و أغيظه عليه رجل كان يسمى ملك الاملاك، لا ملك إلا الله.»
[5]) اشاره به آيات 76 تا 84 سوره قصص.
[6]) نهجالبلاغه، خطبه 16: «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى، الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ. هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّايَعْرِفَ قَدْرَهُ لَايَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَايَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَايَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَايَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ.»
[7]) قصص/ 78: «جز اين نيست كه اين [ثروت و مال انبوه] را بر پايه دانشى كه نزد من است، به من داده اند.»
[8]) قصص/ 81: «پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم.»
[9]) يوسف/ 101: «اى پروردگار من! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى.»
[10]) يوسف/ 20: «و او را به بهايى ناچيز يعنى درهمى چند فروختند.»
[11]) يوسف/ 20: «و نسبت به او بى رغبت بودند.»
[12]) المحجة البيضاء،190/7: «قال النبى7: ما من أحد يدخل الجنّة إلّا برحمة الله تعالى أي بهدايته. فقيل: و لا أنت يا رسول الله؟ قال: و لا أنا.»
بحارالأنوار، 7/11، باب 3: «أَنَّ النَّبِيَّ (ص) قَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا مِنَ النَّاسِ أَحَدٌ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِعَمَلِهِ. قَالُوا: وَ لَا أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: وَ لَا أَنَا؛ إِلَّا أَنْ يَتَغَمَّدَنِيَ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ Û
Ü فَضْلٍ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى فَوْقِ رَأْسِهِ وَ طَوَّلَ بِهَا صَوْتَهُ.»
[13]) الكافي، 1/25، كتاب العقل و الجهل، حديث 25: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) : يَا عَلِيُّ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ.»
[14]) الكافي، 2/664، باب الدعابة و الضحك، حديث 7: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 قَال:َ إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِكَ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ. قَالَ وَ كَانَ يَقُولُ لَاتُبْدِيَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ وَ لَايَأْمَنِ الْبَيَاتَ مَنْ عَمِلَ السَّيِّئَاتِ.»
بحارالأنوار، 1/93، باب 1، حديث 25: «قَالَ الصَّادِقُ7: الْجَهْلُ صُورَةٌ رُكِّبَتْ فِي بَنِي آدَمَ إِقْبَالُهَا ظُلْمَةٌ وَ إِدْبَارُهَا نُورٌ وَ الْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَهَا كَتَقَلُّبِ الظِّلِّ مَعَ الشَّمْسِ أَلَاتَرَى إِلَى الْإِنْسَانِ تَارَةً تَجِدُهُ جَاهِلًا بِخِصَالِ نَفْسِهِ حَامِداً لَهَا عَارِفاً بِعَيْبِهَا فِي غَيْرِهِ سَاخِطاً وَ تَارَةً تَجِدُهُ عَالِماً بِطِبَاعِهِ سَاخِطاً لَهَا حَامِداً لَهَا فِي غَيْرِهِ فَهُوَ مُتَقَلِّبٌ بَيْنَ الْعِصْمَةِ وَ الْخِذْلَانِ فَإِنْ قَابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصَابَ وَ إِنْ قَابَلَهُ الْخِذْلَانُ أَخْطَأَ وَ مِفْتَاحُ الْجَهْلِ الرِّضَا وَ الِاعْتِقَادُ بِهِ وَ مِفْتَاحُ الْعِلْمِ الِاسْتِبْدَالُ مَعَ إِصَابَةِ مُوَافَقَةِ التَّوْفِيقِ وَ أَدْنَى صِفَةُ الْجَاهِلِ دَعْوَاهُ الْعِلْمَ بِلَا اسْتِحْقَاقٍ وَ أَوْسَطُهُ جَهْلُهُ بِالْجَهْلِ وَ أَقْصَاهُ جُحُودُهُ الْعِلْمَ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ إِثْبَاتُهُ حَقِيقَةُ نَفْيِهِ إِلَّا الْجَهْلُ وَ الدُّنْيَا وَ الْحِرْصُ فَالْكُلُّ مِنْهُمْ كَوَاحِدٍ وَ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ كَالْكُلِّ.»
بحارالأنوار، 1/ 116، باب 4، حديث 10: «فِي أَسْئِلَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَنِ الْحَسَنِ7 يَا بُنَيَّ مَـا الْعَقْلُ قَالَ حِفْظُ قَلْبِكَ مَا اسْتُوْدِعَهُ. قَالَ: فَمَا الْجَهْلُ. قَالَ: سُرْعَةُ الْوُثُوبِ عَلَى الْفُرْصَةِ قَبْلَ الِاسْتِمْكَانِ مِنْهَا وَ الِامْتِنَاعُ عَنِ الْجَوَابِ وَ نِعْمَ الْعَوْنُ الصَّمْتُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ إِنْ كُنْتَ فَصِيحاً.»
نهجالبلاغه، حكمت 478: «وَ قَالَ7: مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا.»
[15]) روم/ 7: « [(تنها] ظاهرى [محسوس] از زندگى دنيا را مى شناسند.»
[16]) روم/ 7: «و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حيات سرمدى است] بى خبرند.»
[17]) نحل/ 128: «بى ترديد خدا با كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند و كسانى كه [از هر جهت] نيكوكارند، همراه مى باشد.»
[18]) نهجالبلاغه، خطبه 184، معروف به خطبه همّام.
[19]) الهي قمشهاي.
[20]) نحل/ 96: «آنچه [از ثروت و مال] نزد شماست، فانى مى شود و آنچه [از پاداش و ثواب] نزد خداست، باقى مى ماند.»
[21]) مزمل/ 20: «و آنچه را از عمل خير براى خود پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا به بهترين صورت و بزرگ ترين پاداش خواهيد يافت.»
[22]) نهجالبلاغه، خطبه 184.
[23]) شرح حال ايشان در كتاب گناه و سبب آن، جلسة 32 آمده است.
منبع : پایگاه عرفان