قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ادامة داستان تولد عيسي (علیه السلام)

 

يهوديانی که تعجب کرده بودند، به مريم گفتند: بچه از کيست و با چه کسي ارتباط نامشروع داشتي؟ خدا فرموده بود سكوت كن و به گهواره اشاره كن و بگو از خود بچه بپرسيد که کيست؟ يهوديان عصباني شدند و گفتند:

(كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا)

ما چگونه با کودکی که دو ساعت است به دنيا آمده، حرف بزنيم که يک مرتبه صداي مسيح از گهواره بلند شد و فرمود:

(إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ)

من مملوک و عبد او هستم.

(قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا * وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا)

من هم خدا، هم نماز و زکاتش و هم فرمانش را به نيکي کردن به مادر قبول دارم.

 

اين‌که بگويي فقط خدا را قبول دارم و کاري به زندگي من نداشته باش، اين توحيد نيست.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه