سيد نعمت الله جزايرى كه ساليان طولانى در محضر مبارك علامه مجلسى زانوى شاگردى به زمين زد، و از آن درياى مواج معارف بهره هاى فراوانى گرفت، در كتاب انوار نعمانيه اش مى نويسد:
شخصى به تظاهر و ريا به شدت خو گرفته بود، بسيار كوشيد تا اين صفت زشت و مخرب زحمت و كوشش را از صفحه ى دل پاك كند، شبى طرحى بنظرش رسيد و آن اين كه در فلان منطقه دور افتاده شهر مسجدى است خلوت
و رفت و آمد چندانى در آن نيست، به آن مسجد مى روم شايد شبى را به عبادت بدون ريا و تظاهر به صبح برسانم.
در تاريكى شب به مسجد رفت و به عبادت مشغول شد و دلخوش به اين كه اينجا محل رفت و آمد مردم نيست و من با خيال راحت عبادت خالصانه و بى ريا انجام مى دهم.
ناگاه در بين عبادت، در حالى كه تاريكى مطلق بر مسجد حاكم بود، بنظرش رسيد در مسجد باز شد و شخصى قدم در مسجد گذاشت، از آنجا كه ريا قدمى ثابت در دلش پيدا كرده بود بسيار خوشحال شد، كه اكنون در اين دل شب و در اين جاى خلوت و دور افتاده اين شخص آمد و مرا در اين حال خوش كه به راز و نياز اشتغال دارم مى بيند، و قطعا صبح فردا در ميان مردم از من تعريف و تمجيد مى كند!
تا صبح با كوشش هر چه تمام تر به عبادت و راز و نياز ادامه داد، چون سپيده دميد و هوا روشن شد ديد سگى سياه از باران تند شب فرار كرده و به مسجد خزيده، به شدت اندوهگين شد، كه اين همه كوشيد و راز و نياز كرد، و تن به عبادت داد ولى همه و همه به خاطر سگى سياه بود!! آه از نهادش برخاست كه اگر تا شب گذشته مردم را در عبادت خود شريك مى ساختم و براى جلب نظر آنان راز و نياز داشتم ولى آه و اسف بر من كه شب گذشته براى سگى سياه عبادت كردم و او را شريك بندگى خود نمودم!
منبع : پایگاه عرفان