قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توحید (2) - جلسه هجدهم – (متن کامل + عناوین)

 

نقش خير و شر در نظام آفرينش

 

كرج، مسجد جامع رجائي شهر دهة سوم محرم 138 (ع)

الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.

 

نقش خير و شر در نظام آفرينش

از مباحث بسيار مهمي که در کنار مسألۀ توحيد مطرح است، مسألۀ خير و شر است.

با توجه به آيات قرآن کريم، روايات و ادعيه، اهل حقيقت و سالکان مسلک توحيد به اين يقين رسيدند که از وجود حضرت حق نسبت به عالم هستي و انسان، شر محض صادر نمي‌شود؛ و علت شرّ، خلأ است.[1]

(اللَّهُ الصَّمَد)

يعني آنجا هيچ خلئي وجود ندارد؛ تمام هستي به حضرت او نيازمند است.

علت‌هاي شرارت انسان از ديدگاه قرآن و احاديث

از آيات و روايات و ادعيه استفاده مي‌شود شرّي که به انسان، مخصوصاً به اهل توحيد مي‌رسد، از اين است كه اهل شرّ، اهل توحيد را مجرم مي‌دانند؛ و جرم اهل توحيد هم اتصال به حضرت حق است.

دليل اين که اهل شر به ياران پروردگار، شر مي‌رسانند، چند علت دارد که از آيات قرآن استفاده مي‌شود؛ يک علت، حسد است:

(أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه)[2]

کساني که دور از خدا هستند، احسان خدا را به اهل توحيد، تحمل نمی‌کنند.

علت ديگر اين است که اهل توحيد براي نجات اهل شر، با دلسوزي کامل مي‌خواهند که اهل شر به خدا نزديک شوند. وقتي توحيديان راه نزديک شدن را به آنان ارائه مي‌کنند، زير بار نمي‌روند و اهل توحيد را مانع مي‌بينند.

برنامه‌اي که اهل توحيد به اهل شر ارائه مي‌کنند، اين است که در مال، شهوت، عمر، برخورد با مردم و خانواده، به دستورهاي مقيد خدا شويم. در حقيقت اهل توحيد مي‌خواهند درِ همۀ لذت‌هاي شيطاني و لذت‌هاي مربوط به هواي نفس را ببندند. آنان هم که غرق در لذت‌هاي بي‌مهارند، در خودشان آمادگي مقيد شدن را نمي‌بينند، یا در حالي که آمادگي دارند از خود غافلند؛ بنابراین در مقابل اهل توحيد مي‌ايستند. البته براي اهل شرّ، ضررهاي قابل توجهي از طرف اهل توحيد پيش نيامده است. ولي بسيار اتفاق افتاده که براي اهل توحيد شرّهاي طاقت فرسايي از طرف بريدگان از خدا پيش آمده است و آنان آن قدر از اتصال به خدا غرق لذّت بوده‌اند که اگر قدرت دفاع نداشتند. تمام زيان‌هايي را که به بدن و مالشان مي‌رسيد، مي‌پذيرفتند.

 

جنگ طالوت با جالوت در راه حق

خدا در سورۀ بقره طالوت را مطرح کرده است:

(وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ)[3]

او با جالوت درگير مي‌شود و شرّ را از سر راه برمي‌دارد، جادّه باز مي‌شود و اهل توحيد بي‌مزاحم مي‌شوند.[4] اما يک وقت اهل توحيد، نيروي لازم را براي دفع شرّ ندارند و دچار شرّ مي‌شوند. و اغلب هم دشمن اهل توحيد وارد معامله با شرّ شده است. در تاريخ ثبت نشده که اهل توحيدي با اهل شرّ معامله کرده باشد، به اين نحو که بيايد دست از ايمان و دين بردارند، که کاري با آنان نداشته باشند. سخن آنان این بود که ما را دعوت به حرام و حلال نكنيد و زندگيتان را بکنيد تا بميريد. ولي اين خريد و فروش مطلقاً از طرف اهل توحيد انجام نگرفت؛ پس اهل شرّ شرارت را شروع مي‌کردند؛ البته شرّ بدني يا مالي بوده است. چون راهي براي زيان زدن به عقل، فطرت، قلب و روح، اخلاق، عمل و تقوا نداشتند.

نهايت دردي که اهل توحيد مي‌کشيدند، در زيان بدني بوده است؛ يا در تبعيد و زندان بودند، يا شکنجه و شهيد مي‌شدند؛ ولي توحيد را معامله نکردند. چون به آثار اين ارتباط با حق آگاهي کامل داشتند و مي‌دانستند شرّ از جانب خدا نيست، او عاشق بندۀ خود است و بنده‌اش عاشق اوست. در فضاي عشق که شرّي تحقق پيدا نمي‌کند.

حضرت به ما آمادگي مي‌دهد، ممکن است شرّ پيش نيايد، اما اگر پيش آمد گذشتگان اهل توحيد اينگونه برخورد داشتند.

«قد کان قومٌ قبلکم يقتلون»

 موحدان اهل معرفتي قبل از شما بودند كه كشته شدند، بعضي‌ها را زنده زنده در آتش سوزاندند، بعضي‌ را با ارّه قطعه قطعه‌شان کردند عجيب اين است که عواطف و محبت آن‌ها نسبت به خانواده و مالشان مانع از شهادت در راه محبوب نشد. خيلي شجاعت مي‌خواهد که آدم برای محبوب از ديگر محبوبان که محبتشان طبيعي است دست بردارد.

بعد پروردگار مي‌فرمايد:

(إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَت)[5]

بلايي سر این‌ها در آوردم که زمين با اين گستردگي‌ براي آن‌ها بسيار تنگ شد. يعني چه؟

يعني آنان را در يک مضيقه بسيار سنگين روحي قرار دادم، ولي توحيد را با دشمن معامله نکردم. جملۀ بعد مي‌فرمايد:

«فما يردّهم عمّا هم عليه شيءٌ»[6]

تمام اين بلاهايي که به سرشان آمد، آنان يک قدم از خدا عقبنشيني نکردند.

در موردي که اهل توحيد را زنده زنده آتش زدند، خود قرآن مي‌فرمايد: آنان تافتۀ جدا بافته در اين عالم خلقت نبودند.

 

حكايت پادشاه يمن و اهل توحيد

به پادشاه يمن، ذونواس گزارش دادند که عدّه‌اي در منطقۀ نجران «لا اله الا الله» مي‌گويند و بت نقشي در زندگي آنان ندارد. سردمداران معابد، گروهي جاهل هستند. هيچ چيز در اين عالم قدرت ندارد، هيچ موجودي در اين عالم کليددار نيست.

(قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم)[7]

همۀ امور در دست خداست؛ خالق و رازق، و رحیم و غفور اوست. آن‌ها جان آدم را تسخير و روح آدم را لطيف و پاک مي‌کند. اصلاً توحيد در وجود انسان، تحول ايجاد مي‌کند. پادشاه به صنعا آمد و گفت: کسانی را که مي‌گوييد اهل توحيدند، بياوريد. همه را گرد آوردند. پادشاه گفت: بايد از اين خدايي که ايمان آورده‌ايد، دست برداريد. مردم گفتند: دست برنمي‌داريم. يک نفر حاضر نشد توحيد را با دشمن معامله کند.

پروردگار بعد «بسم الله» قسم به آسمان داراي برج‌ها ياد مي‌كند:

(وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوج)[8]

اين آيه هم از معجزات قرآن است که کيفيت عالم بالا را نشان مي‌دهد؛ قسم به آسمان دارندۀ برج‌ها، .

(وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ)[9]

سوگند به روز قيامت.

(وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ)[10]

قسم به شاهد که خود خداست و قسم به مشهود، آنچه که در منظر ديد خداست. اين قسم‌ها چقدر قوي است. بعد مي‌فرمايد:

(قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُود)[11]

مرگ و نابودي و هلاکت بر اصحاب آتش باد.

آنان چه کساني بودند؟ گفت: دست از خدا برنمي‌داريد؟ گفتند: نه. دستور داد گودالي را آماده کردند. تا جايي که امکان داشت آتش شعله مي‌کشيد. به زنان و مردان گفت: يا از خداي خود قطع رابطه کنيد. يا همه را در اين آتش زنده زنده مي‌سوزانم.

(النَّارِ ذاتِ الْوَقُود * إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ)[12]

سران كشور يک مقدار دورتر از اين گودال نشستند؛

(وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُود)[13]

با چشمشان شاهد بودند که چه کردند. اشاره کردند دو مرد را در آتش انداختند. زنده زنده زغال شدند. سپس سه زن جوان را در گودال انداختند. توحيد خيلي قدرت دارد اهل كفر مي‌بينند که مردها و زنها و جوان‌ها چه مي‌کنند و در صف ايستادند که این‌ها را در آتش بيندازند و منتظر نوبت هستند.

 

وفاداري سفير امام حسين (ع)

وقتي خبر شهادت سفير امام حسين (ع) قيس بن مسّهر صيداوي[14] را ـ که بيست و هشت ساله بود ـ به ابي‌عبدالله (ع) دادند که او را از بالاي مناره پايين انداختند و استخوان‌هاي او متلاشي شد، امام بلند گريه کرد و اين آيه را خواند:

(مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً)[15]

قيس وفاداري خود را به خدا به پايان رساند و ما عقب مانديم؛ ولي به انتظار اين هستيم که راه قيس را ادامه دهيم.[16]

اين ارزش اهل توحيد است که امام حسين (ع) گريه مي‌کند و منتظر است به او برسد.

مردان و زنان سوختند. يک مادر با سه فرزند باقي ماند. به او گفتند: ديدي؟ گفت: بله. گفتند: خدا را رها کن. گفت: رها نمي‌کنم.

ذونواس گفت: بچه بزرگش را در آتش بيندازيد. بچه را در آتش انداختند و سوزاندند. گفت: دست برمي‌داري؟ گفت: نه. گفت: بچۀ ديگر او را در آتش بيندازيد. حالا بچه‌هاي او يک مقدار بزرگ بودند، اما بچۀ شيرخواره كه جگر آدم را آتش مي‌زند. امام حسين (ع) وقتي آن بچۀ شش ماهۀ خون آلود را در دستش گرفت، گفت: خدايا! تمام وجود من را سوزاندند.

«لهف قلبي علي الرضيع الظامي   فطمتـه السهـام قبـل الفطــام»[17]

خدايا تو مي‌داني بچۀ شيرخواره را تا دو سالگي شير مي‌دهند. امّا بچۀ من را تير سه شعبه، يک لحظه از شير گرفت.

مأموران بچه كوچك را از آغوش مادر محكم گرفتند، خواستند در آتش پرت کنند. نزديک بود مادر تقيه كند. تقيه را که خدا قبول کرده که مادر بگويد: من از خدا دست برداشتم؛ اين يک كودك را بگذاريد بماند. ناگهان بچّۀ شيرخواره زبانش باز شد و گفت: مادر بيا، بچه را در آتش انداختند؛ مادر را هم در آتش انداختند.[18]

در اينجا قرآن مي‌گويد جرم این‌ها چه بوده است؟

(وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ)[19]

جرمشان اين بود که به من وابسته بودند.

(ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَت)[20]

عجيب به این‌ها سخت گرفتند. آنان بدون نگراني ايستادند و از خدا فاصله نگرفتند هر چه بلا سرشان آوردند، گوششان بدهکار نبود. هيچ گاه اذيت‌هايي که کشيدند، وادارشان نکرد از خدا جدا شوند.

بعد امام صادق (ع) مي‌فرمايد:

«فسألوا ربکم درجاتهم»

امام مي‌داند دعا مستجاب است. اي مردم از خدا بخواهيد درجات آن‌ها را به شما بدهد که اگر در جايي گرفتار شديد، خدا را از دست ندهيد:

«واصبروا علي نوائب دهرکم تدرکوا سعيهم»[21]

بر بلا‌هايي که از دشمن به شما مي‌رسد صبر کنيد تا نتايج کار آن‌ها را شما هم به دست بياوريد.[22]

 

خاطره‌اي در لذت ياد خدا

عده‌اي مي‌گويند: «يا الله»؛ و از اسم او لذت مي‌برند، چه برسد به اين‌که انسان این استعداد در خود ايجاد کند كه جمال ازل و ابدي در او تجلّي کند. آن وقت لذت اين تجلّي چيست؟ کسي نمي‌داند؛ اما اسمش هم خيلي شيرين است که حتي در مملکت ما آنهايي که بي‌دينند با يک حالي مي‌گويند‌: اي خدا! اما در برخورد به بلا ناخودآگاه با نيروي فطرت متحول مي‌شوند.

من از انگلستان با هواپيما برمي‌گشتم. هواپيماي انگليسي حدود چهارصد نفر مسافر داشت. بيست نفر خارجي و بقيه ايراني بودند. غير از من تمام مسافران هواپيما در راه ايران، در اين شش ساعت و نيمي که در هواپيما بوديم، چندين بار مشروب خوردند. بوي الکل عجيبي در هواپيما پيچيده بود. مهماندار آمد به من گفت: شما چي مي‌خوريد؟ من گفتم: ميل ندارم. گفت: آب؟ گفتم: آب شما را هم نمي‌خورم؛ چون اين آبي که در اين فضا است، ذات معنوي آن نجس است.

وقت نماز مغرب و عشا رسيده بود؛ به مهماندار گفتم: مي‌خواهم نماز بخوانم. مهماندار باسوادي بود؛ گفت: من جلوي هواپيما يک پتو مي‌اندازم. از خلبان جهت مکه را مي‌پرسم و خبرتان مي‌کنم. او رفت از خلبان وضعيت فضا و جهت مكه را پرسيد. خلبان هم به او جهت مکه را گفت. خيلي با احترام به من گفت: آقا محل نماز آماده است. من تنها نماز مي‌خواندم و کس دیگری در حال نماز نبود. ما وقتي به تهران رسيديم حدوداً ساعت چهار ونيم صبح بود. هنوز هوا روشن نشده بود. من مي‌ترسيدم تا به سالن فرودگاه برسيم، آفتاب طلوع كند و نمازم قضا شود. باز به مهماندار گفتم: وقت نماز رسيده است. گفت: الان پتو مي‌اندازم. مسافران آماده مي‌شدند كه بارها را جابهجا کنند. بعد از نماز صبح در حال خروج، يك خانم بي‌حجاب جلوي هواپيما به من گفت: آقا شما ديشب نماز مي‌خوانديد؟ گفتم: بله. گفت: صبح هم شما نماز خوانديد؟ گفتم: چطور. گفت: نمي‌خواهي از اين پروردگارت بخواهي ما را هم به خودش برگرداند؟

ما غرق در لجنزار فرهنگ غرب هستيم. کسي نيست به داد ما برسد. نمي‌شود به خدا بگويي ما را نجات بدهد! اين قدر نام خدا لذت دارد که او سي سال است در انگلستان نيمه عريان مي‌چرخد، اما وقتي يک فضاي الاهی را مي‌بيند، التماس مي‌کند.

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 



پی نوشت ها: 

 

 

 

 



[1]) بحارالأنوار، 5/51، باب 1، حدیث 85: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یأْمُرُ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَقَدْ کذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَیرَ وَ الشَّرَّ بِغَیرِ مَشِیةِ اللَّهِ فَقَدْ أَخْرَجَ اللَّهَ مِنْ سُلْطَانِهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَعَاصِی بِغَیرِ قُوَّةِ اللَّهِ فَقَدْ کذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ کذَبَ عَلَى اللَّهِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ یعْنِی بِالْخَیرِ وَ الشَّرِّ الصِّحَّةَ وَ الْمَرَضَ وَ ذَلِک قَوْلُهُU وَ نَبْلُوکمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیرِ فِتْنَةً.»

نهج‌البلاغه، خطبۀ 166: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ کتَاباً هَادِیاً بَینَ فِیهِ الْخَیرَ وَ الشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّکمْ إِلَى الْجَنَّةِ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَیرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلَالًا غَیرَ مَدْخُولٍ وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ کلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَ التَّوْحِیدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِینَ فِی مَعَاقِدِهَا فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یدِهِ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَایحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا یجِبُ بَادِرُوا أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِکمْ وَ هُوَ الْمَوْتُ  فَإِنَّ النَّاسَ أَمَامَکمْ وَ إِنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوکمْ مِنْ خَلْفِکمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا ینْتَظَرُ بِأَوَّلِکمْ آخِرُکمْ اتَّقُوا اللَّهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّکمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِمِ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ لَاتَعْصُوهُ وَ إِذَا رَأَیتُمُ الْخَیرَ فَخُذُوا بِهِ وَ إِذَا رَأَیتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ.»

[2]) نساء/ 54: «بلکه آنان به مردم [که در حقیقتْ پیامبر و اهل بیت اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده، حسد مى ورزند.»

[3]) بقره/ 247: «و وى را در دانش و نیروى جسمى فزونى داده.»

[4]) بحارالأنوار، 13/435 ـ 437، باب 19: «تفسیر قال الطبرسی رحمه الله هَلْ عَسَیتُمْ أی لعلکم إن فرض علیکم المحاربة مع ذلک الملک أَلَّاتُقاتِلُوا أی لاتفوا بما تقولون و تجبنوا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا أی من أوطاننا و أهالینا بالسبی و القهر على نواحینا تَوَلَّوْا أی أعرضوا عن القتال إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ و هم الذین عبروا النهر قَدْ بَعَثَ لَکمْ طالُوتَ مَلِکاً أی جعله ملکا و هو من ولد بنیامین و لم یکن من سبط النبوة و لا من سبط المملکة و سمی طالوت لطوله و یقال کان سقاء و قیل خربندجا وقیل دباغا و کانت النبوة فی سبط لاوى و المملکة فی سبط یهودا و قیل فی سبط یوسف و قیلÛ
Ü بعثه نبیا بعد أن جعله ملکا وَ زادَهُ بَسْطَةً أی فضیلة و سعة فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ و کان أعلم بنی إسرائیل فی وقته و أجملهم و أتمهم و أعظمهم جسما و أقواهم شجاعة و قیل کان إذا قام الرجل فبسط یده رافعا لها نال رأسه قال وهب کان ذلک قبل الملک و زاده ذلک بعد الملک فَلَمَّا فَصَلَ أی خرج من مکانه و قطع الطریق بالجنود اختلف فی عددهم قیل کانوا ثمانین ألف مقاتل و قیل سبعین ألفا و ذلک أنهم لما رأوا التابوت أیقنوا بالنصر فتبادروا إلى الجهاد قالَ یعنی طالوت إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکمْ بِنَهَرٍ أی ممتحنکم و مختبرکم و کان سبب ابتلائهم شکایتهم عن قلة الماء و خوف التلف من العطش و قیل إنما ابتلوا لیشکروا فیکثر ثوابهم و اختلف فی النهر فقیل هو نهر بین الأردن و فلسطین و قیل نهر فلسطین فَلَیسَ مِنِّی أی من أهل ولایتی و ممن یتبعنی وَ مَنْ لَمْ یطْعَمْهُ أی لم یجد طعمه و لم یذق منه إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیدِهِ أی إلا من أخذ من الماء مرة واحدة بالید و من قرأ غرفة بالضم و هو غیر ابن کثیر و أبو عمرو و أهل المدینة فمعناه إلا من شرب مقدار مل ء کفه فَشَرِبُوا مِنْهُ أی أکثر من غرفة إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ و قیل إن الذین شربوا منه غرفة کانوا ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا و قیل أربعة آلاف رجل و نافق ستة و سبعون ألفا ثم نافق الأربعة آلاف إلا ثلاثمائة و بضعة عشر و قیل من استکثر من ذلک الماء عطش و من لم یشرب إلا غرفة روی و ذهب عطشه و رد طالوت عند ذلک العصاة منهم فلم یقطعوا معه النهر فَلَمَّا جاوَزَهُ أی فلما تخطى النهر طالوت و المؤمنون معه و روی أنه جاوز معه المؤمنون خاصة کانوا مثل عدد أهل بدر و قیل بل جاوز المؤمنون و الکافرون إلا أن الکافرین انعزلوا و بقی المؤمنون على عدد أهل بدر و هذا أقوى فلما رأوا کثرة جنود جالوت قالُوا أی الکفار منهم قالَ الَّذِینَ یظُنُّونَ أی یستیقنون أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ أی راجعون إلى الله و إلى جزائه أو یظنون أنهم ملاقو الله بالقتل فی تلک الوقعة و هم المؤمنون الذین عددهم عدة أهل بدر کمْ مِنْ فِئَةٍ أی فرقة بِإِذْنِ اللَّهِ أی بنصره أَفْرِغْ عَلَینا أی أصبب علینا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا حتى لا نفر وَ آتاهُ اللَّهُ أی داود الْمُلْک بعد قتل جالوت بسبع سنین وَ الْحِکمَةَ قبل النبوة و لم یکن نبیا قبل قتله جالوت فجمع الله له الملک و النبوة عند موت طالوت فی حالة واحدة لأنه لایجوز أن یترأس من لیس بنبی على نبی و قیل یجوز ذلک إذا کان یفعل ما یفعل بأمره و مشورته وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یشاءُ من أمور الدین و الدنیا منها صنعة الدروع فإنه کان یلین له الحدید کالشمع و قیل الزبور و الحکم بین الناس و کلام الطیر و النمل و قیل الصوت الطیب و الألحان.»

[5]) توبه/ 118: «تا جایى که زمین با همه فراخى اش بر آنان تنگ شد و [از شدت غصه، اندوه و عذاب وجدان] دل هایشان هم در تنگى و مضیقه قرار گرفت.»

[6]) الکافی، 8/247، حدیث القباب، حدیث 347.

[7]) انعام/ 91: «بگو: [فقط در همه امورم] خدا نه غیر او سپس آنان را رها کن.»

[8]) بروج/ 1: «سوگند به آسمان که داراى برج هاست.»

[9]) بروج/ 2: «و سوگند به روزى که [برپا شدنش را براى داورى میان مردم] وعده داده اند.»

[10]) بروج/ 3: «و سوگند به شاهد [که پیامبر هر امت است] و مورد مشاهده [که اعمال هر امت است].»

[11]) بروج/ 4: «مرده باد صاحبان آن خندق [که مؤمنان را در آن سوزاندند.] »

[12]) بروج/ 5 ـ 6: «آن آتشى که آتش‌گیرانه اش فراوان و بسیار بود، * هنگامى که آنان پیرامونش [به تماشا] نشسته بودند.»

[13]) بروج/ 7: «و آنچه را از شکنجه و آسیب دربارۀ مؤمنان انجام مى دادند، تماشاگر و ناظر بودند.»

[14]) فرهنگ معارف و معاریف، 8/411 ـ 412: «قیس بن مسهر صیداوی: از یاران امام حسین7 بود که حضرت در مسیر خود به عراق در منزل حاجز پس از این که نامۀ مسلم بن عقیل به مضمون آمادگی مردم کوفه به وی رسید حضرت نامه‌ای به پاسخ آن نامه، ولی به عموم مردم کوفه به مضمون آگاهی خویش از آمادگی آن‌ها و اعلام عزیمت خود بدان دیار و تأکید به آمادگی بیشتر آن‌ها نوشت و آن را به قیس سپرد، قیس به کوفه شتافت و چون به قادسیه رسید حصین بن نمیر گماشته ابن زیاد او را دستگیر نمود و به نزد ابن زیادش فرستاد؛ چون به نزد ابن زیاد رسید وی قیس را امر کرد که بر فراز دارالاماره برو و آن دروغگوی دروغگوزاده را سبّ کن، وی چون به بالای کاخ رفت گفت: ای مردم این حسین بن علی بهترین خلق خدا و فرزند فاطمه 3 دختر پیغمبر9 است که به سوی شما و به دیار شما می‌آید و من در منزل حاجز از او جدا شدم او را اجابت کنید و به خدمتش بشتابید، و سپس عبیدالله و پدرش را لعن نمود و به علی بن ابی‌طالب درود فرستاد. ابن زیاد در حال دستور داد او را از فراز کاخ به زیر انداختند و به شهادت رسید.

چون خبر شهادتش به امام حسین7 رسید حضرت بی‌اختیار اشک از چشمش سرازیر شد و گفت: «منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا» و آن‌ها را در بهشت جای ده و میان ما و آن‌ها در جایگاه رحمتت و آنجا که پاداش‌های نیک را جهت دوستانت اندوخته‌ای گرد آور.

[15]) احزاب/ 23: «از مؤمنان مردانى هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان است] صادقانه وفا کردند، برخى از آنان پیمانشان را به انجامÛ
Ü رساندند [و به شرف شهادت نایل شدند] و برخى از آنان [شهادت را] انتظار مى برند و هیچ تغییر و تبدیلى [در پیمانشان] نداده اند.»

[16]) بحارالأنوار، 44/369، باب 37؛ و الارشاد، 2/71: «قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ لَمَّا بَلَغَ عُبَیدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ إِقْبَالُ الْحُسَینِ7 مِنْ مَکةَ إِلَى الْکوفَةِ بَعَثَ الْحُصَینَ بْنَ نُمَیرٍ صَاحِبَ شُرَطِهِ حَتَّى نَزَلَ الْقَادِسِیةَ وَ نَظَمَ الْخَیلَ مَا بَینَ الْقَادِسِیةِ إِلَى خَفَّانَ وَ مَا بَینَ الْقَادِسِیةِ إِلَى الْقُطْقُطَانَةِ وَ قَالَ لِلنَّاسِ هَذَا الْحُسَینُ یرِیدُ الْعِرَاقَ وَ لَمَّا بَلَغَ الْحُسَینُ الْحَاجِزَ مِنْ بَطْنِ الرِّمَّةِ بَعَثَ قَیسَ بْنَ مُسْهِرٍ الصَّیدَاوِی وَ یقَالُ إِنَّهُ بَعَثَ أَخَاهُ مِنَ الرَّضَاعَةِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ یقْطُرَ إِلَى أَهْلِ الْکوفَةِ وَ لَمْ یکنْ7 عَلِمَ بِخَبَرِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ کتَبَ مَعَهُ إِلَیهِمْ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی إِلَى إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ سَلَامٌ عَلَیکمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیکمُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ کتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ جَاءَنِی یخْبِرُنِی فِیهِ بِحُسْنِ رَأْیکمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِکمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یحْسِنَ لَنَا الصَّنِیعَ وَ أَنْ یثِیبَکمْ عَلَى ذَلِک أَعْظَمَ الْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَیکمْ مِنْ مَکةَ یوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَینَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ یوْمَ التَّرْوِیةِ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیکمْ رَسُولِی فَانْکمِشُوا فِی أَمْرِکمْ وَ جَدُّوا فَإِنِّی قَادِمٌ عَلَیکمْ فِی أَیامِی هَذِهِ وَ السَّلَامُ عَلَیکمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. وَ کانَ مُسْلِمٌ کتَبَ إِلَیهِ قَبْلَ أَنْ یقْتَلَ بِسَبْعٍ وَ عِشْرِینَ لَیلَةً وَ کتَبَ إِلَیهِ أَهْلُ الْکوفَةِ أَنَّ لَک هَاهُنَا مِائَةَ أَلْفِ سَیفٍ وَ لَاتَتَأَخَّرْ. فَأَقْبَلَ قَیسُ بْنُ مُسْهِرٍ بِکتَابِ الْحُسَینِ7 حَتَّى إِذَا انْتَهَى الْقَادِسِیةَ أَخَذَهُ الْحُصَینُ بْنُ نُمَیرٍ فَبَعَثَ بِهِ إِلَى عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ زِیادٍ إِلَى الْکوفَةِ فَقَالَ لَهُ عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ زِیادٍ اصْعَدْ فَسُبَّ الْکذَّابَ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی. وَ قَالَ السَّیدُ فَلَمَّا قَارَبَ دُخُولَ الْکوفَةِ اعْتَرَضَهُ الْحُصَینُ بْنُ نُمَیرٍ لِیفَتِّشَهُ فَأَخْرَجَ قَیسٌ الْکتَابَ وَ مَزَّقَهُ فَحَمَلَهُ الْحُصَینُ إِلَى ابْنِ زِیادٍ فَلَمَّا مَثُلَ بَینَ یدَیهِ قَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ مِنْ شِیعَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنِهِ عَلَیهِمَا السَّلَامُ قَالَ فَلِمَا ذَا خَرَقْتَ الْکتَابَ قَالَ لِئَلاتَعْلَمَ مَا فِیهِ قَالَ وَ مِمَّنِ الْکتَابُ وَ إِلَى مَنْ قَالَ مِنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْکوفَةِ لَاأَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ فَغَضِبَ ابْنُ زِیادٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَاتُفَارِقُنِی حَتَّى تُخْبِرَنِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَوْ تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ وَ تَلْعَنَ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی وَ أَبَاهُ وَ أَخَاهُ وَ إِلَّا قَطَّعْتُک إِرْباً إِرْباً فَقَالَ قَیسٌ أَمَّا الْقَوْمُ فَلَا أُخْبِرُک بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَمَّا لَعْنَةُ الْحُسَینِ وَ أَبِیهِ وَ أَخِیهِ فَأَفْعَلُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِی وَ أَکثَرَ Û
Üمِنَ التَّرَحُّمِ عَلَى عَلِی وَ وُلْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ ثُمَّ لَعَنَ عُبَیدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ أَبَاهُ وَ لَعَنَ عُتَاةَ بَنِی أُمَیةَ عَنْ آخِرِهِمْ ثُمَّ قَالَ أَنَا رَسُولُ الْحُسَینِ إِلَیکمْ وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ بِمَوْضِعِ کذَا فَأَجِیبُوهُ. ثُمَّ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ فَأَمَرَ بِهِ عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ زِیادٍ أَنْ یرْمَى مِنْ فَوْقِ الْقَصْرِ فَرُمِی بِهِ فَتَقَطَّعَ وَ رُوِی أَنَّهُ وَقَعَ إِلَى الْأَرْضِ مَکتُوفاً فَتَکسَّرَتْ عِظَامُهُ وَ بَقِی بِهِ رَمَقٌ فَأَتَاهُ رَجُلٌ یقَالُ لَهُ عَبْدُ الْمَلِک بْنُ عُمَیرٍ اللَّخْمِی فَذَبَحَهُ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِک وَ عِیبَ عَلَیهِ فَقَالَ أَرَدْتُ أَنْ أُرِیحَهُ.»

[17]) الوقایع و الحوادث، محمد باقر ملبوبی، 3/89. این یک بیت شعر از اشعار وصف حال امام حسین7 با على اصغر است که در مقتل آمده است.

[18]) تفسیرالقمی، 2/41، ش 85 (سورۀ بروج)؛ و بحارالأنوار، 14/438، باب 2، (قصة أصحاب الأخدود) حدیث1: «وَ الْیوْمِ الْمَوْعُودِ أَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قَالَ الشَّاهِدُ یوْمُ الْجُمُعَةِ وَ الْمَشْهُودُ یوْمُ الْقِیامَةِ قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ قَالَ کانَ سَبَبُهُمْ أَنَّ الَّذِی هَیجَ الْحَبَشَةَ عَلَى غَزْوَةِ الْیمَنِ ذَا نُوَاسٍ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ مَلَک مِنْ حِمْیرٍ تَهَوَّدَ وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُ حِمْیرٌ عَلَى الْیهُودِیةِ وَ سَمَّى نَفْسَهُ یوسُفَ وَ أَقَامَ عَلَى ذَلِک حِیناً مِنَ الدَّهْرِ ثُمَّ أُخْبِرَ أَنَّ بِنَجْرَانَ بَقَایا قَوْمٍ عَلَى دِینِ النَّصْرَانِیةِ وَ کانُوا عَلَى دِینِ عِیسَى7 وَ عَلَى حُکمِ الْإِنْجِیلِ وَ رَأْسُ ذَلِک الدِّینِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بریامن [یامِنٍ ] [ثَامِرٍ] [تَامِرٍ] حَمَلَهُ أَهْلُ دِینِهِ عَلَى أَنْ یسِیرَ إِلَیهِمْ وَ یحْمِلَهُمْ عَلَى الْیهُودِیةِ وَ یدْخِلَهُمْ فِیهَا فَسَارَ حَتَّى قَدِمَ نَجْرَانَ فَجَمَعَ مَنْ کانَ بِهَا عَلَى دِینِ النَّصْرَانِیةِ ثُمَّ عَرَضَ عَلَیهِمْ دِینَ الْیهُودِیةِ وَ الدُّخُولَ فِیهَا فَأَبَوْا عَلَیهِ فَجَادَلَهُمْ وَ عَرَضَ عَلَیهِمْ وَ حَرَصَ الْحِرْصَ کلَّهُ فَأَبَوْا عَلَیهِ وَ امْتَنَعُوا مِنَ الْیهُودِیةِ وَ الدُّخُولِ فِیهَا وَ اخْتَارُوا الْقَتْلَ فَخَدَّ لَهُمْ خُدُوداً وَ جَمَعَ فِیهَا الْحَطَبَ وَ أَشْعَلَ فِیهِ النَّارَ فَمِنْهُمْ مَنْ أُحْرِقَ بِالنَّارِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قُتِلَ بِالسَّیفِ وَ مَثَّلَ بِهِمْ کلَّ مُثْلَةٍ فَبَلَغَ عَدَدُ مَنْ قُتِلَ وَ أُحْرِقَ بِالنَّارِ عِشْرِینَ أَلْفاً وَ أَفْلَتَ رَجُلٌ مِنْهُمْ یدْعَى دَوْسٌ عَلَى فَرَسٍ لَهُ وَ رَکضَهُ وَ اتَّبَعُوهُ حَتَّى أَعْجَزَهُمْ فِی الرَّمْلِ وَ رَجَعَ ذُو نُوَاسٍ إِلَى ضَیعَةٍ فِی جُنُودِهِ فَقَالَ اللَّهُ قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ إِلَى قَوْلِهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ قَوْلُهُ إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ أَی أَحْرَقُوهُمْ ثُمَّ لَمْ یتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ.»

[19]) بروج/ 8: «و از مؤمنان چیزى را منفور و ناپسند نمى داشتند مگر ایمانشان را به خداى تواناى شکست ناپذیر و ستوده.»

[20]) توبه/ 118: «تا جایى که زمین با همه فراخى اش بر آنان تنگ شد.»

[21]) الکافی، 8/247، حدیث 347؛ امام صادق 7 درباره معرفت الله مى‌فرماید: «لَوْ یعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِU مَا مَدُّوا أَعْینَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ نَعِیمِهَا وَ کانَتْ دُنْیاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا یطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیاءِ اللَّهِ إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِU آنِسٌ مِنْ کلِّ وَحْشَةٍ وَ صَاحِبٌ مِنْ کلِّ وَحْدَةٍ وَ نُورٌ مِنْ کلِّ ظُلْمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِنْ کلِّ ضَعْفٍ وَ شِفَاءٌ مِنْ کلِّ سُقْمٍ ثُمَّ قَالَ7 وَ قَدْ کانَ قَبْلَکمْ قَوْمٌ یقْتَلُونَ وَ یحْرَقُونَ وَ ینْشَرُونَ بِالْمَنَاشِیرِ وَ تَضِیقُ عَلَیهِمُ الْأَرْضُ بِرُحْبِهَا فَمَا یرُدُّهُمْ عَمَّا هُمْ عَلَیهِ شَی ءٌ مِمَّا هُمْ فِیهِ مِنْ غَیرِ تِرَةٍ وَتَرُوا مَنْ فَعَلَ ذَلِک بِهِمْ وَ لَا أَذًى بَلْ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فَاسْأَلُوا رَبَّکمْ دَرَجَاتِهِمْ وَ اصْبِرُوا عَلَى نَوَائِبِ دَهْرِکمْ تُدْرِکوا سَعْیهُمْ.»

[22]وسائل الشیعه، 16/317، باب 10، حدیث 21648: «أَبَا عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ7 یقُولُ جَمَعَنَا أَبُو جَعْفَرٍ7 فَقَالَ یا بَنِی إِیاکمْ وَ التَّعَرُّضَ لِلْحُقُوقِ وَ اصْبِرُوا عَلَى النَّوَائِبِ وَ إِنْ دَعَاکمْ بَعْضُ قَوْمِکمْ إِلَى أَمْرٍ ضَرَرُهُ عَلَیکمْ أَکثَرُ مِنْ نَفْعِهِ لَهُ فَلَا تُجِیبُوهُ.»

بحارالأنوار، 1/210، باب 6، حدیث 3: «قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ7: ثَلَاثٌ بِهِنَّ یکمُلُ الْمُسْلِمُ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ التَّقْدِیرُ فِی الْمَعِیشَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّوَائِب.»

 نهج‌البلاغه، خطبۀ 142: «وَ لْیصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَکارِمِ الدُّنْیا وَ دَرْک فَضَائِلِ الآْخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.»

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه