قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرگ باعزّت در فرهنگ توحيد

 

اما در فرهنگ توحيد، حكومت جور، ابوذر را به بياباني که نه آب دارد و نه گياه، تبعيد مي‌کند. ذخيرۀ غذايي ابوذر در آن بيابان تمام شد؛ تا جايي که امکان دارد گرسنگي و تشنگي را تحمل مي‌کند؛ در اين گرسنگي و تشنگي، باحال‌ترين نماز و مناجات شبانه و نماز شب را دارد.

 

سحرگاه از گرسنگي و تشنگي، شمع وجود او در حال خاموشي است؛ به دخترش مي‌گويد: دخترم من بر اثر تشنگي و گرسنگي مي‌ميرم، قدمي در اين بيابان بزن، ببين چيزي پيدا مي‌کني. دختر او گشت و گفت: چيزي پيدا نکردم. گفت: بنشين بالاي سر من، يک چنين ساعتي را حبيب من پيغمبر اكرم (ص) به من خبر داده است. نگران نباش بعد از جان دادن من برو سر جاده کارواني از مکه مي‌آيد که به مدينه مي‌رود؛ فقط بگو ابوذر اين جا از دنيا رفته است. آن‌ها مي‌آيند من را غسل و کفن مي‌کنند و سپس به خاك مي‌سپارند. دختر او مي‌گويد: يک مرتبه ديدم پدرم با يک دنيا آرامش مي‌گويد: عليه السلام. دختر پرسيد: پدر جان! با چه کسي حرف مي‌زني؟ گفت: تو نمي‌بيني فرشته الاهی آمده من را ببرد؛ به من مي‌گويد: ابوذر قبل از اين‌که جان تو را بگيرم، خدا فرموده: سلام من را به ابوذر برسان. اين توحيد است.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه