قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه پنجم – (متن کامل + عناوین)

 

 ملاك انسانيت

 

تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382

 الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

أحسن القصص بودن داستان يوسف، به علت زيبايى صورت يوسف نيست، بلكه به خاطر سيرت او است كه اين زيبايى، با دوام و هميشگى است. خداوند اين سيرت را در اين سوره، ملاك انسانيت معرفى كرده است و آن را نقطه پرواز انسان دانسته است.

در داستان يوسف، خداوند دو عشق را مطرح مى كند. مايه و اصل يكى، شهوت حيوانى است كه دوامى ندارد و در باطن، گرگ بسيار خطرناكى است كه دهانش براى بلعيدن انسانيت انسان باز است. ريشه اين عشق، چون با حق پيوند ندارد، پيامبر آن را

 

«اَعدى عَدُوك نَفسك الّتي بَينَ جَنْبَيك»[1]

 
ناميده است. اين در ظاهر، عشق است و در باطن يك تمايل صد در صد حيوانى است كه طوفان كوبنده اى را بر ضدّ انسان ايجاد كرده، عقل را اسير مى كند. انسان حاضر نيست در فضاى اين عشق، سود و ضرر را تشخيص دهد. در اين عشق، لذت بدن مطرح است، جهل محض است و عقل در آن نيست.

در طرف ديگر، عشق الهى است كه آتش است، اما آتش الهى، كه اگر در درون كسى افروخته شود، چنان عقل را مى پزد كه انسان در عصر خود يا در همه اعصار و قرون، عاقل ترين انسان مى شود. چنانكه پيامبران نيز عاشق خدا بودند :

 

« و الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ »[2]

 

اهل دل، اين «اشد حبا» را با واژه عشق معنا مى كنند تا بتوانند آن را به درك مردم برسانند. علت عشق اينان هم معرفت، عقل، وجدان و فكر ايشان است و به كارگيرى اين ابزار معنوى ايشان را رفعت داده تا مقام پيامبرى به ايشان داده شده است.

 

عاقل ترين مردم

در «اصول كافى» آمده است كه پيامبران، عاقل ترين مردم زمان خود بودند و انبياى اولوالعزم، عاقل ترين موجودات تا روز قيامت هستند.[3] آنان از فرشتگان هم كه  
عقل محض هستند، عاقل ترند. اين وجدان الهى، چنان عقل را كامل مى سازد كه ايشان از همه جهانيان، نسبت به مردم، در منش و كردار، با وجدان تر بودند و از نظر انصاف دهى به مردم، منصف ترين مردم روى زمين بودند. رفتارى كه با مردم داشتند، شگفت انگيز است ؛ مانند رفتارى كه يوسف با خانواده، برادران، مردم مصر و كسانى كه او را از چاه درآوردند، داشته است.

اين آتش كه آتش الهى و «نار اللّه » است، در درون، با حرارت خود، نيروهاى الهى را مى پزد و سرانجام، از وجود انسان، انسان كامل و جامع مى سازد.

در روايات، درباره اين انسان كامل آمده است :

 

«بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ و السَمَاء»[4]

 

به خاطر گُل وجود باطن او، خداوند آسمان ها را سر پا نگه مى دارد. اگر او بميرد، زمين دهان باز مى كند و همه را فرو مى برد ؛ چون تكيه گاه و لنگر آسمان ها و زمين، انسان كامل است كه با اين عشق، به درجه پختگى و كمال رسيده است.

 

 


نقش اولياى خدا در عالم

وقتى يك كاسب، به حضرت رضا  عليه السلام عرض مى كند كه يابن رسول اللّه ! اجازه بفرماييد كه من از شهر خودمان بيايم و در خراسان خدمت شما زندگى كنم. علت آن هم اين است كه در شهر ما عده اى سبك مغز پيدا شده اند كه حاضر به پذيرش حقايق نيستند و من زجر مى كشم. ائمه، در اين شهر حتّى بدن ما را نمى خواهند ؛ رنج افتادن بدن ما را مى خواهند و به ما فرموده اند :

 

«المُؤمِنُ مِن نَفسِهِ فِي شُغُلٍ و الناسُ مِنهُ فِى رَاحَةٍ»[5]

 
مؤمن رنج ها را تحمل مى كند كه مردم از دست او در راحتى باشند.

كدام پيامبر و نبى و امام، راحت بود؟ رسول اسلام  صلى الله عليه و آله مى فرمود : هيچ پيامبرى در ميان پيامبران، مانند من رنج نديده است.[6] ائمه  عليهم السلام بدن راحت نمى خواهند، بلكه دل و مغز و نفس راحت مى خواهند. ايشان با بدنى كه براى دنيا و آخرت خود در تلاش است، موافق اند ؛ ولى با كسى كه خدعه گر و حيله گر است و عقل خود را صرف مكارى مى كند و با روح آلوده و دل نجس زندگى مى كند، مخالف هستند، امام رضا  عليه السلام به آن شخص فرمود : هرگز اجازه نمى دهم از شهر خود هجرت كنى. وقتى علت را پرسيد حضرت فرمودند: زيرا خداوند به خاطر تو يك نفر، همه عذاب ها را بر مردم آن شهر حرام كرده است.[7] اگر تو بيرون بيايى، يا طوفان مى شود يا صاعقه مى زند و همه را به عذاب دچار مى كند. راحت مردم به خاطر تو است، گرچه آنان با تو دشمن باشند.

 

نقش معصوم در عالم

امروز در سراسر كره زمين، فقط يك نفر انسان كامل است و آن هم شخص 
معصوم است. به يقين بدانيد كه اگر اين انسان كامل از دنيا برود، با جدا شدن روح او از بدن، همه آسمان ها به هم مى ريزند و زمين هم اهل خود را فرو مى برد. در روايات آمده است كه پس از رفتن او قيامت مى شود :

 

« و إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ »[8]

 

وقتى كه امام حسين  عليه السلام را كشتند، اگر زين العابدين  عليه السلام نبود، قطعا نظام عالم به هم مى ريخت. پشت پرده اين عالم، خبرهاى شگفت انگيزى است كه ما از آن خبر نداريم. نمى دانيم بين خدا و بندگان كامل و اولياى او چه ارتباطى برقرار است. زمين تاريك بود و آسمان ها بى نور بودند و خداوند مخالف ظلمت است. به فرشتگان فرمود :

 

« إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... »[9]

 

تا زمين به وجود آن خليفه روشن شود.

 

« و أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا »[10]

 

نور مربى و روشن شدن به نور انسان كامل، اين كار عشق است. كه يوسف در اين نقطه از عشق بود.

 

عشق حقيقى و مجازى

عشق حيوانى و الهى، مانند خدا و انسان، حق و باطل، روز و شب، يك جا جمع نمى شوند. وقتى مقابل هم قرار بگيرند، هم ديگر را دفع مى كنند، ولى دو عاشق 
مجازى، مانند يك پسر و دختر، كه عشق ايشان حيوانى است، به شدت همديگر را جذب مى كنند. يوسف و زليخا به شدت هم ديگر را دفع مى كردند. زليخا اظهار علاقه مى كرد ؛ ولى يوسف مى گفت : من به تو هيچ ميلى ندارم. اين درگيرى تا ده سال ادامه داشت تا اين كه بدون هيچ جرمى، يوسف را به زندان انداخت. وقتى با بى احترامى او را در زندان انداختند، اولين بار كه با خود حديث نفس مى كرد، با حالتى عاشقانه به خداوند عرض كرد :

 

« قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ ... »[11]

 

زندگى در آن كاخ، براى من تلخ بود. الان راحت شدم ؛ يعنى زيباترين زن مصرى براى يوسفى كه عشق حيوانى نداشت، تلخ بود. يوسف، زليخا را تاريك و به صورت يك ديو ماده مى ديد. چشم و زبان او چشم و زبان ديگرى بود.

 

تواضع صاحب كتاب رياض المسائل[12]

 
صاحب كتاب فقهى رياض، هنگام نوشتن اين كتاب، به بحث قبله كه رسيد، ديد در اين رشته تخصصى ندارد. كسى كه مى خواهد اين بحث فقهى را بنويسد، واقعا به تخصص علم نجوم نيازمند مى شود كه ماه و ستاره و گردش زمين و درجات جغرافيايى را بداند. ايشان اين رشته را نخوانده بود. به يكى از شاگردان خود كه متخصص اين فن بود، گفت: دو سه ماه به خانه ما تشريف بياوريد و به من درس نجوم بدهيد. آخوند واقعى شيعه، اين اندازه متواضع است. علما اين تواضع را از انبيا دارند، عاشق خدا كبر و غرور ندارد.

 

حكايت تواضع ملا طاهر قزوينى

ملا طاهر قزوينى، در شهر قزوين، كتابى از ملا محسن فيض[13] به دستش رسيد و اين علم پيچيده فيض را متوجه نشد. گفت: نويسنده اين كتاب، كافر است. فيض انسان كوچكى نبود. چهارصد سال است كه مردم و علما سر سفره فيض كاشانى هستند. سه ماه بعد دريافت كه اشتباه كرده است. با پاى برهنه، حدود صد و چند كيلومتر، از قزوين و بويين زهرا و جاده ساوه به قم آمد و نود كيلومتر هم تا كاشان آمد و درِ خانه فيض را زد. فيض گفت: كيست؟ با گريه گفت :

 

«يا محسن قد أتاك المسى ء»

 
گفت من در حق تو اشتباه كردم. اين هم پاهاى تاول زده ام. آمده ام بگويم: اشتباه كرده ام. من طاقت عذاب خدا را ندارم.

 


آتش عشق از من ديوانه پرس

 كوكبه شمع ز پروانه پرس


ما كه در اين آتش سوزنده ايم

 كشته عشقيم و به او زنده ايم



 

آرى عنوان مرجعيت و رئيس جمهور و استاد و استاديار كارساز نيست، بلكه تنها عشق، كارساز است.

 

ادامه داستان تواضع صاحب رياض

شاگرد با جسارت و بى ادبانه به استاد گفت: تو مى دانى كه من متخصص علم نجومم؟ بايد بيايى و شاگردى مرا بكنى. ايشان فرمود: من حاضرم بيايم ، اما به علت موقعيتى كه دارم، اين قدر مردم به من مراجعه مى كنند كه اگر بخواهم به خانه تو بيايم، وقت بسيارى از من گرفته مى شود. گفت: فقط در اين صورت ممكن است. استاد گفت: باشد. كتاب نجوم را زير بغل گذاشت و از خانه بيرون آمد و به حرم حضرت ابى عبداللّه الحسين  عليه السلام رفت و كتاب را نشان ابى عبداللّه داد و گفت: من دارم فقه مى نويسم و مجبورم اين كتاب را هفت ـ هشت ماه بخوانم. شاگرد من حاضر نشد خانه من بيايد. من حاضرم به خانه او بروم ؛ اما وقتم تلف مى شود. به جاى او شما اين علم را به من درس بده و زار زار گريه كرد. بعد از آن امام حسين  عليه السلام را زيارت كرد و دو ركعت نماز زيارت خواند. ابى عبد اللّه هم نظرى به او فرمود و همه كتاب را در سينه او گنجانيد. او آمد و كتاب فقه را به زيباترين و دقيق ترين شكل نوشت :

 


گر بمانديم زنده بردوزيم

 جامه اى كز فراق چاك شده


ور بمرديم عذر ما بپذير

 اى بسا آرزو كه خاك شده


 



عاشق پرورگار به علت وجود اين عشق. چشم به مال و منال مردم ندارد و كمبودى هم در او نيست كه حرص و حسد، او را پر كند. زيبايى صورت ها بر او جلوه نمى كند. لحظه مرگ عاشق، چه لحظه شيرينى است. در قيامت نيز چهره اى نورانى دارند :

 

« وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ »[14]

« ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ »[15]

 

وقتى وارد بهشت مى شود، آرام مى گيرد و اين صدا را مى شنود :

 

« سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ »[16]

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


 

 

 

 



[1] ـ بحار الأنوار: 67/64، باب 45، حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/118، حديث 187؛ و نيز در اين زمينه آمده است: من لايحضره الفقيه: 4/381، حديث 5833؛ الأماليللصدوق: 393، حديث 4، المجلس الثاني و الستون؛ «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ  عليه السلام قَالَ بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسٌ مَعَ أَصْحَابِه ... مَنِ اعْتَدَلَ يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَتِ الدُّنْيَا هِمَّتَهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا وَ مَنْ كَانَ غَدُهُ شَرَّ يَوْمَيْهِ فَهُوَ مَحْرُومٌ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ بِمَا رُزِئَ مِنْ آخِرَتِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ دُنْيَاهُ فَهُوَ هَالِكٌ وَ مَنْ لَمْ يَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَيْهِ الْهَوَى وَ مَنْ كَانَ فِي نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ يَا شَيْخُ ارْضَ لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ ائْتِ إِلَى النَّاسِ مَا تُحِبُّ أَنْ يُؤتَى إِلَيْك ... .»

 

[2] ـ بقره 2 : 165؛ «ولى آنان كه ايمان آورده اند ، محبت و عشقشان به خدا بيش تر و قوى تر است .»

 

[3] ـ الكافى: 1/12، حديث 11؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله لاَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً وَ لاَ رَسُولاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَ مَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ  صلى الله عليه و آله فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ وَ مَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَ لاَ بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ وَ الْعُقَلاَءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلاَّ أُولُو الْأَلْبَابِ.»

 

[4] ـ تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم: 1/462؛ شجره طوبى: 2/270؛ مجمع النورين: 284؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن: 23/34؛ «اشار به قوله امام صادق  عليه السلام: هذا على إليه، و أشهد أن الأئمة الأبرار و الخلفاء الأخيار بعد الرسول المختار على قامع الكفار و من بعده سيد أولاده الحسن بن علي، ثم أخوه السبط التابع لمرضات اللّه الحسين، ثم العابد علي، ثم الباقر محمد، ثم الصادق جعفر، ثم الكاظم موسى، ثم الرّضا عليّ، ثم التقى محمّد، ثم النّقى عليّ، ثم الزّكيّ الحسن، ثم الحجّة الخلف القائم المنتظر المهدي المرجى الذي ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الأرض و السماء و به يملأ اللّه الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.»

 

[5] ـ الكافى: 2/239، حديث 30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام إِنَّ لَأَهْلِ الدِّينِ عَلاَمَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالْعَهْدِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ أَوْ قَالَ قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ سَعَةَ الْخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَ مَا يُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ  عز و جل زُلْفَى طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ وَ طُوبَى شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِي دَارِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ  صلى الله عليه و آله وَ لَيْسَ مِنْ مُؤمِنٍ إِلاَّ وَ فِي دَارِهِ غُصْنٌ مِنْهَا لاَ يَخْطُرُ عَلَى قَلْبِهِ شَهْوَةُ شَيْءٍ إِلاَّ أَتَاهُ بِهِ ذَلِكَ وَ لَوْ أَنَّ رَاكِباً مُجِدّاً سَارَ فِي ظِلِّهَا مِائَةَ عَامٍ مَا خَرَجَ مِنْهُ وَ لَوْ طَارَ مِنْ أَسْفَلِهَا غُرَابٌ مَا بَلَغَ أَعْلاَهَا حَتَّى يَسْقُطَ هَرِماً أَلاَ فَفِي هَذَافَارْغَبُوا إِنَّ الْمُؤمِنَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ إِذَا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ افْتَرَشَ وَجْهَهُ وَ سَجَدَ لِلَّهِ  عز و جل بِمَكَارِمِ بَدَنِهِ يُنَاجِي الَّذِي خَلَقَهُ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِهِ أَلاَ فَهَكَذَا كُونُوا.»

بحار الأنوار: 64/291، باب 14، حديث 14؛ الأماليللصدوق: 493، حديث 12، المجلس الرابع و السبع؛ «عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ  عليه السلام قَالَ الْمُؤمِنُ خَلَطَ عِلْمَهُ بِالْحِلْمِ يَجْلِسُ لِيَعْلَمَ وَ يُنْصِتُ لِيَسْلَمَ وَ يَنْطِقُ لِيَفْهَمَ لاَ يُحَدِّثُ أَمَانَتَهُ الْأَصْدِقَاءَ وَ لاَ يَكْتُمُ شَهَادَتَهُ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ يَفْعَلُ شَيْئاً مِنَ الْحَقِّ رِيَاءً وَ لاَ يَتْرُكُهُ حَيَاءً إِنْ زُكِّيَ خَافَ مَا يَقُولُونَ وَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ لاَ يَغُرُّهُ قَوْلُ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَخْشَى إِحْصَاءَ مَنْ قَدْ عَلِمَهُ وَ الْمُنَافِقُ يَنْهَى وَ لاَ يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِي إِذَا قَامَ فِي الصَّلاَةِ اعْتَرَضَ وَ إِذَا رَكَعَ رَبَضَ وَ إِذَا سَجَدَ نَقَرَ وَ إِذَا جَلَسَ شَغَرَ يُمْسِي وَ هَمُّهُ الطَّعَامُ وَ هُوَ مُفْطِرٌ وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ النَّوْمُ وَ لَمْ يَسْهَرْ إِنْ حَدَّثَكَ كَذَبَكَ وَ إِنْ وَعَدَكَ أَخْلَفَكَ وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَكَ وَ إِنْ خَالَفْتَهُ اغْتَابَكَ.»

بحار الأنوار: 64/293، باب 14، حديث 15؛ الخصال: 1/269، حديث 4؛ «... عَنِ الطَّاوُسِ بْنِ الْيَمَانِ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ  عليه السلام يَقُولُ عَلاَمَاتُ الْمُؤمِنِ خَمْسٌ قُلْتُ وَ مَا هُنَّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ الْوَرَعُ فِي الْخَلْوَةِ وَ الصَّدَقَةُ فِي الْقِلَّةِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ.»

 

[6] ـ كنز العمال، المتقى الهندى: 3/130، حديث 5817 و 5818؛ «ما أوذي أحد ما أوذيت.»

«ما أوذي أحد مثل ما أوذيت في الله.»

 

[7] ـ بحار الأنوار: 49/278، باب 18، حديث 32؛ الاختصاص: 87؛ رجال الكشي: 594، حديث 1111؛ «عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ آدَمَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا  عليه السلام إِنِّي أُرِيدُ الْخُرُوجَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِي فَقَدْ كَثُرَ السُّفَهَاءُ فِيهِمْ فَقَالَ لاَ تَفْعَلْ فَإِنَّ أَهْلَ بَيْتِكَ يُدْفَعُ عَنْهُمْ بِكَ كَمَا يُدْفَعُ عَنْ أَهْلِ بَغْدَادَ بِأَبِي الْحَسَنِ الْكَاظِمِ  عليه السلام.»

 

[8] ـ تكوير 81 : 2؛ «و هنگامى كه ستارگان تيره و بى نور شوند.»

 

[9] ـ بقره (2) : 30؛ «مسلّماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد .»

 

[10] ـ زمر 39 : 69؛ «و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود .»

 

[11] ـ يوسف 12 : 33؛ «پروردگارا ! زندان نزد من محبوب تر است از عملى كه مرا به آن مى خوانند .»

 

[12] ـ رياض المسائل كتابى استدلالى در فقه شيعه اماميه به زبان عربى. نوشته سيد على طباطبائى م 1231 ق شرحى است مزجى بر مختصر النافع نوشته محقق حلى (م 676 ق) از آن رو كه نويسنده رياض، شرح موجزى نيز بر مختصر النافع نگاشته، اين اثر به الشرح الكبير نيز معروف است. تأليف آن در فاصله 1192 ـ 1196 ق سامان گرفته است.

نخستين بار در 1268 ق يعنى سى سال پس از وفات مؤلف چاپ سنگى شد و پس از آن نيز بيش از ده بار به همان صورت به چاپ رسيده است. به جز چاپهاى سنگى چند چاپ ديگر با تحقيق و تصحيح از اين كتاب به انجام رسيده است كه عبارتند از: تحقيق دارالهادى، بيروت، 1412 ق؛ تحقيق جامعه مدرسين، قم 1414 ق؛ تحقيق مؤسسه آل البيت، قم 1418 ق.

رياض نخستين اثر فقهى استدلالى مبسوطى است كه تمامى ابواب فقه به جز امر به معروف و مفلس را دارا است، و در دوره اى جزو متون درسى بوده است. اين كتاب بر مستند الشيعه ملا احمد نراقى و جواهر الكلام تأثير فراوان داشت و در مواردى نيز عين عبارات آن را به تفصيل آورده اند. شيخ انصارى شاگردانش را بر بحث و تحقيق در كتاب رياض تشويق مى كرد و مى گفت: در دستيابى به رتبه اجتهاد بسيار نقش دارد. سيد على طباطبائى نويسنده منتهى المقال خواهر زاده وحيد بهبهانى (م 1206 ق) و داماد او است. كه در مكتب فقهى و اصولى وى پرورش يافته است جز نزد وحيد و فرزندش شاگردى نكرده است. (دايرة المعارف تشيّع: 8/427)

 

[13] ـ شرح حال ملا محسن فيض كاشانى در كتاب مرگ و فرصت ها جلسؤ 12 آمده است.

 

[14] ـ عبس 80 : 38؛ «چهره ايشان مى درخشد.»

 

[15] ـ عبس 80 : 39؛ «خندان و مسرور است.»

 

[16] ـ يس 36 : 58؛ «بنده من! پروردگار تو است كه به تو سلام مى كند.»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه