قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پناه بردن به خدا براى حفظ پاكى‏ها

 

در اين 110 آيه سوره يوسف، انسان در برابر اين منش، شگفت زده مى شود. روزى كه تخت حكومت را به او دادند و استعداد او را در حكومت دارى ديدند، انسانى كه ته چاه بوده است، اكنون حاكم يك كشور پهناور مى شود. جبرئيل مى گويد من ناظر او بودم و رفتار او را ديدم. شب كه به نيمه رسيد، كسى كه امروز عزيز مصر شده است، از شهر بيرون رفت و در بيابان، چاله اى پيدا كرد. با همه بدن روى خاك افتاد و زار زار گريه مى كرد :

 « رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ »

 خدايا! اندكى حكومت را به من دادى.

 « و عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ و الْأَرْضِ »

  من امشب با اين صورت روى خاك، دو تقاضا دارم :

 « تَوَفَّنِى مُسْلِماً »

 انبيا مى ترسيدند كه هنگام مرگ، دچار خطر شوند. پس از آن كه مرا به دنياى بعد منتقل كردى.

 « و أَلْحِقْنِى بِالصَّــلِحِينَ »

 جبرئيل مى گويد: من از خدا اجازه گرفتم كه در اين باره با او حرف بزنم. كنار او آمدم و گفتم: در هيچ دوره اى از زندگى ات اين حال را از تو نديدم. يوسف گفت: در طول زندگى انسان كى اتفاق افتاده است كسى از روى تخت سلطنت، به بهشت برود. من امشب آمده ام تا خدا را به يارى بطلبم كه مرا تا هنگام مردنم مسلمان نگه دارد.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه