قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پاك دلان

 

بنده هفده ـ هجده ساله بودم كه كاسبى هفتاد ساله را مى شناختم. صبح كه به مغازه مى آمد، به شاگردش مى گفت : امروز خرج خانه و مغازه جمعا پنج تومان است. الان ساعت هشت صبح است. هر چه را فروختى، به من خبر بده. پس از مدتى مى گفت: پنج تومان امروز فراهم شد، از حالا تا پايان روز هر كس آمد، جنس ها را به نرخ خريد، بفروش تا در قيامت، پيامبر ما را به عنوان كاسب با انصاف بپذيرد.

 همچنين مى گفت: صبح كه از منزل مى آمدم، مغازه ها را نگاه مى كردم، ديدم صاحب مغازه سوم محزون است. به او گفتم : چه مشكلى دارى؟ گفت : امروز بيست تومان بدهى دارم ، اما هنوز فراهم نشده است، به همين علّت، اين كاسب با خدا، آن روز، مشترى هاى خود را براى خريد، به مغازه آن همسايه گرفتار مى فرستاد تا پول بدهى او فراهم شود و مى گفت : اجناسى كه شما مى خواهيد، دارم، ولى نمى فروشم ؛ چون پيامبر به من فرموده است :

 «مَن أَصبَحَ وَلا يَهتَمَ بأمورِ المُسلِمين، فَلَيسَ بِمُسلِمٍ»

 كسى كه غصه مسلمانان را نخورد، دين ندارد.

 

آرى اگر اين فرهنگ و اين منش در ميان جامعه و بين دولت و ملت رواج يابد ، جامعه علوى مى شود و زندگى معنى و مفهوم حقيقى خود را پيدا مى كند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه