قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست و سوم – (متن کامل + عناوین)

 

ثمره هدايت در زندگى

 

تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

لطايف، اشاره ها، نكته هاى بسيار باارزش و مؤثرى از سوره مباركه يوسف، با نگاهى كلى بيان شد و به اين نكته رسيديم كه در اين سوره مباركه، خداوند دو نوع عمر را مطرح مى فرمايد :

يكى به علت بينايى و بصيرت، با امكاناتى كه در اختيار او بود، به كارهاى بزرگى دست زد و به بيان خود قرآن، در سوره فاطر « تِجَارَةً لَّن تَبُورَ »،[1] تجارتى بود كه تا ابد ضرر و خسارت و كسادى ندارد، بلكه منفعتى جاويد و ابدى براى صاحب عمر به دنبال دارد. در خود سوره مباركه يوسف، به يك قطعه از عمر او توجه كرديد كه چگونگى خرج كردن عمر، شگفت آور بود. كارى كه او كرد، حدود هفت سال از عمر او را در بر گرفت. قرآن كريم حج و عمره را نام برده است. اعمال عمره محدود است، طواف، نماز، سعى صفا و مروه، تقصير و طواف و دو ركعت نماز است. عمره مستحب هم هست. اگر انسان زرنگى وارد عمره شود، از آغاز تا پايان آن، بيش از يك ساعت و نيم نمى شود.

 

 


ثواب عمره در ماه رجب

راوى به امام ششم  عليه السلام مى فرمايد :[2]

مى خواهم در ماه رجب به عمره بروم. حضرت فرمود : آيا ثواب آن را هم مى دانى؟ گفت : نه. امام فرمود: اگر سطح زمين را طلا بچينى و در راه خدا صدقه بدهى، ثواب آن، مطابق با اين است. خزانه او بى نهايت است و تمام نمى شود. براى او مهم نيست كه در قبال عمره چنين پاداشى بدهد. راوى مى گويد: من برخاستم كه بروم، حضرت فرمود : مى خواهى به عملى ديگر هم راهنمايى ات كنم كه ثوابش ده برابر عمره باشد؟[3] عرض كردم: بله. فرمود: اگر مشكل كسى را حل كنى ثوابش ده برابر از عمره بيش تر است.[4]

 


تلاش بى وقفه يوسف براى مردم

يوسف براى مقابله با قحطى هفت ساله مصر، ده سال وقت گذاشت و در آن سال ها مشكل همه مردم را حل كرد كه در آن هفت سال، يك صبحانه از مردم، كم نشود. اين لطف وجود مقدس حق است. او امكاناتى را در اختيار ما گذاشته است، عقل، فطرت، قرآن، انبيا، ائمه و عارفان را در اختيار ما گذاشته است. غير از عمر كه بايد اين سرمايه و امكانات را درست خرج كرد، راه آن را پيش از اسلام، در كتاب هاى آسمانى گذشته و پس از آن، در سخنان ائمه و قرآن ترسيم كرده است.

به وجود مبارك رسول خدا  صلى الله عليه و آله گفت: اگر شما بخواهيد كلمه «سعادت» را معنا كنيد، چگونه معنا مى كنيد؟ فرمود:

 

«طُولُ العمر فى طاعة اللّه »[5]

 
اين كه در دنيا بسيار بمانى و اين بسيار ماندن را در طاعت خداوند عالم خرج كنى. همه سخنان خدا را گوش دهيد.

خداوند در قرآن مجيد، براى يك زندگى سالم، مطلب دارد. طاعت خدا فقط نماز و روزه نيست. گوش دادن به همه سخنان او در همه زمينه ها لازم است.

 

همسر فداكار آيت الله بروجردى

آيت اللّه بروجردى[6] در احوالات خود گفته است من در اصفهان تحصيل مى كردم. اساتيد آن روز اصفهان، كم نظير بودند ؛ مانند آيت اللّه العظمى كلباسى[7]، مرحوم آقا سيد محمد باقر درچه اى[8]، حكيم بزرگ قشقايى[9] و حكيم كم نظير  
 
 
 
ملاّ محمّد كاشانى.
[10]

ايشان مى فرمود: من گرم تحصيل در محضر ايشان و عاشق اين اساتيد بودم. 
همواره مايه هاى علمى من بالا مى رفت كه نامه اى از پدر دريافت كردم.

پدر ايشان در بروجرد، معاش زندگى را از كشاورزى تأمين مى كرد. چون زبان ايشان مى گرفت، كسى ايشان را براى منبر و سخنرانى دعوت نمى كرد. در نامه آمده بود: حسين عزيزم! به بروجرد بيا، من وسايل عروسى تو را فراهم كرده ام.

من نامه اى به ايشان نوشتم كه مرا از ازدواج معاف كنيد و اجازه دهيد درس بخوانم. پدرم در جواب نوشت: فكر نمى كنى اگر به سخن پدر گوش ندهى، اين مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده است :

 

« وَبِالْو لِدَيْنِ إِحْسَاناً »[11]

 

ايشان بلافاصله به بروجرد رفت. عروسى كه تمام شد، گفت: حالا مى خواهى بروى، برو. ايشان مى فرمود: بروجردى شدن من مرهون اين خانمى بود كه پدرم براى من گرفت.

يك عروس جوان، چگونه عمر را صرف مى كند كه محصول عمر او آيت اللّه بروجردى مى شود؟ يك خانم چگونه عمرش را خرج مى كند كه محصول همان عمر نه ساله، امام مجتبى، امام حسين، زينب كبرى و حضرت كلثوم مى شود؟ در قيامت خيلى از مردها به خاطر خانم هايشان بايد به جهنم بروند و بسيارى نيز در اعلى عليين قرار مى گيرند.

يوسف عزيز هفت سال عمرش را اين گونه براى يك ملت خرج كرد و نگفت كه در ميان اين ملت، ممكن است بى دين، بى نماز و كافر هم باشد. اگر خدا مى خواست، ريشه ايشان را مى زد. عمر خود را در چه مسيرى بپردازم؟ در برابر اين هزينه كردن، دريافتى ابدى دارد. وقت مردن اين افراد، خدا خطاب مى كند :

 

 
« يَـأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً »
[12]

 

سرانجام گمراهان

شصت ـ هفتاد سال، در دنيا به تو عمر دادم، خوب كاشتى، خوب عمل كردى و خوب عمرت را خرج كردى. اكنون خود من به انتظار تو هستم، ربى كه از تو كمال رضايت را دارد. اين «ارجعى» را يادمان باشد كه كلام شخص خداوند است. عده اى هم هستند كه قرآن مى فرمايد: به لحظه مرگ كه مى رسند، اوضاع تاريك بسيارى را مى بينند و به خدا مى گويند :[13]

 

 
« رَبِّ ارْجِعُونِ  * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ »
[14]

 

تا اين عمر به لجن كشيده را جبران كنم.

 

« إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا و مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ »[15]

 

اكنون به تو مى گويم كه عمر را صرف دشمنان من كردن، چه تاوانى دارد. عمرى كه مانند عمر يوسف خرج مى شود، مركبى براى صاحب آن است. عمرى كه مانند عمر زليخا خرج مى شود، اميرالمؤمنين  عليه السلام مى فرمايد: مانند قاطرى است كه مهار گسيخته، صاحبش را تحويل جهنم مى دهد.[16]

جلال الدين رومى در يك شعر مفصل، اين دو نوع انسان را ترسيم كرده است. انسان نقشه بكشد كه چگونه سر مردم كلاه بگذارم.


آن يكى خورشيد عليين بود

 وين دگر خفاش كالسجين بود[17]



يكى از عيب ها، خشم و انتقام جويى است.[18] يوسف ده سال داشت كه او را از  
پدر جدا كردند و در چاه انداختند. اكنون در سفر سوم، به مصر آمده اند. گفتند : اى عزيز! تكليف ما چيست؟ تو همانى كه به تو ظلم كرديم. مى خواهى با ما چه كنى؟ قرآن مى گويد: اين انسان بى عيب، به برادران گفت :

 

« لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ »[19]

 


آن يكى نورى ز هر عيبى برى

 وين يكى كورى گداى هر درى


آن يكى ماهى كه بر پروين زند

 وين يكى كرمى كه بر سرگين زند


آن يكى يوسف رخى عيسى نفس

 وين يكى گرگى و يا خر با جرس


و آن يكى پران شده در لا مكان

 وين يكى در كاهدان هم چون سگان


آن يكى سلطان عالى مرتبت

 وين يكى در گلخنى در تعزيت


اين يكى خلقى ز اكرامش خجل

 وين يكى از بى نوايى منفعل


 
آن يكى سرور شده ز اهل زمان

 وين يكى در خاك خوارى بس نهان[20]



 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


 


 

 

 



[1] ـ فاطر 35 : 29.

 

[2] ـ ثواب الأعمال: 48، البته حديث درباره حج آمده است؛ «عن أبي عبد الله  عليه السلام قال لما أفاض رسول الله  صلى الله عليه و آله تلقاه أعرابي في أفطح فقال يا رسول الله إني خرجت أريد الحج فعاقني عائق و أنا رجل ملي كثير المال فمرني ما أصنع في مالي ما أبلغ ما بلغ الحاج قال فالتفت رسول الله  صلى الله عليه و آله إلى أبي قبيس فقال لو أن أبا قبيس لك زنة ذهبة حمراء أنفقته في سبيل الله ما بلغت ما بلغ الحاج.»

 

[3] ـ وسائل الشيعة: 14/302، حديث 19252؛ «رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ  صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ الْحَجَّةُ ثَوَابُهَا الْجَنَّةُ وَ الْعُمْرَةُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ ذَنْبٍ وَ أَفْضَلُ الْعُمْرَةِ عُمْرَةُ رَجَبٍ.»

الكافي: 4/536، حديث 6؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ الْمُعْتَمِرُ يَعْتَمِرُ فِي أَيِّ شُهُورِ السَّنَةِ شَاءَ وَ أَفْضَلُ الْعُمْرَةِ عُمْرَةُ رَجَب.»

وسائل الشيعة: 14/301، باب 3، حديث 19248؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ أَيُّ الْعُمْرَةِ أَفْضَلُ عُمْرَةٌ فِي رَجَبٍ أَوْ عُمْرَةٌ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَقَالَ لاَ بَلْ عُمْرَةٌ فِي رَجَبٍ أَفْضَلُ.»

 

[4] ـ وسائل الشيعة: 16/365، باب 26، حديث 21774؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ قَالَ مَشْيُ الْمُسْلِمِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ خَيْرٌ مِنْ سَبْعِينَ طَوَافاً بِالْبَيْتِ.»

وسائل الشيعة: 16/366، حديث 21777؛ «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ  عليه السلام مَنْ مَشَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ أَظَلَّهُ اللَّهُ بِخَمْسٍ وَ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ لَمْ يَرْفَعْ قَدَماً إِلاَّ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا حَسَنَةً وَ حَطَّ عَنْهُ بِهَا سَيِّئَةً وَ يَرْفَعُ لَهُ بِهَا دَرَجَةً فَإِذَا فَرَغَ مِنْ حَاجَتِهِ كَتَبَ اللَّهُ  عز و جل لَهُ بِهَا أَجْرَ حَاجٍّ وَ مُعْتَمِرٍ.»

وسائل الشيعة: 16/370؛ «أَصْحَابِنَا عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ كُنْتُ جَالِساً مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ يُقَالُ لَهُ مَيْمُونٌ فَشَكَا إِلَيْهِ تَعَذُّرَ الْكِرَاءِ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي قُمْ فَأَعِنْ أَخَاكَ فَقُمْتُ مَعَهُ فَيَسَّرَ اللَّهُ كِرَاهُ فَرَجَعْتُ إِلَى مَجْلِسِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام مَا صَنَعْتَ فِي حَاجَةِ أَخِيكَ فَقُلْتُ قَضَاهَا اللَّهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ أَنْ تُعِينَ أَخَاكَ الْمُسْلِمَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَوَافِ أُسْبُوعٍ بِالْبَيْتِ مُبْتَدِئاً ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَجُلاً أَتَى الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ  عليه السلام فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَعِنِّي عَلَى قَضَاءِ حَاجَةٍ فَانْتَعَلَ وَ قَامَ مَعَهُ فَمَرَّ عَلَى الْحُسَيْنِ  عليه السلام وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فَقَالَ أَيْنَ كُنْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ تَسْتَعِينُهُ عَلَى حَاجَتِكَ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَذَكَرَ أَنَّهُ مُعْتَكِفٌ فَقَالَ أَمَا لَوْ أَنَّهُ أَعَانَكَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِنِ اعْتِكَافِهِ شَهْراً.»

 

[5] ـ غرر الحكم: 159، حديث 3025؛ «إن أوقاتك أجزاء عمرك فلا تنفد لك وقتا إلا فيما ينجيك [في غير ما ينجيك].»

غرر الحكم: 160، حديث 3058؛ «احفظ عمرك من التضييع له في غير العبادة و الطاعات.»

غرر الحكم: 160، حديث 3061؛ «إن المغبون من غبن عمره و إن المغبوط من أنفذ عمره في طاعة ربه.»

 

[6] ـ شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن جلسه 12 آمده است.

 

[7] ـ فهرس التراث: 2/141؛ «محمد إبراهيم الكلباسي 1180 ـ 1262 الشيخ محمد إبراهيم بن محمد حسن الكاخي الخراساني الأصفهاني.

مما قال شيخنا العلامة: من أعاظم علماء عصره المشاهير، ولد في ربيع الثاني سنة 1180، و هاجر إلى العراق و أخذ عن الوحيد البهبهاني و غيره، ثم رجع إلى إيران و اشتغل على المحقق القمي في قم، و النراقي في كاشان، ثم رجع إلى أصفهان و نهض بأعباء العلم مع شدّة الاحتياط و الورع، و أشغل منصة التدريس طيلة حياته، و كانت بينه و بين معاصره السيد محمد باقر حجة الإسلام صلة وثيقة، لم تخل بها زعامة كلّ منهما توفي في 8 جمادى الاولى سنة 1261.

و ألّف ابنه الشيخ جعفر رسالة في حياة والده، كما ألّف حفيده أبو الهدى رسالة سمّاها (البدر التمام في ترجمة الوالد القمقام و الجدّ العلاّم) روى عن الشيخ جعفر كاشف الغطاء. أسند إليه المرعشي في الإجازة الكبيرة: 168. من آثاره: إشارات الأصول طبع طبعة حجرية بطهران سنة 1245 هـ.

 

[8] ـ دائرة المعارف تشيع: 7/473؛ «درچه اى، آقا سيد محمد باقر 1264 ـ 1342 ق، از علما و فقهاى برجسته اماميه كه به زهد و تقوى شهره بود. در دُرچه، يكى از روستاهاى اصفهان، متولد شد. نخست در اصفهان نزد ميرزا محمد باقر چهار سوئى، ميرزا محمد حسن نجفى و ميرزا ابوالمعالى كلباسى به تحصيل پرداخت و سپس عازم نجف اشرف شد و در آنجا از محضر بزرگانى چون ميرزا محمد حسن شيرازى، حاج ميرزا حبيب رشتى و حاج سيد حسن كوه كمره اى استفاده كرد و به مقام اجتهاد رسيد، پس از مراجعت به اصفهان به تدريس فقه و اصول پرداخت، از آثار او يك دوره فقه و اصول در شانزده جلد است. آيت الله درچه اى شاگردان بسيارى تربيت كرد كه از آن جمله اند: آيت الله بروجردى و جلال الدين همايى وى به مرض سكته رخت از جهان بربست و در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شد.

استاد همايى كه به مدت دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بود درباره مرحوم درچه اى مى نويسد: «آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آيتى بود عظيم، به حقيقت جانشين پيغمبر اكرم و ائمه معصومين  عليهم السلامبود. در سادگى و صفاى روح و بى اعتنايى به امور دنيوى گويى فرشته اى بود كه از عرش به فرش فرود آمده بود . . . مكرر ديدم سهم امامهاى كلان براى او آوردند و دينارى نپذيرفت، وقتى سبب مى پرسيدم، مى فرمود: من فعلاً بحمدالله مقروض نيستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش آيد و (ما تَدرى نفس ماذا تكسب غداً).»

 

[9] ـ موسوعة طبقات الفقهاء: 14/160 ـ 159، قسم 1؛ «4507 القشقائي 1243 ـ 1328 ه جهانگير خان بن محمد خان القشقائي الأصفهاني.

كان فقيها إماميا، أصوليا، فيلسوفا متبحّرا.ولد في دهاقان (من قرى أصفهان) سنة ثلاث و أربعين و مائتين و ألف.و تعلّم في قريته.و درس المقدمات في أصفهان، و أخذ بها العلوم العقلية عن محمد رضا القمشهي (المتوفّى 1306 ه) و قصد النجف الأشرف، فحضر في الفقه على محمد حسن بن باقر النجفي صاحب «جواهر الكلام».و برع في الفقه و الأصول، و أولع بالفلسفة و تعمّقها، و صار من المبرّزين فيها.و باشر تدريس الفقه و الأصول و الفلسفة و الرياضيات في مدرسة الصدر بأصفهان.و حاز شهرة واسعة، لا سيما في تدريس الفلسفة، و تقاطرت عليه الطلبة من سائر البلاد لأخذها عنه.

و قد انتفع به، و تخرج عليه جمع غفير، منهم: الميرزا محمد حسين النائيني المتوفّى 1355 ه و السيد حسين بن علي البروجردي (المتوفّى 1380 ه)، و علي أكبر بن حسن بن أبي القاسم اليزدي (المتوفّى 1349 ه)، و السيد يحيى اليزدي الواعظ، و أسد الله بن محمود الگلبايگاني مؤف «شمس التواريخ»، و السيد جمال الدين بن حسين الگلبايگاني (المتوفّى 1377 ه)، و السيد حسين بن هبة الله الرضوي الكاشاني (المتوفّى 1384 ه)، و غيرهم.

و صنّف شرحا على «نهج البلاغة»، و له شعر بالفارسية أودعه الكثير من آرائه الفلسفية. توفّي في أصفهان سنة ثمان و عشرين و ثلاثمائة و ألف.»

 

[10] ـ مستدركات أعيان الشيعة: 3/249 ـ 250؛ «المولى الآخوند ملا محمد الكاشاني الاصفهاني ولد سنة 1249 في كاشان و توفي سنة 1333 في أصفهان و دفن فيها في مقابر تخت فولاذ من علماء الفلسفة و الحكمة في عصره.

أخذ المقدمات في كاشان على جملة من أهل الفضل ثم هاجر إلى أصفهان و أولع بالفلسفة و الحكمة و التحق بحوزة كل من الميرزا حسن نجل ملا علي النوري و المولى الآغا محمد رضا القمشه إي حتى برع و تقدم في ذلك، ترجم له السيد مصلح الدين المهدوي في كتابه تذكرة القبور بما تعريبه ... الحكيم العارف الكبير و الفيلسوف على الإطلاق المرحوم الآخوند ملا محمد الكاشاني من نوادر الدهر في العلم و العمل و الزهد و التقوى و التدريس كان يدرس الحكمة العلمية و العملية فريدا في عصره و في أوائل هجرته إلى أصفهان كان مقيما في مدرسة جده كوجك ثم انتقل إلى مدرسة الصدر ينقلون عنه حكايات عجيبة و أحاديث غريبة و لم يتزوج في طول عمره الشريف و عاش 84 سنة.

أقول: تخرج عليه كوكبة من أكابر علماء الشيعة و أساطين الشريعة علماء الحكمة و الفلسفة و العرفان منهم الآغا نجفي القوچاني و الحاج آغا رحيم الأرباب و السيد حسين البروجردي، و الشيخ محمد الحكيم الخراساني، و الدهقان الساماني، و آغا ضياء الدين العراقي، و الشيخ هاشم القزويني و السيد حسن مشكان الطبسي، و الشيخ أسد الله الايزدكشت، و الميرزا أرسطو، و الحاج الميرزا حسن الجابري الأنصاري و غيرهم من الحكماء و الفلاسفة و قد سمعت ان له حواشي على كتاب الاسفار و كتاب المشاعر و كتاب العرشية لصدر المتألهين الشيرازي.»

 

[11] ـ نساء 5 : 36؛ « و به پدر و مادر نيكى كنيد.»

 

[12] ـ فجر 89 : 27 ـ 28؛ «اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! به سوى پروردگارت، در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .»

 

[13] ـ روضة الواعظين: 2/297-298؛ «قال الصادق  عليه السلام إذا مات المؤن شيعه سبعون ألف ملك إلى قبره فإذا دخل قبره أتاه منكر و نكير فيقعدانه و يقولان من ربك و ما دينك و من نبيك فيقول ربي الله و محمد نبيي و الإسلام ديني فيفسحان له في قبره مد بصره و يأتيانه بالطعام من الجنة و يدخلان عليه الروح و الريحان و ذلك قوله تعالى فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ يعني في قبره وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ يعني في الآخرة ثم قال  عليه السلام إذا مات الكافر شيعه سبعون ألفا من الزبانية إلى قبره و إنه ليناشد حامليه بصوت يسمعه كل شيء إلا الثقلان الجن و الإنس و يقول لو أن لي كرة فأكون من المؤنين و يقول رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ فتجيبه الزبانية كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها و يناديهم ملك وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ فإذا دخل قبره و فارقه الناس أتاه منكر و نكير في أهول صورة فيقيمانه ثم يقولان له من ربك و ما دينك و من نبيك فيتلجلج لسانه و لا يقدر على الجواب فيضربانه ضربة من عذاب أليم يذعر لها كل شيء ثم يقولان من ربك و ما دينك فيقول لا أدري فيقولان لا دريت و لا هديت و لا أفلحت ثم يفتحان له بابا إلى النار و ينزلان إليه الحميم من جهنم و ذلك قول الله وَ أَمّاإِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ يعني في القبر وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ يعني في الآخرة.»

 

[14] ـ مؤمنون 23 : 99 ـ 100؛ «پروردگارا ! مرا [ براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده، به دنيا  ]بازگردان . * اميد است در [ برابر ] آنچه [ از عمر ، مال و ثروت در دنيا ] واگذاشته ام كار شايسته اى انجام دهم .»

 

[15] ـ مؤمنون 23 : 100؛ «[ به او مى گويند :  ]اين چنين نيست [ كه مى گويى  ]بدون ترديد، اين سخنى بى فايده است كه او گوينده آن است ، و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند .»

 

[16] ـ نهج البلاغه: خطبه 16؛ «ذمتى بما أقول رهينة و أنابه زعيم . . . ألا و إنّ الخطايا خيل شُمُس حُمِل عليها أهلها و خُلِعَت لُجُمها.»

 

[17] ـ مولوى.

[18] ـ كنز العمال، المتقى الهندى: 3/373، حديث 7006 و 7007؛ «قال موسى بن عمران: يا رب من أعز عبادك عندك ؟ قال: من إذا قدر غفر.»

«من عفا عند القدرة عفا الله عنه يوم العسرة.»

كنز العمال، المتقى الهندى: 3/374، حديث 7008؛ «إذا كان يوم القيامة ينادي مناد من بطنان العرش: ليقم من على الله أجره، فلا يقوم إلا من عفا عن ذنب أخى.»

حديث 7009؛ «إذا أوقف العباد نادى مناد: ليقم من أجره على الله، وليدخل الجنة، قيل من ذا الذي أجره على الله؟ قال العافون عن الناس، فقام كذا وكذا ألفا فدخلوا الجنة بغير حساب.»

و در روايات شيعه آمده است: وسائل الشيعة: 12/170، حديث 15984؛ «قال رسول الله  صلى الله عليه و آله عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَإِنَّ الْعَفْوَ لاَ يَزِيدُ الْعَبْدَ إِلاَّ عِزّاً فَتَعَافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّهُ.»

وسائل الشيعة: 12/173، حديث 15997؛ «عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله أَ لاَ أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ خَلاَئِقِ الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَك.»

نهج البلاغه: 470 حكمت 11؛ «وَ قَالَ  عليه السلام إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.»

 

[19] ـ يوسف 12 : 92؛ «امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست .»

 

[20] ـ مولوى.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه