چون عارف ، متمكّن بر بساط انس با محبوب حقيقى شد و اوامر و نواهى او را به اجرا گذاشت روح مناجات را يافته و به جايى مى رسد كه ، ترك عبادت آن هم نه تنها واجبات بلكه سنّتها برايش از قبيل جدا شدن ماهى از آب است و از اين كلام استفاده مى شود كه كسالت و كاهلى در عبادت نشانه دورى از جناب اوست و ميل
و رغبت به آن دليل قرب و علامت توجّه به جلال و جمال اوست . از نبىّ اكرم صلى الله عليه و آلهنقل شده كه در وقت رسيدن اوقات نماز به بلال مى فرمود : أَرِحنَا يَا بَلال ، ما را راحت كن يعنى : اذان بگو تا ما به عبادت حق كه راحت و لذّت ما در آن است مشغول شويم . حفظ اوامر و نواهى حق بالاترين ادب انسان به مولاست و بساط انس با او به وسيله دستورهايش براى آدمى حاصل مى گردد . با ادب به مقام انس مى توان رسيد و عنايت انس آن است كه دل به دوست شاد باشد و شاد بودن دل به دوست آن است كه جز دوست او را به كار نيايد . و اگر به اندازه هر دو عالم نعمت پيش او آرند ، او را شادى نشايد ، زيادت شادى به چيزى جز دوست ، نشان نقصان محبّت است . و اگر هر دو عالم بلا پيش او آرند از جا نرود ، از بهر آن كه چيزى از جا رفتن در وقت دعوى محبت دليل فراغت سر است از محبت . و معنى وحشت از غير گرفتن ، آن است كز بهر خويش ، با دوست ، هيچ انبساط نماند ، نه تقاضاى نفع و نه تقاضاى دفع ضرر بلكه «مقام تسليم» .
و با دوست چنان خوش گردد كه اگر عطا منع كند نگويد : چرا كردى و اگر بلا برگمارد نگويد چرا گماشتى .
و چون حق سبحانه و تعالى خواهد ، دل دوستى را با خويش به انس آرد يا مادام نيكى خويش بر او متواتر دارد ، يا بلاى غير خويش به او باز نمايد ؛ تا از غير او گريزان باشد . و هر وقت كه انس با حق شدت گيرد ، وحشت از خلق فزونى يابد و علامت انس آن است كه صاحب او را وحشت پديد آيد از دنيا و از خلق ، مگر با اولياى خداى كه انس گرفتن با اوليا ، انس است با خداى و هركه با خلق انس گرفت بر بساط فرعونيان ساكن شد ، خداى را باش و اگر نه خود مباش ، انس آن است كه از ماسوى اللّه وحشت در تو پديد آيد . و حجاب ميان بنده و خدا ، آسمان و زمين و عرش و كرسى نيست خيال و اوهام و منيّت تو حجاب است . از ميان برگير و به خداى بشتاب . بايد كه اگر در خلوت باشى خداى را ببينى و اگر با خلق باشى خداى را ببينى و هرچه جز حق بود نزديك تو باطل بوده و تغيّر عالم سر تو را نجنباند و بلاى حق مهر تو را كم نكند .
هيبت حسنش چو بر بودت زخويش
پرده حشمت براندازد زپيش
هركه غيرست از ميان بيرون شود
پس اميد از بيم مرد افزون شود
مجلس بخشايش آمد اين بساط
عشقبازان را مقام انبساط
مايه سودا از اين بازار خاست
پس كليم اللّه حق ديدار خواست
چون نسيم اين چمن پيدا شود
بلبل جان در قفس شيدا شود
سالك از اول چو بشناسد مقام
انس او با طاعت و ذكرت مدام
آن كه صاحب حال باشد نام او
با صفات حق بود آرام او
آن كه او را انس با ذات خداست
بحر تمكين است و غواص بقاست
[ وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ كَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ اَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ اَمِنَتْ
جَوارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَها فى الْمَعْصِيَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ اَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ ] مثال خوف و رجا و محبّت همانند حرم و مسجد و كعبه است . كسى كه وارد منطقه حرم مى شود از آزار خلق درامان است ؛ زيرا وارد در حريم ، بسيارى از برنامه هاى عادى بر او حرام و ممنوع است چه رسد به برنامه ها تحريم شده ،
چنان كه وارد شده به حرم از ديگران درامان است ، وارد شده به منطقه خوف از عذاب دنيا و آخرت درامان است ، چرا ؟ براى اين كه خائف از مقام خدا قائم به امر و نهى الهى است و اجراى دستورهاى خداوند بهترين منطقه امن از خزى دنيا و عذاب آخرت است . كسى كه وارد مسجدالحرام شود ، در حقيقت وارد مركز معشوق و منطقه محبوب شده است ، قرآن درباره وارد به مسجد مى گويد : ومن دخله كان آمناً مهمان دوست و وارد به حضور مولا مگر كارى غير از خواسته مولا انجام مى دهد ، مگر ممكن است جوارح او آلوده به معصيت شود ، آنجا كه علّتى و سببى براى گناه يافت نمى شود ، آنجا فقط جاى توجه به محبوب و انجام خواسته هاى اوست . و به همين خاطر مجرى برنامه دوست به حضرت او حُسن ظنّ پيدا كرده و قلبش از اميد
به رحمت و عنايت او آكنده مى شود و خدا هم برابر با روايات گذشته با بنده اش برابر با حسن ظنّ عبد و خوفى كه از مقام مولا دارد ، عمل مى كند . و كسى كه وارد خانه شود ، جز اين كه مشغول به صاحب خانه باشد كارى از او ساخته نيست ، هم چنين قرار گرفته در منطقه محبّت ، عشقى به جز عشق مولا و محبّتى جز محبّت به دوست احساس نمى كند و محبّت هرگز از ياد او نرفته و پس از رسيدن به اين محبّت ، هيچ محبّتى را نمى تواند مقدّم بر آن بدارد . اين است كه فقط او را مى خواهد و هرچه را هم بخواهد براى او مى خواهد .
[ فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ كانَتْ حَالَتُكَ حالةً تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ فَاشْكُرِ اللّهَ عَلى تَوْفيقِهِ وَعِصْمَتِهِ ]
راستى خوب فكر كن ، در خويش دقت نما ، به نفس انديشه بنما ، اگر حال تو نسبت به مردم چنين است كه مرگ براى تو خوشايند است پس خدا را به اين حال و بر اين كه تو را توفيق اجراى واجبات و ترك محرّمات داده و تو را از خطا و گناه و افتادن در چاه هلاكت حفظ فرموده شكر كن كه چنين حالى نسبت به مرگ نتيجه
عمل صالح و اخلاق حسنه و دورى جستن از گناه است . چنانچه حال اوليا نسبت به مرگ چنين بوده است . مگر نشنيدى امام عارفان پس از ضربت ابن ملجم مرادى گفت : فزتُ وَربّ الكعبة ، يا على اكبر به حضرت حسين عليهماالسلامعرضه داشت : لا نُبالِى بِالْمَوْتِ ، كسى بايد از مرگ بترسد كه به فكر مولا و در انديشه عقبى نبوده و نباشد . چنانچه از ابوذر پرسيدند : چرا چنين است كه بعضى از مرگ و مردن مى ترسند و از
حلول آن خائف و هراسانند و بعضى آرزو دارند مرگ برسد و بدان راضى اند ؟ پاسخ داد : آنان كه از مرگ مى ترسند كسانى هستند كه دنياى خود را معمور و آخرتشان را خراب كرده اند و معلوم است كه انتقال از آبادى به خرابى موجب ترس است و آنان كه از موت راضى اند آخرت ايشان معمور است و دنيا پيش آنان
بى ارزش و خرابه اى بيش نيست البته انتقال از خرابى به آبادى موجب رضايت است :
الدُّنيَا سِجنُ المُؤمِن وَجَنَّةُ الكَافِر . دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است . [ وَإِنْ تَكُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزيمَةِ وَأنْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِكَ فى الْغَفْلَةِ ] اما اگر حال تو نسبت به مرگ حال اكراه و تنفّر است با عزمى درست از اين حال به آن حال الهى سفر كن ؛ زيرا كراهت از مرگ نشانه قساوت قلب است . بر گذشته
خود كه نسبت به خالق و خلق در غفلت بود و به سبب آن غفلت دچار حق اللّه و حق الناس شدى پشيمان شو و در تدارك حق الناس و حق اللّه برآى كه در دنباله حق اللّه و حق الناس مشكلات و گرفتارى اخروى فراوان است . [ وَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلى تَطْهِيرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظيفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ ] از خداوند مهربان براى پاك شدن اعضايت از گناه كمك بخواه و براى طهارت باطنت از همه عيوب مدد بجوى و بدان كه در قرآن و روايات وارد شده كه بهشت جاى پاكان است . در قرآن آمده است : الطيّبات للطيّبين . زنان پاك براى مردان پاك . و در روايتى آمده است : والجنّة لا يدخلها إلاّ الطيّب . داخل بهشت نمى شوند مگر پاكان . [ وَاقْطَعْ زِيادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِكَ ]و زيادى غفلت را از قلب خود قطع كن و هرگز از ياد مرگ و ذكر خدا غافل مباش . قيد زياده در متن روايت اشاره به آن است كه بعضى از غفلت ها از لوازم حالات بشرى است و احتراز از آنها ممكن نيست ، پس غفلتى كه امام امر به قطع آن مى كند زايد بر غفلت طبيعى است . [ وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِكَ ]و آتش شهوت را از نفس خاموش كن و با نفس به همان مقدار معامله كن كه خداوند مهربان اجازه داده ، نه به آن مقدارى كه خود نفس از تو مى طلبد كه اگر خواهش هاى نفسانى ميدان پيدا كنند بزرگترين ضربه را بر انسان مى زنند ؛ چنانچه نبىّ اسلام صلى الله عليه و آله فرموده : أَعْدى عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ دشمن ترين دشمنانت همان نفس توست كه بين دو پهلويت قرار گرفته . خداوند مهربان به همه ما توفيق آراسته شدن به آنچه كه در اين روايت ذكر شده مرحمت فرمايد و ما را در مسير الهى شدن و خليفة اللّه شدن قرار بدهد .
منبع : بر گرفته از كتاب عرفان اسلامي استاد حسين انصاريان