قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ظلمت روى ظلمت

 

قرآن مى فرمايد: پيغمبر نشسته بود كه عرب زمخت، بداخلاق، بى نور،  تاريك، يك استخوان پوسيده اى را از يك قبرستان پيش پيغمبر آورد گفت:

 « مَن يُحْىِ الْعِظَـمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ »

اين استخوان را چه كسى زنده مى كند؟ و بعد هم با يك دست ديگرش استخوان را نرم كرد، عين خاكستر از لا بلاى دستش ريخت!

 « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ »

 تو يك بار ديگر هم كه خاك بودى، پدر و مادرت كنار اين خاك، خاك غذا شده را خوردند و من از آن خوراك پدر و مادرت نطفه تو را درست كردم و تو را به صورت انسان به وجود آوردم! من كه يك بار اين كار را كردم، الان براى چه رو در روى من ايستادى؟! اگر نورانيت آدم به طرف نعمت هاى خدا حركت نكند، سايه ظلمت و بى انصافى و بى وجدانى و جهل و كبر و عنادش، روى نعمت مى افتد و نور را فرارى مى دهد، نعمت را هم تاريك مى كند.

قرآن مجيد مى فرمايد:

 

« ظُـلُمَـتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ »[13]

 

مى شود! تاريكى روى تاريكى، تاريكى روى تاريكى! حق آشكار را قبول نمى كند! حق همراه با استدلال را قبول نمى كند، تاريكى روى تاريكى! ديده سوسمار شهادتين گفت، مى گويد: نه، نمى شود تو را قبول كرد! ديده سنگ ريزه اشهد ان لا اله الا اللّه گفت، مى گويد: نه، نمى شود، ديده در چاه بى آب پيغمبر  آب دهان انداخته، چاه پر از آب شده، مى گويد: نه، نمى شود تو را قبول كرد! ديده پيغمبر به درخت گفت: بيا جلو، درخت زمين را شكافت و جلو آمد، باز هم مى گويد: نمى شود تو را قبول كنم![14]

  آمدند گفتند: ماه شب چهارده را از وسط نصف كن! خداوند هم سريع به او گفت: قبول كن! اگر بنا باشد اينها با نصف شدن ماه به بهشت بيايند، تو ماه را نصف كن! همه برويد بيرون مكه،

 « اقْتَرَبَتِ السَّـاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ »

 پيغمبر اشاره كرد، ماه نصف شد، دوباره به همديگر گفتند:

 « يَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ »

گفتند: جادوگر مثل تو ما كه نديديم! ظلمات فوق ظلمات! تاريكى روى تاريكى! سياهى روى سياهى

 جمعى كه پشت گرم به عشق ازل نيند

 ناز سمور و منت سنجاب مى كشند

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه