قلب بصير، قلب اعمى
تهران، حسينيه هدايت رمضان 1374
الحمدلله رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كلام در كورى و بينايى انسان بود كه هر دو در ارتباط با قلب انسان است. كتاب خدا مى فرمايد: قلب يا قلب اعمى يا قلب بصير است! با كور شدن قلب تمام درهاى فيوضات حق به روى انسان بسته مى شود. انسان مى ماند و قواى مادى تنها، كه تنها بايد براى همين نيازمنديهاى مادى خودش فعاليت كند، كارى كه كار حيوانات است و رشدى در اين كار به جز رشد بدن و شهوات بدن نيست، نواحى ديگر وجود كه عقل و روح و نفس است بى نصيب مى مانند و در اين بى نصيب ماندنشان مى ميرند و با مردنشان، گيرندگى انسان از ملكوت عالم قطع مى شود و فيض الهى به او نمى رسد! در نتيجه در اين بازار انسان دچار خسارت كامل مى شود. چه مى شود كه دل كور مى شود؟
كوردلى
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«شَرُّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْبِ»[1]
بدترين كورى، كورى دل است! علتش را قرآن مجيد، انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام بيان كرده اند. انسان وقتى كه دنبال معرفت نرود، گوش را براى شنيدن دستورهاى انبيا و ائمه عليهم السلام و واقعيت ها آزاد نكند، مغز را براى گرفتن حقايق آماده نكند، علاوه بر اين، دست به گناه و معصيت هم بزند، بعد از مدتى كور مى شود! وقتى كه قلب كور شد تمام حركات انسان، حركات حيوانى مى شود!
اما انسان در بينايى و بصيرت، سود كلانى مى برد، سودى كه دائمى و ابدى است، هم در دنيا و هم هنگام مرگ و هم در عالم برزخ و هم در قيامت منفعت مى برد!
تحليل اميرالمؤمنين از مردم كوردل و بينادل
زيد بن صوحان با يكى دو قدم فاصله پشت سر اميرالمؤمنين بود! حضرت يك مرتبه برگشتند و رويشان را به زيد بن صوحان كردند و فرمودند: تا كجا حرف مرا گوش مى دهى؟ شمشيرش را از غلاف كشيد، روى دستش بلند كرد، گفت: على جان! دستور بده هر كس كه پشت سرم است گردنش را بزنم! اول مى زنم، بعد كه سرش از روى سينه اش بلند شد، مى روم نگاه مى كنم ببينم كه چه كسى هست! به خودت قسم! اگر اين سر زده شود و من جلو بروم ببينم سر تنها پسر بيست ساله خودم است، خدا را شكر مى كنم كه از امام معصومم اطاعت كرده ام![2] اين ارادت است!
قرآن درباره بصيرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام مى فرمايد: در عالم رؤيا، در رختخوابش خواب بود، به ابراهيم گفتند: سر پسرت را با دست خودت ببر! ابراهيم هم هشتاد سالگى بچه دار شد، الان كه از خواب بيدار شده، اسماعيل چهارده سال دارد، در نسل جوان جهان هم نمونه ندارد! پسرش را صدا زد، خيلى آرام، اصلا بى ترديد، بى شك، بدون اينكه روح و قلبش بلرزد، به فرزندش فرمود:
« قَالَ يَـبُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ »
محبوب من به من گفته كه سر تو را با دست خودم ببرم، نظر تو چيست؟ نظر من كه تمام است، من بايد اين كار را بكنم، من عبد حق هستم، من عاشق معبودم هستم، من عاشق حبيبم هستم، او حكم غير عالمانه و غير عادلانه و غير حكيمانه ندارد! رحمتش اقتضا مى كند كه فرزندى در رحم مادر به وجود بيايد و بعد به دنيا بيايد، همان خدا رحمتش اقتضا مى كند كه بعد از شصت سال ملك الموت را بفرستد و بگويد: جان او را بگير و بميران! ساختن موسى رحمت است، مرگش هم رحمت است، به وجود آمدن يعقوب رحمت است، مرگش هم رحمت است! به وجود آمدن يوسف رحمت است، مرگش هم رحمت است! اين را بينا مى بيند! نابينا حرف ديگرى دارد، مى گويد: چرا ساختى، چرا بردى! نابينا دو دل است، امنيت باطنى ندارد و داراى شك و بدبينى است.
« فَانظُرْ مَاذَا تَرَى »
تو چه مى گويى؟ عقيده و رأى تو چيست؟ اسماعيل اصلا معطل نكرد، گفت:
« يَـأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ »
محبوب تو به تو امر كرده، خوب آن محبوبت، محبوب من هم هست! آن معشوق تو معشوق من هم هست! ما دو نفرى غلام حلقه به گوش يك معشوق هستيم. عاشق چه مى خواهد؟
« سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّـبِرِينَ »[3]
آنوقت كه خنجرت دارد گلوى مرا مى برد، خم به ابروى من نخواهى ديد!
قرآن مجيد تعريف هاى عجيبى از ابراهيم مى كند:
ابراهيم را مى گويد: أَوَّ هٌ! ابراهيم را مى گويد: مُّنِيبٌ![4] ابراهيم را مى گويد: پدر تمام عالم! ابراهيم را مى گويد: امت واحده! ابراهيم را مى گويد: امام للناس! ابراهيم را مى گويد: خليل حق! ابراهيم را مى گويد:
« إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّــلِحِينَ »[5]
سى خصوصيت در ده آيه براى ابراهيم بيان مى كند.
برخورد اميرمؤمنان با دشمن
بدترين دشمنان را هم اميرالمؤمنين داشت! اميرالمؤمنين روى منبر در مسجد كوفه سخنرانى و مردم را هدايت مى كند، يكى از دشمنان شماره يك او از وسط جمعيت بلند شد، گفت: پسر ابى طالب! خدا نابودت كند، عجب بيان شيرينى دارى! شعار داد، گفت: مرگ بر پسر ابى طالب! اطرافيان آمدند حركتى بكنند، حضرت فرمود: ايشان شعار عليه شما داد يا عليه من؟ گفتند: مولا جان! عليه شما! فرمود: پس چرا شما تكان خورديد؟ شما براى چه مى خواهيد بلند شويد؟ بنشينيد! همه نشستند.
حضرت فرمود: مطلب ديگرى ندارى؟ گفت: نه! فرمود: دلت مى خواهد كه بقيه سخنرانى را گوش دهى؟ گفت: بله، فرمود: بنشين من بحثم را دنبال كنم![6]
برخورد اميرمؤمنان با مسيحى
اميرمؤمنان عليه السلام در زمان حكومتش، وارد مغازه مسيحى شد و فرمود: اين زره كه به ميخ آويزان كرده اى براى فروش، مال من است!
مسيحى گفت: كشور دادگاه دارد، ادعا دارى كه زره مال توست، برويم دادگسترى! فرمود: برويم! دوتايى راه افتادند آمدند دادگسترى، قاضى دادگاه شريح بود كه خود اميرالمؤمنين او را سر كار گذاشته بود! نشستند در اتاق قاضى! قاضى گفت: دعوايتان چيست؟ مسيحى زودتر شروع كرد، گفت: زره مال من است، اين آقا مى گويد: مال من است بده ببرم! شريح به حضرت امير گفت: آقا زره مال شماست؟ فرمود: بله! گفت: آقاجان شاهد دارى؟ فرمود: نه! قسم مى خورى مال توست؟ فرمود: قسم هم نمى خورم، من براى يك زره اسم خدا را ميان نمى كشم! گفت: شاهد كه نداريد، قسم هم كه نمى خوريد، زره مال اين مسيحى است، اميرالمؤمنين گفت: خدا حافظ شما! مسيحى هم گفت: آقاى قاضى خداحافظ! گفت: به سلامت! هنگام جدا شدن از همديگر مسيحى دست اميرالمؤمنين را گرفت و گفت: آقا كجا مى روى؟ فرمود: مى روم مسجد! گفت: دادگاه تمام شد؟ فرمود: بله، مسيحى گفت: به خدا قسم تا مرا مسلمان نكنى نمى گذارم بروى، زره هم مال توست.[7]
«إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِيرُ مِنْها شاخصٌ»
انسان بصير خانه آخرت را مى بيند، برزخ را مى بيند، خدا و نبوت و امامت را مى بيند، مروت و اخلاق و كرامت و ادب را مى بيند، خيلى چيزها را مى بيند، مى خواهد، مى رود و به آن مى رسد!
«وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ»
كوردلان سفرشان به طرف شكم است.
«وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ»
بينايان از اين طرف حركت مى كنند، به طرف حق! خوراك و پوشاك و گفتار ايشان براى رسيدن به خداست.
«وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ»
كوردلان حمال ابزار مادى هستند!
«وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ»[8]
ولى بينايان آقاى همه موجودات هستند، از دنيا توشه بر مى دارند. كوردلان خودشان توشه دنيا و طعمه دنيا و لقمه دنيا هستند؛ ولى بينايان از دنيا توشه بر مى دارند. اين كار اعمى و بصير!
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: براى تقويت اين نور، خداوند متعال در قرآن فرموده:
« وَ الَّذِينَ جَـهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا »[9]
تو هر چه براى من زحمت بكشى، من هم راهها را به سوى تو باز مى كنم.
حكايت استاد از شخصى بصير
يك رفيق داشتم، من مشهد بودم، در روزنامه اعلاميه فوت او را ديدم! من خيلى از مرگش ناراحت شدم، او را در يك لحظه خواب ديدم كه در يك محلى است كه ديوار ندارد. رنگ اين محل را به زيبايى، به شفافى، من تا بحال در اين دو سه هزار رنگى كه درست كرده اند نديدم! حوضهاى آبى كه در آنجا هست مرز ندارد، حوضهاى دنبال همديگر با يك آب خيلى خاصى، تا كمرش غرق در گلها و درختان خاص! من مات زده به او نگاه كردم، به او گفتم: اصغر تو كه خانه نداشتى؟ كى اين خانه را خريدى؟ اين خانه خيلى گران قيمت است، تو كه پول نداشتى اين خانه را بخرى؟ گفت: مگر نمى دانى كه من مرده ام. گفت: چرا، مى دانم كه تو مرده اى، امروز در روزنامه ديدم و ناراحت شدم! گفت: من به محض اينكه آمدم اين طرف، سند اين خانه را آوردند و گفتند: اين را حضرت حسين عليه السلام داده است!
«وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ»
بينا مى بيند، مرزى هم ندارد، امام حسين عليه السلام را مى بيند، همه امامان معصوم و اولياى الهى را مى بيند.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
[1] ـ الأمالى للصدوق: 487، حديث 1؛ بحار الأنوار: 67/51، باب 44، حديث 7؛ «عَنِ
الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَرُّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْبِ.»
[2] ـ اصل روايت پيدا نشد: بحار الأنوار:2/188،باب26،حديث 18؛ «فِي خَبَرِ الشَّيْخِ الشَّامِيِّ أَنَّهُ
سَأَلَ زَيْدُ بْنُ صُوحَانَ أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام أَيُّ الْأَعْمَالِ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ عز و جل قَالَ التَّسْلِيمُ وَ الْوَرَع.»
[3] ـ صافات 37 : 102؛ «هنگامى كه با او به [ مقام ] سعى رسيد ، گفت : پسركم ! همانا من در
خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم ، پس با تأمل بنگر رأى تو چيست ؟ گفت : پدرم آنچه به آن مأمور شده اى انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شكيبايان خواهى يافت .»
[4] ـ هود 11 : 75؛ « إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّ هٌ مُّنِيبٌ »
[5] ـ بقره 2 : 130؛ «قطعاً در آخرت از شايستگان است.»
[6] ـ تنقيح المقال: 2/204؛ «وجد عليا يوما يخطب، فلمّا انتهت خطبته، قال ابن الكوّاء، مخاطبا
للامام: قاتلك اللّهُ من شيطان ما افهمك ـ او ما افصحك.»
[7] ـ الغارات: 1/74 ـ 75؛ بحار الأنوار: 101/290، باب 8، جوامع أحكام القضاء، حديث 4؛
«عَنْ سَالِمٍ الْجُعْفِيِّ عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ وَجَدَ عَلِيٌّ عليه السلام دِرْعاً لَهُ عِنْدَ نَصْرَانِيٍّ فَجَاءَ بِهِ إِلَى شُرَيْحٍ يُخَاصِمُهُ إِلَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ شُرَيْحٌ ذَهَبَ يَتَنَحَّى وَ قَالَ مَكَانَكَ فَجَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ وَ قَالَ يَا شُرَيْحُ أَمَا لَوْ كَانَ خَصْمِي مُسْلِماً مَا جَلَسْتُ إِلاَّ مَعَهُ وَ لَكِنَّهُ نَصْرَانِيٌّ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا كُنْتُمْ وَ إِيَّاهُمْ فِي طَرِيقٍ فَأَلْجِئُوهُمْ إِلَى مَضَايِقِهِ وَ صَغِّرُوا بِهِمْ كَمَا صَغَّرَ اللَّهُ بِهِمْ فِي غَيْرِ أَنْ تَظْلِمُوا ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام إِنَّ هَذَا دِرْعِي لَمْ أَبِعْ وَ لَمْ أَهَبْ فَقَالَ لِلنَّصْرَانِيِّ مَا يَقُولُ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ مَا الدِّرْعُ إِلاَّ دِرْعِي وَ مَا أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عِنْدِي إِلاَّ بِكَاذِبٍ فَالْتَفَتَ شُرَيْحٌ إِلَى عَلِيٍّ عليه السلامفَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ هَلْ مِنْ بَيِّنَةٍ قَالَ لاَ فَقَضَى بِهَا لِلنَّصْرَانِيِّ فَمَشَى هُنَيْئَةً ثُمَّ أَقْبَلَ فَقَالَ أَمَّا أَنَا فَأَشْهَدُ أَنَّ هَذِهِ أَحْكَامُ النَّبِيِّينَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ يَمْشِي بِي إِلَى قَاضِيهِ وَ قَاضِيهِ يَقْضِي عَلَيْهِ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الدِّرْعُ وَ اللَّهِ دِرْعُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ فَخَرَجَ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام إِلَى صِفِّينَ فَأَخْبَرَنِي مَنْ رَآهُ يُقَاتِلُ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلامالْخَوَارِجَ فِي النَّهْرَوَانِ.»
[8] ـ نهج البلاغه: خطبه 133؛ «وَ إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ
الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ.»
[9] ـ عنكبوت 29 : 69؛ «و كسانى كه براى [به دست آوردن خشنودى] ما [ با جان و مال ]
كوشيدند ، بى ترديد آنان را به راه هاى خود [ راه رشد ، سعادت ، كمال ، كرامت ، بهشت و مقام قرب ] راهنمايى مى كنيم.»
منبع : پایگاه عرفان