قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

احترام جبرئيل به فاطمه زهرا عليهاالسلام

 

جبرئيل مى آمد خانه حضرت زهرا خادمى مى كرد، مردم مى آمدند هيزم مى آوردند در خانه را آتش مى زدند، چون نمى ديدند، نخواستند هم كه ببينند؛ چون اگر مى خواستند كه ببينند، مى ديدند! پرده شهوات، هواها، معاصى، غرايز، محرمات باطنى از همه بدتر، حسد، كبر، غرور، ريا، جلوى ديد آنان را گرفته بود.

حضرت در مسجد به ابوبكر، فرمود: اين زخمى كه شما زديد، تا قيامت علاج نخواهد شد! شما خيال مى كنيد امام عصر بيايد انتقام تمام مسائل گذشته گرفته مى شود؟ چطور گرفته مى شود؟ اين همه بعد از سقيفه بى دين شده و مردند! اين همه آدم كش شده و مردند، اين همه زناكار شده و مردند، چطور انتقام گرفته مى شود؟ زمان خودش فقط پر از عدل و داد مى شود، قبل از خودش كه پر از ظلم و جور بوده كه گذشته! گفت: تا قيامت اين زخمى كه زديد خوب نمى شود!

  شيخ كاظم عذرى مى گفت: من اصلاً كلمه خليفه در حق آنها استفاده نمى كنم، خليفه در آن زمان على  عليه السلام اميرالمؤمنين بود، الان هم على  عليه السلام و آينده هم  على  عليه السلاماست، بعد هم امام حسن  عليه السلام و بعد امام حسين  عليه السلام و... آخرين نفر هم امام عصر  عليه السلام است، امام عصر هم نايب دارد، نايبش هم فقيه جامع الشرايط است! آنها را من خليفه نمى توانم بگويم، قيامت جواب خدا را نمى توانم بگويم! چه كسى آنها را خليفه كرده؟ فاطمه زهرا  عليهاالسلام فرمود: زخمى كه به من زديد تا قيامت با هيچ دارويى و آهن گداخته شده اى خوب نمى شود! اين كار خاكيان است، كسانى كه اسير عالم خاك هستند!

اما آنهايى كه اسير عالم پاك هستند، بدن هم دارند، زن و بچه و مغازه و درآمد و لباس و خانه هم دارند، مسافرت هم مى روند، ولى اينجا نيستند! بدن به عبادت خرج مى شود:

 « وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّـلُمَـتُ وَ لاَ النُّورُ »

 تاريكى ها با روشنى در هيچ چيز مساوى نيست.

 « وَلاَ الظِّـلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ »

 كنار كوههاى البرز باغ ساخته شده، پر از چشمه آب، انواع گلها، بلبلها، هواى بهارى، آنجا با مرداد كوير لوت چه مساواتى با همديگر دارد؟

 « وَ مَا يَسْتَوِى الْأَحْيَآءُ وَ لاَ الْأَمْوَ تُ »

 زنده ها و مرده ها با هم مساوى نيستند! نظر حضرت حق از كل موجودات به انسان است و نظر حضرت حق در انسان به دلش است و مردن و زنده بودن هم مال قلب است. دلى كه مرده باشد پروردگار عالم آن دل را دور مى اندازد!

 « يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »

  يك دلى بايد براى من بياورى، سالم! رنگ حسد نداشته باشد، حسد ظلمت است! غرور، كبر، ريا، حرص، بخل، كينه ظلمت است. ايمان به قيامت، ايمان به قرآن، ايمان به ملائكه، ايمان به انبيا، ايمان به ائمه! ايمانى كه با محبت و عشق خمير شده باشد نور است. اين دل كه رو به حيات مى رود، نور مى گيرد، صاحبش نور مى گيرد، اعضايى كه به اين قلب وصل است نور مى گيرند، بعد از مدتى صاحب اين دلِ زنده، هم ايمان، هم اخلاق حسنه، هم عمل صالح دارد!

اگر صاحب اين دل يك لغزشى هم پيدا كند، بعد از بيرون آمدن از آن غفلتى كه باعث آن لغزش شده، عجيب رنج مى برد و دائم دنبال اين مى گردد كه رضايت محبوبش را با توبه و تضرع جلب بكند!

 « أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّـلُمَـتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا »

 كسى كه دلش مرده ولى حيات به آن دل داده، با كسى كه دلش مرد و نيامد اين دل را حيات دهد، مساوى هستند؟! اين دل لايق نشستن در حريم من است، لايق نشستن در بارگاه من است، اين دل معشوقش فانى شدنى نيست، دائمى و هميشگى است!


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه