قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توجه انسان‏ها بعد از مرگ

 

اميرالمؤمنين عليه السلام در رابطه با امور مادى سه مطلب را بيان فرمودند كه به همديگر وابسته است، در مطلب اول فرمودند: امور مادى در وجود انسان ايجاد غرور مى كند، در بينى جان انسان باد مى اندازد و انسان را به نحوى دل بسته مى كند كه اين دلبستگى در نحوه تفكر انسان اثر منفى مى گذارد، به اين نحو كه وقتى انسان در كنار امور مادى مغرور مى شود، فكر مى كند به مقصودش رسيده و جاده را طى كرده، كار ديگر تمام است، فعاليتى، كوششى، حركتى غير از اين نبايد داشته باشد، در همين چهار چوب بايد بچرخد تا تمام شود. البته به خاطر آن غرور به تمام شدن عمر هم توجه نمى كند.

حضرت مى فرمايد: مثل آدمى مى ماند كه دچار خواب سنگين شده. براى اينكه اگر انسان فكر عاقبت و مرگ و آخرت و فكر عدالت خدا را داشته باشد، هيچ وقت كوشش او متمركز در امور مادى نمى شود و يك چنين حال غلطى هم به او دست نمى دهد كه به جايى كه بايد برسم رسيدم و ديگر جيب مالى و جيب شهوانى و جيب علوطلبى من پر شده و حالا در اين محدوده بيايم داشته خودم  را اضافه كنم. در نتيجه انسانى كه به قول اميرالمؤمنين خواب است،

 «النَّاسُ نِيَامٌ»

 نمى گويد نائم، نائم اسم فاعل است يعنى حالا خواب است، ساعتى ديگر بيدار مى شود، حضرت مى فرمايد:

 «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[1]

 گرفتار اصل خواب شده است، يعنى همه وجودش تبديل به خواب شده! كى بيدار مى شود، وقتى كه وارد عالم بعد شد، يك مرتبه آنجا بيدار مى شود كه تمام آنچه كه مغرورش كرده بوده از دست رفته، به تناسب از دست رفته ها، باد غرور هم تمام شده، حالا خودش را در وضعيت خيلى خطرناكى مى بيند، آرزو مى كند كه برگردد ولى اراده حضرت حق در اين زمينه يك اراده ازلى و ابدى است و بناى برگرداندن كسى را به دنيا نداشته و ندارد. و آن بيدارى هم ديگر به درد او نمى خورد؛ چون در آن بيدارى سرمايه جبران كننده اى نيست، يك بيدارى به درد نخور و بى فايده اى است. يك وقت من اينجا بيدار مى شوم مى بينم كه مغرور شده ام، گول خورده ام، غافل شده ام، خواب بودم، در آن حالت غرور و خواب بودن و مغرور بودنم خدا را بندگى نكردم، به مردم ضرر زدم، به زن و بچه ام ضرر زدم، به اقوامم ضرر زدم، به خودم ضرر زدم؛ بلند مى شوم بعد از بيدارى به كسانى كه ضرر و ضربه زده ام مى گويم: غلط كردم، مرا ببخشيد، بد كردم، خواب بودم، مغرور بودم، نمى فهميدم! خدا هم يك حالى به بندگانش داده كه وقتى  كسى را در مقابل خودشان مى بينند كه تواضع مى كند و شاخ و شانه اش را مى شكند و عذرخواهى مى كند، رگ ترحمشان به جنب و جوش مى آيد و مى گويند: آقا حالا بيشتر ادامه نده، ما حقوقمان را گذشتيم، عفو كرديم، اگر هم چيزى به ما بدهكارى و دارى بياور بده، اگر ندارى قول بده، ده سال ديگر پرداخت كنى، ندارى، ما تو را بخشيديم!


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه