قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت درگيرى انسان با خود

 

 

يك نفر از مدينه به مكه آمد، كارى داشت، كارش انجام نگرفته بود، به رفيقش گفت: من فردا صبح زيارتى از كعبه مى كنم و بعد به سوى مسجدالحرام مى روم! گفت: عيبى ندارد، برو! صبح كه آمد از خانه بيرون بيايد، صاحبخانه مكى كه خودش هم جزء مبارزان عليه پيغمبر بود به او گفت: دم در بايست، رفت يك تكه پنبه آورد و با انگشتش در گوش اين بنده خداى اهل مدينه كرد. گفت: چرا اين طور مى كنى؟ گفت: اين آقايى كه ما با او درگيرى داريم، در مسجد الحرام  است، اين حرف بزند تو را مى برد، بايد پنبه در گوش خود بگذارى تا تُن صدايش را نشنوى! گفت: پنبه را بگذار! وارد مسجدالحرام شو.[8]


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه