در زيارت جامعة كبيره از امام هادي(ع) نقل شده است: «خداوند شما (اهل بيت پيامبر(ص)) را اركان توحيد و گواه بر آفريدگانش قرار داده است». و اين جزء معتقدات شيعه است.
ما وظيفه داريم خدا را به يگانگي بشناسيم و تنها او را بپرستيم و معتقد به اين باشيم كه ركن شناختن او به وحدانيّت و عبادت او، اعتقاد به امامت و ولايت اهل بيت رسالت(ع) است. اين ركن توحيد بودن امامان(ع) معاني لطيف و عميقي دارد كه شايد طرح آن معاني در محافل عمومي چندان به صلاح نباشد! همين قدر كافي است كه بفهميم اقرار به وحدانيّت خدا و عبادت او وقتي مؤثّر در سعادت و نجات ما در عالم آخرت خواهد بود كه مبتني بر اقرار به امامت و ولايت ائمّة دين(ع) باشد وگرنه صِرف تحقيقات عميقِ توحيدي داشتن و عاليترين مطالب عرفاني را به زبان گفتن و عملاً هم رياضيتهاي عبادي متحمّل شدن اثري در سعادت آدمي نخواهد داشت.به اين حديث قدسي1 از حضرت امام صادق(ع) توجّه فرماييد، آن حضرت از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) از جبرئيل امين(ع) نقل كرده كه خداي متعال فرمود:
كسي كه شهادت به اينكه جز من معبودي نيست، ندهد؛ يا شهادت به اين مطلب بدهد، ولي شهادت به اينكه محمد(ص) بنده و رسول من است، ندهد؛ يا به اين هم شهادت بدهد، ولي به اينكه عليبن ابيطالب خليفة من بر بندگان من است، شهادت ندهد؛ يا به اين هم شهادت بدهد، به اينكه امامان از فرزندان علي حجّتهاي من هستند، شهادت ندهد؛ چنين آدمي، نعمت مرا منكر شده، عظمت مرا كوچك شمرده و به آيات و كتب و رسل من كفر ورزيده است.
چنين شخصي اگر رو به من بياورد من [در به روي او ميبندم و] ممنوعش ميكنم. اگر از من چيزي بخواهد، محرومش ميسازم و اگر مرا بخواند جوابش نميدهم و اگر اميد به من داشته باشد، نااميدش ميكنم و اين كيفري است كه من به او ميدهم.2 «من هرگز به بندگانم ستم نميكنم».3
لازمة توحيد، اعتقاد به ولايت امامان(علیهم السلام)
در نظام تشريع، اعتقاد به وحدانيّت خداوند در الوهيّت و اعتقاد به رسالت رسولان او از آدم تا خاتم، بايد توأم با اعتقاد به ولايت و امامت اميرالمؤمنين(ع) و يازده فرزند معصومش(ع) باشد. تمام اين اعتقادات بايد همانند حلقههاي زنجير به هم متّصل باشند. اگر يكي از اينها از قلم بيفتد، تمام آنها از قلم افتاده است. چنانكه در حديث قدسي هم خوانديم، اگر انسان صدهزار سال عمر كند و عليالدّوام بگويد: «لاالهالاالله محمّد رسولالله»، اما كنار آن علي وليالله نباشد توحيد نخواهد بود و روي نجات و سعادت نخواهد ديد! اين يكي از معاني «و اركاناً لتوحيده» است. توحيد خدا همچون بنا و ساختماني است كه اركان و پايههاي آن امامان معصوم(ع) هستند و بديهي است كه با فرو ريختن پايه و ستون، ساختمان نيز فرو ميريزد، يعني با كنار رفتن امامت علي و آل علي(ع) نيز توحيدي باقي نميماند.
حديث معروف منقول از وجود اقدس امام ابوالحسنالرضا(ع) كه در نيشابور بيان فرمودند، در مقام بيان همين حقيقت ميباشد كه خدا فرموده است:
كلمة لاإلاإلاّالله حصني فمن قالها، دخل حصني و من دخل حصني أمن من عذابي.
كلمة لاإلهإلاالله (كلمة توحيد) قلعة محكم من است؛ هر كه آن را بگويد[معتقد به آن باشد]، داخل قلعة من شده است و هر كه داخل قلعة من بشود از عذاب من ايمن شده است.
بعد، امام(ع) فرمودند:
بشروطها و أنا من شروطها
كلمة توحيد شروطي دارد و من [از آن نظر كه امام معصوم منصوب از جانب خدا هستم] از جملة شروط آن ميباشم.
يعني اعتقاد به ولايت و امامت، شرط لازم و ركن تحقّق حقيقت توحيد است.
حديثي نيز از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود:
لاإلاإلاالله شرطهايي دارد! من و ذريّهام از شرطهاي آن ميباشيم.
يعني اعتقاد به ولايت من و ولايت امامان معصوم از فرزندان من، شرط تحقق توحيد است. احتمالاً شرط اوّل، التزام واقعي به اعتقاد به وحدانيّت خدا، شرط دوم، اعتقاد به نبوّت ختميّه حضرت محمّد مصطفي(ص) و شرط سوّم اعتقاد به ولايت و امامت امام معصوم منصوب از جانب خدا ميباشد.
سند طلايي حديث سلسلة الذهب: تذكر اين نكته هم مناسب است كه حديث نيشابور حضرت امام رضا(ع) به حديث سلسلةالذهب معروف شده است. «ذهب» يعني طلا. در توجيه اين نام گفتهاند: چون تنها حديثي است كه سلسلة راويان آن همگي امامان معصوم(ع) ميباشند، از اين جهت داراي سند طلايي است و هيچ حديثي از اين جهت به پاي اين حديث نميرسد و اين درخشندگي را نشان نميدهد! راويان ساير احاديث تا به امام برسد افراد عادي ميباشند امّا راويان اين حديث از امام ابوالحسنالرّضا(ع) آغاز شده و به خداوند عزّوجلّ رسيده است.
حديث ديگري هم داريم كه قرين همين «حديث توحيد» است و آن را هم مرحوم شيخ صدوق در كتاب عيون اخبارالرّضا از امام رضا(ع) نقل ميكند، منتها چند جملهاي در آنجا اضافه دارد تا به اينجا ميرسد:
از پيامبر(ص) از جبرئيل از ميكائيل از اسرافيل از لوح از قلم روايت شده است كه فرمودند: خداوند عزّوجلّ فرمود: ولايت عليبن ابيطالب حصار و قلعة مستحكم من است. هر كه وارد آن شود، از عذاب من در امان است.
امتياز ويژة حديث سلسلةالذهب: مرحوم نراقي در خزائن از سيّد جزائري نقل ميكند كه در زهر الرّبيع پس از نقل اين حديث ميگويد:
اين حديث را با اين سند بر هر مريضي بخوانند شفا پيدا ميكند، و اگر به كسي كه بر اثر بيماري صرع بيهوش شده است بخوانند به هوش ميآيد، و اگر آن را بنويسند و در ميان آبي بشويند و به دردمندي بدهند كه بنوشد، دردش آرام ميگيرد.
وي ميگويد: «اين عمل مكرراً تجربه شده است». (البته صحّت اين مطلب به عهده جزائري است).
به تناسب مقام، حديثي از سفينةالبحار محدّث قمي عرض ميكنيم. ايشان نقل ميكنند:
امام مجتبي(ع) در سنّ كودكي مريض شد. حضرت صدّيقة كبري(س) نور ديدهاش را كه تب شديد داشت، بغل كرد و نزد پيامبر اكرم(ص) آورد. در آن موقع جبرئيل امين نازل شد و گفت: يا رسولالله! تمام سورههاي قرآن «ف» دارد كه از حروف كلمة «آفت» است. تنها سورهاي كه اين حرف را ندارد سورة حمد است، لذا شما اين سوره را كه حرف آفت در آن نيست؛ چهل بار بر آب بخوانيد و به بدن كودكتان كه تب دارد بپاشيد؛ شفا خواهد يافت. همين كار را كردند و كودك در همان لحظه شفا پيدا كرد و شايد براي همين است كه براي شفاي مريض ميگويند يك حمد تنها بخوانيد؛ چون سورة «قلهوالله احد» «ف» دارد.
ارزش اعتقاد به ولايت اهل بيت(علیهم السلام)
گفتيم، اهل بيت اطهار(ع) اركان توحيد خدا هستند و انكار ولايت آن بزرگواران در واقع انكار توحيد خداست. ما وقتي ارزش اعتقاد به ولايت اهلبيت(ع) را ميفهميم كه نگاهي به عقايد نامعقول فرقههاي مخالف مذهب دربارة خدا و پيامبر اكرم(ص) بيفكنيم كه چگونه بر اثر دور افتادن از مكتب اهل بيت به گمراهي فكري و اعتقادي مبتلا شدهاند. از باب نمونه دربارة خدا اعتقاد دارند كه خداوند در روز قيامت با چشم سر ديده ميشود و ساق پاي خود را بالا ميكشد و آية:
يوم يكشف عن ساق.ٍ4
را اين طور معنا ميكنند! آقاي تيجاني سماوي كه قبلاً سني بوده و سپس شيعه شده در كتاب معروف خود، آنگاه هدايت شدم كه كتاب خوبي است، ميگويد:
«من در يكي از كشورهاي عربي وارد مسجدي شدم، و با جماعت نماز خواندم. پس از نماز، امام جماعت براي مردم صحبت كرد و ضمن صحبتش گفت: خداوند دو چشم، دو دست و صورت دارد! من اعتراض كردم مگر خدا جسم است كه چشم و دست و صورت داشته باشد؟! گفت: مگر شما قرآن نخواندهاي كه:
و قالتاليهود يدالله مغلولةٌ غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان.5
يعني خدا هر دو دستش باز است. پس خدا دو دست دارد كه باز است! مگر در قرآن نخواندهاي كه:
و اصنع الفلك بأعيننا.6
[خدا به نوح(ع) گفت:] مقابل چشم من كشتي بساز. پس خدا چشم دارد و همچنين فرموده است:
كلّ من عليها فانٍ و يبقي وجه ربّك ذوالجلال و الإكرام7
همه چيز فاني ميشود، تنها صورت خدا باقي ميماند.
گفتم: آقاي عزيز! در تمام اينها معاني مجازي مراد است نه معاني حقيقي الفاظ. ما در قرآن استعمال مجازي فراوان داريم؛ استعارات و كنايات داريم. معاني حقيقي در اين موارد، مراد نيست كه خدا چشم و صورت و دست داشته باشد. گفت: خير، در قرآن استعمال مجازي نيست و همه جا معناي حقيقي مراد است. گفتم: اگر اين است پس،
و من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي و أضلّ سبيلا؛8
هر كه در دنيا كور باشد در عالم آخرت هم كور خواهد بود.
آيا واقعاً همين طور است؟! گفت: نه. گفتم: پس معلوم ميشود در قرآن استعمال مجازي هست. «دست خدا» كنايه از قدرت خداست. «چشم خدا» كنايه از حضور خدا در همه جاست. «وجه خدا» مقصود ذات خداست نه صورت خدا و گرنه:
كلّ شيءٍ هالكٌ إلاّ وجهه.9
چه معنايي خواهد داشت؟ آن طور كه شما ميگوييد، معنا اين ميشود: همه چيز حتّي چشم و دست خدا هم از بين ميرود و تنها صورت خدا باقي ميماند! آيا صورت بي چشم براي كسي تصوّر دارد؟
تمام اين انحرافات از آنجا نشأت گرفته كه از خاندان عصمت(ع) دور افتادند. لسان قرآن را كنار گذاشته و خواستهاند خودشان در اقيانوس بيكران قرآن وارد شوند و چيزي بفهمند و به اين ضلالتها مبتلا گشتهاند و لذا ما ميگوييم:
اركان، ستونها و پايههاي دين و توحيد و قرآن شما اهل بيت رسول(ص) هستيد.
تا دست به دامن شما نزنيم، نه خدا را ميشناسيم و نه پيامبر و نه قرآن را و در نتيجه نه دنيا داريم و نه دين و نه آخرت!
اهلبيت(علیهم السلام)شاهد بر اعمال مردم
در ادامه، در زيارت جامعه كبيره گواهي ميدهيم:
... و شهداء علي خلقه
خداوند، شما اهلبيت رسالت را شاهد بر خلق خود قرار داده است و هم اكنون از تمام افكار، نيّات و اعمال ما آگاه ميباشيد و روز قيامت هم شهادت به آن خواهيد داد. چون هستيد، روز قيامت هم شهادت به شاهد آن خواهيد داد. زيرا اگر در حال حاضر، شاهد اعمال نباشند، چگونه ميتوانند روز قيامت شهادت به آن بدهند؟ كسي كه در حين وقوع عمل تحمّل شهادت نكرده است، نميتواند در حضور قاضي اداي شهادت بنمايد.
پس هماكنون امام عصر(ع) مجلس ما را ميبيند، سخنان ما را ميشنود و از نيّات ما آگاه است؛ وگرنه چگونه ميتواند در روز قيامت در محضر خدا شهادت بدهد كه در فلان شب، در فلان مكان جمعيتي با اين خصوصيّات تشكيل مجلسي دادند و چنين و چنان گفتند و شنيدند و هر كدام داراي چنين نيّتي بودند. در زيارتشان ميخوانيم:
من اعتراف ميكنم: تو اي حجّت خدا! ميبيني كه من كجا نشستهام و ميشنوي كه چه ميگويم و ميداني كه چه فكر ميكنم [و روز قيامت هم به تمام اينها شهادت خواهي داد].
حضرت امام رضا(ع) ضمن بيان نشانههاي امام معصوم ميفرمايد:
امام، مؤيّد به روحالقدس است و بين او و خدا عمودي از نور قرار دارد كه اعمال بندگان را در آن ستون نوري مشاهده ميكند.10
عبدالله بن زيّات خدمت امام رضا(ع) عرض كرد دعايي دربارة من و خانوادهام بفرماييد. امام فرمود:
آيا مگر من دعا نميكنم؟ به خدا قسم اعمال شما در هر شب و روزي به من عرضه ميشود.11
تشرّف گروهي از جنّيان به محضر امام باقر(علیه السلام)
سعدالاسكاف ميگويد، به خانة امام باقر(ع) رفتم. اذن دخول طلبيدم. خادم گفت: اندكي تأمّل كن، جمعي از برادران شما شرفياب حضور امام هستند، آنها بروند و بعد شما داخل شويد. چندي نگذشت ديدم دوازده نفر از محضر امام بيرون آمدن با قيافههاي خاصَّ و لباسهاي مخصوصي كه براي من نامأنوس بودند! سلام كردند و رد شدند. من داخل شدم به امام عرض كردم: افراد ناشناسي ديدم. فرمودند: « اينان گروهي از برادران جّن شما بودند» عرض كردم: آقا مگر آنها براي شما ظاهر ميشوند؟! فرمود: «آري؛ آنها هم مثل شما براي فهميدن حلال و حرامشان نزد ما ميآيند».12
مالك جهني ميگويد، خدمت امام باقر(ع) نشستهبودم. پيش خود فكر ميكردم كه راستي خداوند چه عظمتي و چه كرامتي به امام داده و او را حجّت بر خلقش قرار داده است.
امام(ع) از فكر من آگاه شد و رو به من كرد و فرمود:
«اي مالك! مطلب بزرگتر از آن است كه تو ميانديشي».
ديگري ميگويد، ميان مكّه و مدينه ميرفتم. در بيابان بيآب و علف و گياه حجاز از دور شبحي ديدم كه به سمت من ميآيد؛ امّا گاهي ظاهر و گاهي غايب ميشود! تا اينكه نزديك شد و ديدم كودكي در سنّ هفت يا هشت ساله است. تعجّب كردم. به من سلام كرد، جواب دادم و گفتم:
از كجا ميآيي؟ گفت: «از جانب خدا».
گفتم: به كجا ميروي؟ گفت: «به سوي خدا [ميروم].»
گفتم: آخر راحله و مركبت كو؟ گفت: «پاهاي من».
گفتم: زاد و توشهات چيست؟ گفت: «تقواي من».
گفتم: همسفرت كيست؟ گفت: «مولاي من»!
گفتم: تو كه هستي؟! گفت: «من از عربم».
گفتم: روشنتر بگو. گفت: «از قريشم».
گفتم: روشنتر: گفت: «از هاشميّونم».
گفتم: روشنتر. گفت: از علويّونم. بعد چند بيت شعر خواند از جمله اين دو بيت:
ما فاز من فاز إلا بنا
و ما خاب من حُبّنا زادُه
و من كان غٰاصِباً حقّنا
فيوم القيامه ميعاده
هر كس رستگار شده به بركت ما رستگار شده است.
هر كس محبّت ما را در دل دارد، به هلاكت نخواهد افتاد.
هر كس حقّ ما را غصب كند، وعدهگاه او روز قيامت خواهد بود و روي سعادت نخواهد ديد.
با تعجّب پرسيدم: اسم شما چيست؟ گفت: «من محمّد بن عليّبن الحسينبن عليّ بن ابيطالب [امام باقر(ع)] هستم». اين را گفت و از چشمم ناپديد شد! ديگر نفهميدم آيا به آسمان صعود كرد يا به زمين فرو رفت.13
استمداد گرگ بيابان از امام باقر(علیه السلام)
محمّد بن مسلم نقل ميكند، خدمت امام باقر(ع) بودم. به سمت مكّه ميرفتيم. من سوار بر درازگوشي بودم و ايشان سوار بر استر. ناگهان ديدم گرگي از بالاي كوه رو به سمت ما آمد! من سخت وحشت كردم و ديدم مستقيم به سمت امام باقر(ع) رفت و آن حضرت هم استر را نگه داشت. آن گرگ تا مقابل استر رسيد، از پيش رو پريد و دستش را روي زين استر گذاشت و گردن كشيد تا مقابل گوش امام(ع) و بنا كرد همهمه كردن! امام هم سر پايين آورد و مقابل دهان او گذاشت و بعد از لحظاتي فرمود:
برو من انجام دادم.
او هم پايين آمد و شتابان رفت! من با تعجّب همراه با وحشت گفتم: آقا اين گرگ درنده، كار عجيبي كرد و سبب ترس و وحشت من شد! فرمود: «فهميدي چه گفت؟» گفتم: من چه ميفهمم؟ خدا و رسول و حجّتش ميفهمند. فرمود: «به من گفت: يابنرسولالله! همسر من پشت اين كوه درد زايمان گرفته و به دشواري افتاده است. تو از خدا بخواه او را از اين دشواري نجات دهد و احدي از نسل من را به احدي از شيعيان تو مسلّط نگرداند. من هم گفتم: تو برو، من دعا كردم. او خوشحال شد و رفت».14
آري، امامان اطهار(ع) شاهد بر تمام زواياي عالم آفرينشاند، و فريادرس تمام درماندگان، اعمّ از حيوان و انسانند. اميدوارم خداوند اين سرماية محبّت به اهلبيت رسول(ص) را كه به ما عطا فرموده است، در تمامي مراحل حيات از دنيا، برزخ و محشر بر ما مستدام بدارد.
انشاءالله
پي نوشت
1. حديث قدسي، كلامي از خداست كه همانند قرآن اعجازگونه نباشد. [فرق حديث قدسي و قرآن اين است كه قرآن، عين كلام الله است كه بر زبان پيامبر(ص) جاري ميشود ولي حديث قدسي، معرفتي الهي است كه به بيان معصوم گفته ميشود نه عيناً عبارتِ خدايي.]
2. بحارالانوار، ج 36، ص 252.
3. سورة ق (50)، آية 29.
4 سورة قلم (68)، آية 42.
5. سورة مائده (5)، آية 64.
6. سورة هود (11)، آية 37.
7. سورة رحمن (55)، آيات 26 و 27.
8. سورة اسراء (17)، آية 72.
9. سورة قصص (28)، آية 88.
10. كشفالغمّه في معرفة الائمة، ج 2، ص291.
11. كافي، ج 1، ص 219.
12. كشفالغمّه، ج 2، ص 138.
13. بحارالانوار، ج 46، ص 270.
14. همان، ج 46، ص 239.
منبع : پايگاه نور پرتال