قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

امام حسين عليه‏ السلام و زيارت قبر خديجه عليه االسلام

 

انس بن مالك مى گويد: يك سفر مكه آمده بودم، وجود مقدس حضرت سيد الشهداء  عليه السلام آن سفر مكه بود، از مسجدالحرام بيرون آمد، دنبالش رفتم و هيچ كس هم دنبال ابا عبداللّه نبود، ديدم حضرت در قبرستان ابوطالب آمد، هوا تاريك بود، تمام قبرها را گذراند تا سر قبر حضرت خديجه آمد، خديجه خانمى بود كه به معراج و مقام وصل رسيده بود.

  انس مى گويد: ابا عبداللّه سر قبر خديجه آمد، بعد پشت سرش نگاه كرد. ديد من هستم.

 «قَالَ اذْهَبْ عَنِّي»

 فرمود: براى چه دنبال من آمدى؟ برو، مگر هر جايى حسين مى رود جاى هر كسى است؟

انس گفت: سريع خودم را عقب كشيدم ولى از قبرستان بيرون نرفتم. گفتم: تاريك است يك گوشه اى مى نشينم تا بفهمم ابا عبداللّه سر قبر خديجه چه كار دارد؟ چرا همه قبرها را رها كرد و فقط بالاى سر اين قبر آمد؟

گفت: با تمام قامت افتاد روى قبر مادر و عرض كرد:

 يَا رَبِّ يَا رَبِّ أَنْتَ مَوْلاَهُ

 فَارْحَمْ عَبِيداً إِلَيْكَ مَلْجَاهُ

مولاى من! امشب بنده كوچكت در خانه تو آمده است.

 «يَا ذَا الْمَعَالِي عَلَيْكَ مُعْتَمَدِي»

 اى مولايى كه تكيه گاه من هستى،

 «طُوبَى لِمَنْ كُنْتَ أَنْتَ مَوْلاَهُ»

 خوش به حال كسى كه تو خداى او هستى.

 «طُوبَى لِمَنْ كَانَ خَادِماً أَرِقاً»

 خوش به حال آن كسى كه چشمش در شب بيدار است.

 «يَشْكُو إِلَى ذِي الْجَلاَلِ بَلْوَاهُ»

 هر چه غم و غصه دارد، مى آورد پيش تو؛ و تو هم غم و غصه اش را برطرف مى كنى.

  «وَ مَا بِهِ عِلَّةٌ وَ لاَ سَقَمٌ»

 من هيچ دردى ندارم و هيچ مرضى هم ندارم،

 «أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِمَوْلاَهُ»

 تنها درد من درد عشق تو است.

انس ابن مالك مى گويد: مست بودم و عالم دور سر من مى چرخيد با اين مناجاتى كه مى كرد. يك مرتبه ديدم هوا تغيير كرد و قبرستان مثل اينكه از چشمم ناپديد شد، جواب دارد مى آيد:

 «لَبَّيْكَ عَبْدِي وَ أَنْتَ فِي كَنَفِي»

 جواب آمد: حسين من! تو در آغوش خود من هستى.

 «وَ كُلَّمَا قُلْتَ قَدْ عَلِمْنَاهُ»

 حسين من! حرف بزن با من، دارم گوش مى دهم.

 «صَوْتُكَ تَشْتَاقُهُ مَلاَئِكَتِي»

 تمام ملائكه من منتظر هستند صداى تو را بشنوند.

 «فَحَسْبُكَ الصَّوْتُ قَدْ سَمِعْنَاهُ»

 حسين جان! همين بس باشد كه منِ خدا دوست دارم مستمع تو باشم و تو براى من بخوانى.

 «دُعَاكَ عِنْدِي يَجُولُ فِي حُجُبٍ»

 حسين جان! صدا كه از دهان تو در مى آيد صدايت را مى آورم در ملكوت و همه جا حركت مى دهم و به همه ملكوت و ارواح انبيا و اولياء مى گويم: اين صداى حسين من است، اين صداى عزيز من است.

  «فَحَسْبُكَ السِّتْرُ قَدْ سَفَرْنَاهُ» 

 

حسين من! يك نگاهى بكن، الان همه پرده ها را كنار مى زنم كه فقط تو و من بمانيم و روبروى همديگر قرار بگيريم.[21]


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه