قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اين حكايت را حتماً بخوانيد

 

فضيل عياض چند انديشه ناب دارد كه حيف است فراموش شود. تذکره‌ها نوشته‌اند که مردم از شنیدن نام او وحشت مى كردند. هم کسانی که شهرنشين بودند از او مى ترسيدند و هم بيابانگردها و کسانی که كاسبى‌شان بين دو شهر جریان داشت. به هر حال، اين دزد معروف چند برنامه فكرى داشت كه ماندن نامش در تاریخ به سبب همین روشنايى فكر بوده است.

او از ارادتمندان وجود مقدّس حضرت موسى بن جعفر، عليه‌السلام، بود و برای همین، يك‌بار هم حاضر نشد در دوره هارونبا او ملاقات كند، چرا كه مى گفت:

می‌ترسم دينم از بين برود!

نقل است که يك بار هارون در مكهبى خبر به ملاقاتش آمد. او آن شب مطلبى به هارون گفت كه به سبب آن هارون تا صبح خوابش نبرد و وقتى از منزل فضیل بيرون می‌آمد گريه مى كرد. همان شب نیز هزار دينار براي فضیل فرستاد، اما فضیلعين هزار دينار را پس فرستاد و گفت:

من مدت زيادى است كه از دزدى توبه كرده ام!

خدمتكار خانه گفت: ما که پولی نداريم. لااقل اين هزار دينار را بپذيريد! اما او گفت:

بدنمان به اندازه کافی سنگين هست، برای چه هزار دينار به این بار اضافه كنيم؟

 

به راستی خوب فكر مى كرد!


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه