بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
در روايتى از امير المؤمنين، عليهالسلام، مى خوانیم:
«قيمت هر انسانى در گرو آن چیزی است كه او را آراسته و نيكو بار بياورد».[1]
بیتردید، در ميان اعضا و جوارح آدمی، چيزى به اندازه عقل و انديشه صحيح به انسان نيكى و آراستگى نمى بخشد. نه مال دنيا و نه مقامات مادى و نه تواناییهای جسم و بدن، نمى تواند ارزشی را که عقل به انسان میدهد به او بدهد. از این روست که تباه کردن عقل یا ضرر رساندن به آن قابل مقایسه با تباهی سایر اعضا و جوارح نیست.
یکی از موضوعاتی كه در رساله هاى عمليه مراجع هم نوشته شده، دیه اعضای بدن است. یعنی اگر كسى به هر عضوى از اعضا ضربه اى وارد كند بايد قيمت معينى برای آن بپردازد. براى مثال، اگر کسی دست كسى دیگر را از كار بيندازد يا ضربه اى به گوش او بزند كه سبب كَر شدنش شود، يا پاى كسى را قطع كند يا اين كه او را به عمد يا به اشتباه بكُشد، باید هزار مثقال طلا به عنوان ديه و قيمت اين بدن از دست رفته به صاحبان آن خون بپردازد. حال، سوال این است که اگر انسانى را گمراه كند، چه ديه اى در برابر اين گمراهى بايد بپردازد؟
گمراه کردن ضربه زدن به عقل و فكر انسانهاست. كتاب خدا تصريح مى كند كه جزای گمراه كردن افراد آتش جهنم است،[2] در حالی که ديه كشتن افراد آتش نيست. يعنى اگر كسى ديه مقتول را بپردازد و از صاحبان خون رضايت بگيرد، شايستگى بخشش دارد؛ یعنی هم صاحبان خون مى توانند او را ببخشند و هم خداوند.[3]
توبه کسی که مردم را گمراه كرده بود
نقل است فردى که عده اى را گمراه كرده بود، پس از پشيمانى، نزد پيامبر زمان خود رفت و مسئله را با او در ميان گذاشت و گفت: مى خواهم توبه كنم! پروردگار عالم به پیامبرش خطاب كرد: به او بگو شرط پذيرش توبه تو اين است كه كسانى را كه گمراه كرده اى و هماکنون مرده اند، زنده كنى و بگويى اشتباه كردم و ايشان را به راه راست باز گردانى.[4] آری، سنگين ترين ديهها دیه كشتن عقل است.
معلمها باید بیشتر از بقیه مواظب باشند
به کسانی که در تربیت افراد جامعه دستی دارند، به ویژه دبيران محترم، سفارش مى كنم كه اولاً، بر اساس كتاب هايى كه از طرف آموزش و پرورش در اختيارشان قرار گرفته درس بدهيد و ثانياً، اگر خودشان اهل مطالعه هستند و در امور مذهبى تخصّص دارند، براى بچه ها مطالبى را بازگو كنند كه در حدّ فهم آنها باشد و سعى كنند مطالب سنگينى كه نیازمند استدلال هاى علمى هستند بیان نكنند؛ چون بچه ها كشش ندارند و ممكن است با شنيدن مسئلهای علمى درباره خداوند، قيامت يا نبوت بيمار شوند و نشود درمانشان كرد.
خوب است بیشتر مسائل اسلامىِ معمولى را كه جنبه عاطفى دارند براى آنها مطرح كرد. همچنین، باید از ارزش معلم برايشان گفت تا آنها از نظر ادب و احترام به معلم و ارزش وى و تعليماتش آگاه شوند.
رفتار امام حسین، علیهالسلام، با معلم فرزندش
روزی یکی از فرزندان حضرت سيدالشهدا، عليهالسلام، از مدرسه به خانه برگشت. امام او را صدا زدند و فرمودند: عزيزم! امروز چه یاد گرفتی و معلمت چه به تو آموخته است؟ گفت: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم * الحمد لله رب العالمين * الرحمن الرحيم ...».
حضرت به خدمتكار خانه فرمودند: به در خانه معلّم او، عبدالرحمن سلمى، برو و او را به اين جا دعوت کن! خدمتكار رفت و گفت كه آقا با شما كار دارند. معلم با خود گفت: خدايا، يعنى حسين با من چه كار دارد؟ من امروز در مدرسه كارى نكرده ام.فقط به فرزندش سوره حمد را ياد دادهام!
وقتى او خدمت حضرت رسيد، ايشان هزار دينار طلا از دسترنج خودشان، كه مربوط به امور كشاورزى مى شد، به معلم دادند و فرمودند: دهانت را باز كن! و چند قطعه عقيق و فيروزه و الماس هم در دهان او ريختند و حواله اى هم به بزّاز نوشتند كه هزار متر پارچه حلّه بافت يمناز حساب من به اين معلم بده. بعد هم فرمودند: مرا ببخش كه در برابر عظمت كار تو كارى نمیتوانم بکنم. آنچه من به تو دادم تقديمى بیش نبود، اما آنچه تو به فرزند من دادى، عطا و كرامت بود.[5]
خوب است در شأن معلم این سخنان را در كلاس گفت یا این آيه شريفه سوره اسراء را كه مى فرمايد:
«وقضى ربك ألا تعبدوا إلا إياه وبالوالدين إحسانا إما يبلغن عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلا تقل لهما أف ولا تنهرهما وقل لهما قولا كريما * واخفض لهما جناح الذل من الرحمة وقل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا».[6]
و پروردگارت فرمان قاطع داده است كه جز او را نپرستيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ هرگاه يكى از آنان يا دو نفرشان در كنارت به پيرى رسند [چنانچه تو را به ستوه آورند] به آنان اُف مگوى و بر آنان [بانگ مزن و] پرخاش مكن، و به آنان سخنى نرم و شايسته [و بزرگوارانه] بگو. و براى هر دو از روى مهر و محبت، بال فروتنى فرود آر و بگو: پروردگارا! آنان را به پاس آنكه مرا در كودكى تربيت كردند، مورد رحمت قرار ده.
بچه را باید از مدرسه با يك دنيا محبت به سوى پدر و مادر روانه کرد. با آنان درباره شهدا باید سخن گفت و اینکه چه بزرگوارانى جان دادند تا آنان آسوده تحصيل كنند.
توصیه میکنم از بحث هاى علمى و طرح مسائل اختلافی در كلاسها بپرهيزيد و مواظب باشيد كه در كلاس كلمه اى نگویید كه بچه ها گمراه شوند. چون بچه ها هر چه معلم بگويد مى گيرند. بر اعصاب خود مسلّط باشيد. همه مى دانند زندگى معلمها سخت است و حقوق آنان به اندازه ارزش کارشان نيست، ولى این هم هست که همه ما داوطلبانه معلم شده ايم. اگر مى توانيد براى رضاى خدا صبر كنيد و مشكلاتى را كه حضور چند قرن استعمار در این کشور براى ما به وجود آورده و به این زودیها هم مرتفع نمیشود، به پاى اسلام نگذاريد. یادتان باشد هر روز در طی پنج ساعت ميهمانان کوچکی داريد که امانت هاى پروردگار بزرگ هستند. گيرندگى آنها زياد است و از شما تغذيه فكرى مى كنند. پس، فکر و خیال آنان را مشوش و ناراحت نکنید.
صفات كوردلان
تواریخ نوشتهاند که خواهر عمر سعدزن مختار ثقفیبود.[7] وقتى مختار به قدرت رسيد و شروع به كشتن قاتلان أبىعبداللّهكرد، عمر سعد نامه اى به این مضمون به او نوشت كه تو مرا مى شناسى، خواهرم را هم مى شناسى، پدر و مادرم را نيز مى شناسى، اينها که تو دست به خونشان بردهای، در كربلا چه جنايتها كه نكردند و هر كارى با آنان بکنی استحقاقش را دارند، ولى مى دانى كه من بى تقصيرم!
با اين كه تمام تقصيرها بر گردن او بود، مى گفت تقصيری ندارم. اينها آن قدر جَسور و بى حيا بودند! میان زندانیها مثلی معروف است که میگویند: «اینجا همه بیگناهاند». شرط اول خلافکار بودن بیحیایی و پررویی است، لذا اگر پرونده هاى مربوط به قتل و غارت و جنایت را ببينيد، همگی در پاسخ سوالهایی از این دست: شما اتوبوس را آتش زديد؟ شما ده نفر را كشتيد؟ شما در فلان ساختمان بمب گذاشتيد؟ شما چاقو کشیدید؟ و...، گفتهاند: ما بیگناهیم و کاری نکردهایم و اصلاً از جریان بیخبریم!
دقت در رفت و آمدها و معاشرتها
اگر انسان دیوار ساختمان كسى را خراب كند، تاوانش اين است كه آن را دوباره بسازد؛ اگر در تصادف به اتومبيل کسی خسارت وارد كند، بايد ماشين او را درست كند؛ پس چرا گمان میکنیم گمراه كردن مردم عوضی ندارد؟ انسان باید در رفت و آمدها و معاشرتهایش دقت کند و مواظب رفتار و گفتارش باشد تا کسی را از راه راست منحرف نکند. نباید عامل انحراف مردم بود تا در روزگار پيرى، هنگامى كه خواستیم توبه كنیم، پروردگار نگويد هر كسى را که گمراه كرده اى از گور بيرون بياور و بگو اشتباه كردم تا توبه ات را بپذيرم.
همراهی فکر و مشورت
خوب است انسان همیشه فكر خود را با فکر دیگران کامل کند و بعد به عملی اقدام کند. پيامبر اکرممغز عالم بود، اما وقتى پيشنهادى به ايشان مى دادند فكر مى كرد یا اگر كارى پيش مى آمد، عاقلان را گرد میآورد و با آنان مشورت میكرد.[8] همین دستور نیز به مسلمانان داده شده است:
«وأمرهم شورى بينهم».[9]
و كارشان در ميان خودشان بر پايه مشورت است.
پيامبر، صلىاللهعليهوآله، همين كار را مى كردند[10] و هيچ وقت نمیگفتند من عقل كُل هستم و هر چه مى گويم صحيح است. انسان با فکر و مشورت به نظر بهترى مى رسد.
تواضع علمىِ مرحوم آيت اللَّه بروجردى
مرحوم آيت اللَّه بروجردىوقتى مرجع تقليد بودند، بقاى بر تقليد از مرجع درگذشته را حرام مى دانستند و بسيارى از مردم در آن زمان دچار اين مشكل بودند.
مرحوم آيت اللَّه يثربى، كه يكى از استادان امامو از مقلدان آيت اللَّه بروجردى بود، در اواخر عمر از كاشانبه نزد آيت اللَّه بروجردى در قمآمد و عرض كرد: شما مى فرماييد بقاى بر مرجع ميت حرام است. بياييد با هم مناظره كنيم. شما دلايل خود را بياوريد و من هم دلايل خود را از قرآن و روايات و فتاواى مشهور مراجع شيعه مى آورم! ايشان فرمودند: مانعى ندارد. (دقت کنیم! نگفتند من اعلم هستم و نیازی به مناظره ندارم.)
وقتی آقاى بروجردى دلايل خود را گفت، آقاى يثربى هم دلايل خود را بيان كرد و دو ساعت با ايشان بحث كرد. نتیجه آنکه فردای آن روز آقاى بروجردى اعلام كردند بقاى بر تقليد از ميّت جايز است. یعنی از فتواى حرمت برگشتند و حكم به جواز دادند.
با تکیه بر علم و فكر است كه كاری صورت مى گیرد. اين همه كار مثبت و فکر مثبت در عالم وجود دارد، چرا بايد در مقام معلم در كلاس خود حرفهای منفى بزنيم؟ اگر کسی واقعاً مى خواهد خارج از درس صحبت كند، حرفهای فكرى و علمى بزند بهتر نیست؟
خوب است كتاب سيرى در نهج البلاغه شهيد مطهرىرا مطالعه كنيد و آن را خلاصه كنيد و براى بچّه ها بگوييد تا بچّه ها علىوار تربيت شوند. اگر اهل ذوق هستيد، قصايد سعدىرا در كلاس بخوانيد و حکایات شیرین کلیله و دمنه را بازگو کنید تا بچهها از شما درس زندگی بگیرند.
نمونههایی از تاثیر کارهای معلمان خوب
- خود من حمد و سوره ام را نزد مدير مدرسهمان ياد گرفتم. شش سالم بود كه مرا به آن مدرسه بردند. مدير مدرسه هر روز با يك جعبه شيرينى سر كلاس مى آمد و مى گفت: هر كس حمد و سورهاش را بخواند، يك شيرينى به او مى دهم. بعضى ها تمام مى خواندند، بعضى ها نيمه مى خوانند، ولى او به همه شيرينى مى داد؛ حتى به كسى كه بلد نبود هم شيرينى مى داد و مى گفت: اين مال آن حمد و سوره اى است كه فردا مى خواهی بخوانى...! اين كار مدير است. معلم ها و مدیرها خیلی مى توانند روى بچه ها تأثير بگذارند.
- كلاس چهارم ابتدايى که بودم، معلمى داشتم كه هر وقت مرا مى ديد مى گفت: تو با اين قيافه و طرز حرف زدن به درد اين مى خوری كه در آينده مبلغ دين شوى! حال، چه فكرى درباره من كرده بود خودم نمى دانم. زمانى كه تصميم گرفتم براى تحصيل به قمبروم، خانواده ام مخالفت كردند. يك روز، همان معلم را ديدم و ماجرا را برایش گفتم. او هم نامه اى به خانواده من نوشت و همان نامه سبب شد من به قم بروم. سالها بعد، همین معلم يكى از کسانی بود که پای سخنان من مینشست.
- وقتى كلاس هشتم بودم، معلمى داشتيم كه دبير ادبيات فارسی و عربى بود.[11] كلاس ايشان يكى از شيرين ترين كلاس ها بود و خاطرات زيادى از آن كلاس دارم. یادم هست يكبار ناظم مدرسه با ايشان حرفش شد، ولى بچّه ها از او پشتيبانى كردند و جلو ناظم ایستادند؛ با اين كه ایشان روحانى بود و در آن وقت مردم ميانه خوبى با روحانيها نداشتند، بچّه ها علاقه عجيبى به ايشان داشتند تا آن جا كه خارج از مدرسه هم جلسه هفتگى تشکیل داده بودند تا يك شب بیشتر با ايشان باشند. به یاد دارم که خيلى شعر براى ما مى خواند و قطعه هايى بسيار عالى بلد بود. از جمله، اين شعر را از او به ياد دارم:
دانا نخورد شراب و مستى نکند |
|
با طبع بلند ميل پستى نكند |
خوشبخت كسى بود كه اوقات عزيز |
|
صرف هوس و هوى پرستى نكند. |
اين شعر را فراوان مى خواند و بر بچّه ها تأثير مى گذاشت. خيلى از بچّه هاى آن كلاس آينده خوبى داشتند و آدمهای خوبی شدند.
اين شعر را هم من از زمان او به ياد دارم:
دو رويه زير نيش مار خفتن |
|
سه پشته روى شاخ مور رفتن |
تن روغن زده با زحمت و زور |
|
ميان لانه زنبور رفتن |
به کوه بیستون بی رهنمایی |
|
شبانه با دو چشم کور رفتن |
برهنه زخمهای سخت خوردن |
|
پیاده راههای دور رفتن |
ميان لرز و تب با جسم پر زخم |
|
زمستان توی آب شور رفتن |
به پیش من هزاران بار بهتر |
|
که یک جو زیر بار زور رفتن[12] |
او اين اشعار را زمانى مى خواند كه شاه قدرت فراوانى داشت. او بچه ها را استعمارستیز بار مى آورد. برای این کار چه قیمتی میشود گذاشت؟ شما معلمان گرامی هم فقط به میزان حقوق خود نگاه نكنيد. در عوض، به كارهاى مفيدى كه در كلاس مى توانيد انجام دهيد فكر كنيد و باور کنید که به قول امامراحل: «معلمى شغل انبياست».
اين اشعار را نیز من 27 سال پيش از يك معلم خوب ياد گرفتم.
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
- سال چهل يا پنجاه شمسی بود که در ابنبابويه، مؤسسهای راهاندازی کردیم. بعد، از میان بچههای يتيم، 30 نفر را قبول و شروع به کار کردیم. نتیجه این شد که همه آنها با معدّل 5/19 و 20 به كلاس دوم رفتند و ما سى نفر ديگر را پذیرش کردیم. از طريق اين بچه ها، وارد منازل شده و با پدر و مادر و خواهر و برادرها صحبت كرديم و آنها را جذب حوزه علميه كرديم. یادم هست تا كلاس پنجم، بهترين شاگردان شهر رىاز كلاس ما بودند و همه آنها در آینده انسان هايى عالى و فعّال شدند.
وجود ما معمایی است، حافظ[13]
شاید هیچ یک از ما توجه نداشته باشیم، ولی وجود هر یك از ما مجموعه اى است از آنچه یاد گرفته، شنیده و دیدهایم؛ در حقیقت، مجموعهای است از کسانی که در ما سبب رشدی و تربیتی (یا بیماری و انحرافی) شدهاند. برای همین، اين واقعاً من نيستم كه برای شما مینویسم یا حرف میزنم، بلكه آن معلمهایی هستند که در وجود من زندگی میکنند؛ پدر و مادرم هستند که در وجود مناند. لذا از این سخنان، آن معلم و پدر و مادرم در برزخ بهره مى برند.[14]
خلاصه کلام، فكر چیز خوبی است. آنها كه مى خواهند به كلاس بروند و برای بچههای مردم درس بدهند باید فكر كنند كه وقت دانش آموزان را با چه امور مثبتى مى توان پر كرد و چه میتوان انجام داد که وقتشان بيهوده هدر نرود. ما در قبال این ساعتها و دقیقهها به مردم مدیون میشویم. سعی کنیم عمرمان صرف ایجاد رشدی در مردم شود ، در غیر این صورت، بعید است از عهده پاسخ عمری که از دیگران تباه کردهایم برآییم.²
پینوشت
[1]. نهج البلاغه، حكمت 81: «قيمة كل امرئ ما يحسنه».
[2]. ص، 26 «يا داوود إنا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله إن الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب».
[3]. بقره، 178: «يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص في القتلى الحر بالحر والعبد بالعبد والأنثى بالأنثى فمن عفي له من أخيه شيء فاتباع بالمعروف وأداء إليه بإحسان ذلك تخفيف من ربكم ورحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب أليم».
[4]. فقه الرضا، علي بن بابويه، ص383: «نروي: أنه كان في الزمان الأول رجل يطلب الدنيا من حلال فلم يقدر عليها، فأتاه الشيطان عليه اللعنة فقال له: ألا أدلك على شئ يكثر دنياك، ويعلو ذكرك به؟ فقال نعم، قال: تبتدع دينا وتدعو الناس إليه، ففعل فاستجاب له خلق كثير، وأطاعوه، وأصاب من الدنيا أمرا عظيما ثم إنه فكر يوما فقال: ابتدعت دينا ودعوت الناس إليه، ما أدري ألي التوبة أم لا، إلا أن أرد من دعوته عنه، فجعل يأتي أصحابه فيقول: أنا الذي دعوتكم إلى الباطل، وإلى بدعة وكذب، فجعلوا يقولون له: كذبت، لا بل إلى الحق دعوتنا، ونحن غير راجعين عما نحن عليه، ولكنك شككت في دينك فرجعت عنه، فلما رأى أن القوم قد تداخلهم الخذلة، عمد إلى سلسلة وأوتد لها وتدا ثم جعلها في عنقه، ثم قال: لا أحلها حتى يتوب الله علي وروي: أنه ثقب ترقوته وأدخلها فيها فأوحى الله تعالى إلى نبي ذلك الزمان: قل لفلان: لو دعوتني حتى تسقط أوصالك ما استجبت لك، ولا غفرت لك، حتى ترد الناس عما دعوت إليه».
[5]. مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 222؛ نیز مستدرك الوسائل، ميرزا نوري، ج 4، ص 247؛ بحار الانوار، ج 44، ص 191: «قيل ان عبد الرحمن السلمي علم ولد الحسين الحمد فلما قرأها على ابيه اعطاه الف دينار والف حلة وحشا فاه درا، فقيل له في ذلك قال: وأين يقع هذا من عطائه، يعني تعليمه، وأنشد الحسين: إذا جادت الدنيا عليك فجدبها * على الناس طرا قبل ان تتفلت / فلا الجود يفنيها إذا هي اقبلت * ولا البخل يبقيها إذا ما تولت».
[6]. اسراء، 23–24.
[7]. اینگونه نسبتهای خویشاوندی در تاریخ اسلام زیاد است. برای مثال، خواهر معاويه (ام حبیبه) همسر رسول خدا بود [المبسوط، شيخ طوسي، ج4، ص270: «ثم تزوج في سنة ست (من التاريخ) أم حبيبة بنت أبي سفيان»]، جعده دختر اشعث بن قیس زن امام حسن مجتبی، و ام فضل دختر مامون همسر امام جواد بود و... .
[8]. آل عمران، 159: «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم في الأمر فإذا عزمت فتوكل على الله إن الله يحب المتوكلين».
[9]. شوري، 38: «والذين استجابوا لربهم وأقاموا الصلاة وأمرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون».
[10]. المبسوط، شيخ طوسي، ج 8، ص 98: «كان رسول الله، صلىاللهعليهوآله، غنيا عن مشاورتهم لكن أراد أن يستن به الحاكم بعده، وقال تعالى: "وأمرهم شورى بينهم" وشاور النبي، عليهالسلام، أصحابه في قصة أهل بدر وأساراه وشاور أهل المدينة يوم الخندق».
[11]. نام ایشان آقاى احمدى بود كه خداوند بيامرزدش! (مولف)
[12]. از ملک الشعرای بهار است.
[13]. مصرعی از حافظ شیرازی است.
[14]. المعتبر، محقق حلي، ج 1، ص 341: «قوله (الرسول)، عليهالسلام: «إذا مات ابن آدم انقطع عمله إلا من ثلاث صدقة جارية أو علم ينتفع به من بعده أو ولد صالح يدعو له»
منبع : پایگاه عرفان