قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم (2)- (متن کامل + عناوین)

 

برخورد سرد امام صادق (ع) با بى احترامى كننده به شيعيان

 

امام صادق، عليه‌السلام، در مجلسى نشسته بودند که یکی از شيعیان وارد شد، ولی حضرت او را تحويل نگرفتند و برخورد سردى با او كردند. او كه انتظار چنين برخوردى را نداشت، عرض كرد: يابن رسول اللّه، عمل ناپسندی از من سر زده که موجب ناراحتی شما شده است؟ فرمودند: بله! گفت: چه كار كرده ام؟ حضرت فرمودند: امسال، در مسیر حج، در اثر گرمای هوا، مركب يكى از شيعيان ما خسته شد و نتوانست صاحب خود را حمل كند. لاجرم، او پياده شد و مقدار زيادى در گرما راه رفت. تو حتی به اين شيعه تعارف نکردی كه سوار مرکبت شود! آيا تو شيعه هستى كه من با تو گرم رفتار كنم؟[37]

دقت شود! او فقط يك پياده را سوار نكرده بود، نه اين‌كه ده ميليون مال از شيعه‌ای خورده يا همسر شيعه خود را درخانه زجر داده باشد تا مجبور شود مَهريه خود راببخشد و طلاق بگيرد يا با پدر و مادرش بدرفتاری کرده باشد... . حضرت برای چنین خطایی به او عتاب می‌کنند که تو شيعه هستى؟!


دنيا در نظر كوردلان و روشن دلان

هُشام بن حكممى گويد: موسى بن جعفر، عليه‌السلام، به من فرمودند:

«يا هشام ان لقمان قال لابنه».

اى هشام، لقمان به پسرش فرمود:

«يا بُنى ان الدنيا بحر عميق قد غرق فيها عالم كثير».

پسرم، اين دنيا درياى عمیقى است كه امت هاى زيادى در آن غرق شده اند.

قوم نوحو عادو ثمودو لوطو اصحاب رسّو اقوام ديگر مثل خاندان پهلوىو مغولو تيمورو ... در اين دريا غرق شدند. تنها کسی در این دریا غرق نمی‌شود که دستش به خدا بند باشد و خدا او را به تعبير على، عليه‌السلام، در دعاى كميلبا رحمت خود نگه دارد:

«واحفظنى برحمتك».

تنها اوست که غرق نمى شود، هر چند در اين دريا گرفتار امواج خطرناك شود. زیرا متمسك به خدا و قرآن و امامان غرق شدنی نیست.

«فلتكن سفينتك فيها تقوى اللَّه وحشوها الايمان».

اگر مى خواهى در اين دنيا غرق نشوى، كشتى خودت را تقوا و بار آن را ايمان قرار بده.

تقوا خوددارى کردن از گناه است. در قرآن، از گناه به «اوزار» تعبير شده است که جمع «وزر» به معنى بار سنگين است. اگر در دريا بار کسی سنگين باشد، فرو مى رود، اما اگر سبكبار وارد دريا شود يا شنا كند و يا با كشتى برگردد، غرق نمى شود. در قيامت، پل صراط طاقت بار گناه را ندارد. لذا پُل مى شكند و کسی که بر آن ایستاده در جهنم فرو مى رود.

«وشراعها التوكل».

بادبان اين كشتى را كه برای این‌که در این دريا سرگردان نشوی، توكل و اعتماد به خدا قرار بده. قرآن مى فرمايد:

«وعلي الله فليتوكل المؤمنون».[38]

پس بايد توكل كنندگان فقط بر خدا توكل كنند.

«وقيّمها العقل».

عقل را كشتيبان قرار بده.

«وسُكانّها الصبر».[39]

لنگر اين كشتى را استقامت در برابر مشكلات و پيشامدها قرار بده.

یعنی اگر اهل تقوا و توكل و صبر و عقل و ايمان باشى، از اين دريا به آسانی عبور می‌کنی و در آن سو به آغوش رحمت خدا مى رسى، ولی اگر اين‌ها را نداشته باشى، غرق شدنت قطعى و مسلّم است.

بصيرت از ديدگاه قرآن

قرآن كريم بحث بسيار مهم و ريشه دارى را درباره بصير وأعمى مطرح فرموده است. براى أهل حقيقت نیز ثابت و يقينى است كه آن‌چه در ظاهر انسان مى گذرد، در باطن او هم مى گذرد. اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، مى فرمايد:

همان طور كه جسم انسان بيمار مى شود، باطن انسان هم بيمار مى شود.[40]

یعنی همان طور كه انسان از چشم ظاهر برخوردار است، از چشم باطن هم برخوردار است. پس، همان طور كه ممكن است يك نفر كور باشد و اشيا را در ظاهر نبيند، ممكن است باطن يك نفر هم كور باشد و حقايق را نبيند. مايه هاى ديد باطن به همه انسان ها داده شده و علاج كورى باطن امكان‌پذیر است که شاهد آن توبه واقعى تائبان عالم است. آری، افرادى كه جداى از حق مى زيستند و به حق فكر نمى كردند و گوش آن‌ها به تعبير قرآن، دچار بيمارى «وقر» و سنگين بود، با توبه به راه حق برگشتند و بیماری‌های باطنی‌شان درمان پذیرفت.[41]

سيزده سال تمام، پيامبر اسلام، صلى‌الله‌عليه‌وآله، حكيمانه‌ترين و زيباترين حرف ها را زدند، ولى بعضی گويى كر بودند و آن‌گونه كه باید صدای ایشان را نمى شنيدند.

حكايت نجات حر بن يزيد بر اثر بصيرت

حرّ بن يزيد رياحىكسى است كه با فكر كردن به حق برگشت، چرا كه گوينده اى در لشکر عمر سعدنبود كه حق را بگويد. خود او هم در سپاه امام نبود تا صداى حق را بشنود. پس، او تنها با كمك عقل توانست به سعادت برسد.[42] عقل به انسان توجه لازم را مى دهد تا انسان از حال غفلت درآيد و با انديشه به اين نقطه برسد كه كارش باطل است. مگر بيدارى بيش از اين هم معنایی دارد؟

حر نیز با استفاده از فکر خود باطل را رها كرد و به حق گرويد و با اين كار، آبرويى عرشى و ملكوتى كسب كرد. اين انسان كوردل كه با نهيب انديشه بيدار شد، بعد كه خدمت امام حسين، عليه‌السلام، رسيد مورد احترام قرار گرفت و بنا شد با اذن آن حضرت به ميدان برود و از حق دفاع كند.

حر عرض كرد: يابن رسول اللّه، پيش از كشته شدن مطلبى از شما بپرسم؟ فرمودند: چه شده؟ گفت: دركوفه وقتى دستور دادند جلوى شما را بگيرم و دستور آنان را پذيرفتم، آماده سفر شدم. ناگاه، صدایی شنيدم كه گفت: اى حُر، تو را به بهشت بشارت مى دهم! اين صدا چه صدايى بود؟ امام فرمودند: صدای حق را شنيده اى. آن صدا تو را به بهشت بشارت داد و حال كه به ميدان مى روى به آن بشارت مى رسى.

البته، كسى مانند حراين قدر لياقت دارد كه آن صدا را مى شنود، بقيه انسان‌ها هم اين صدا را در قرآن كريم مى بينند.[43] خداوند در قرآن به تائبان واقعى وعده بهشت داده و درباره وعده خود فرموده است:

«ان الله لا يخلف الميعاد».[44]

مسلماً، خدا خلف وعده نمى كند.

اين دليل بر اين حقيقت است كه اگر كسى، با جدايى از حق، به كور شدن ديدِ ملكوتى خود كمك كند، امكان درمان اين كورى وجود دارد كه مجموعه آن را در قرآن توبه نام کرده‌اند.[45] البته، توبه اين نيست كه بخواهیم پرونده آلوده گذشته‌مان را با گفتن أستغفر اللّه پاک كنیم، بلکه توبه فرآیند بسيار زيبایی دارد.

یکی از کارهای جالبى كه علماى شيعه كرده اند و در ميان اهل سنّت نديده ام اين است كه براى موضوع توبه كتاب مستقل نوشته اند که از جمله آن‌ها کتاب توبه مرحوم ملا محسن فيض كاشانىاست. اگر کسی به اين كتاب دل بدهد، متوجه مى شود كه توبه چه پيكره باعظمتى دارد.

نقل است که روزی، شخصى به امام صادق، عليه‌السلام، عرض كرد: مى خواهم توبه كنم! فرمود: بگذار اول من توبه را معنا كنم. بعد فرمودند: توبه يعنى بى دين مسلمان واقعى شود.[46]

اگر فرد بی‌دینی بخواهد به اسلام بگرود، چه تحوّلاتى بايد در زندگی‌اش صورت دهد تا او را مسلمان بگويند؟ ابتدا، باید از همسر خود كه نمی‌خواهد مسلمان شود دست بردارد؛ از بچه و شريك دست بردارد؛ شراب و گوشت خوك را باید ترک کند؛ نماز بخواند و به مكه برود و خمس و زكات بدهد. اين شرط توبه است.

حقيقت توبه

روزی، اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، جوان گناهكاری را ديد كه «أستغفر الله» مى گويد. ایشان ناراحت شد و فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! فكر كرده اى توبه اين است؟[47]

توبه حقیقی این است که انسان لباس زندگی سابقش را دور بریزد و لباس تازه به تن کند و در این مسیر باید مرارت‌های زیادی را به تن بخرد. اين نشان مى دهد كه كورباطنى درمان پذير است. لذا اگر كورباطن بگويد توبه من فايده ندارد، قرآن آن را كفر می‌داند. خداوند راضى نيست حتی يك نفر هم در لجنزار انديشه باطل خود دست و پا بزند:

«ولا يرضى لعباده الكفر».[48]

و خداوند كفر را براى بندگانش نمى پسندد.

وقتی خداوند راضی نیست کسی در کفر خود باقی بماند، معنی‌اش این است که نجات از کفر و کورباطنی ممكن است. زیرا اگر چنین کاری ممكن نبود، خداوند مى فرمود: كسانى كه گناهكارند باید به جهنم بروند، در حالی که می‌فرماید همه گناهکاران می‌توانند توبه کنند و خود را اهل نجات قرار دهند. اين مطلب از دقايق و اشارات ظریف قرآن كريم است.

علت‌های از بين رفتن بصيرت

پيامبر اسلام، صلی‌الله‌علیه‌وآله، مى فرمايد: همان طوركه در سر دو چشم قرارداده اند، در قلب هم دو چشم براى يافتن حقايق گذاشته‌اند.[49] ما چشم قلب خویش را با نيت‌ها و كارها و کسب مال‌های نامشروع و حرام كور مى كنيم و اگر با اين كورى از دنيا برويم، در قيامت هم با همين كورى محشور مى شويم:

«ومن كان في هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى وأضل سبيلا ».[50]

و كسى كه در اين دنيا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل و گمراه است.

اين نتیجه كورباطنى است که علت آن تماس نداشتن با خدا و پيامبر و ائمه، علیهم‌السلام، است. اگر چشم هاى انسان سالمى را ببندند و پنجاه روز بعد باز كنند، در ابتدا يا كور است يا كم مى بيند. به همین قیاس، وقتى دو چشم دل بسته باشد، خود به خود ضعيف مى شود تا به كورى برسد و اگر این بیماری در موقع مقتضی درمان نشود، صاحب آن با همين كورى از دنیا می‌رود:

«ومن كان في هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى».

انسانی که باطنش کور باشد، بهشت و رحمت خدا و جوار اولياى خدا را نمى بيند. در نتیجه، در قیامت از مشاهده بهشت و نعمت‌های الهى و اولياى خدا محروم مى شود. حال، معلوم می‌شود که كورى باطن در قيامت چه بلايى به سر انسان مى آورد:

«ومن أعرض عن ذكري فإن له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيامة أعمى * قال رب لم حشرتني أعمى وقد كنت بصيرا».[51]

و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است] روى گرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى] خواهد بود، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم. او مى گويد: پروردگارا، براى چه مرا نابينا محشور كردى در حالى كه [در دنيا] بينا بودم؟

کورباطنان در صحراى محشر به خداوند عرضه می‌دارند که ما وقتى از مادر متولد شدیم بینا بودیم، پس چرا در این‌جا نابینا هستیم؟ و خداوند پاسخ می‌دهد:

«قال كذلك أتتك آياتنا فنسيتها وكذلك اليوم تنسى».[52]

[خدا] مى گويد: همان‌گونه كه آيات ما براى تو آمد و آن‌ها را فراموش كردى، امروز فراموش مى شوى.

این همه پيامبر و كتاب آسمانى و امام فرستاده شدند تا شما به راه راست هدایت شوید، اما همه را پشت سر انداختید و آن‌ها را فراموش کردید. برای همین، امروز نیز شما به فراموشی سپرده می‌شوید. اين نص صریح قرآن است.

قيامت روزى است كه على، عليه‌السلام، از مهابت آن خواب نداشت[53] و انبياى الهی از آن واهمه داشتند. در احكام اسلامی آمده است كه اگر کسی مرد و پول فراوانی از او به جا ماند و وصيتی هم نداشت و شخصی با ارائه مدرك به وارث او گفت که بند کفن او متعلق به من است و آن را می‌خواهم و وارث هم نتوانست رضایت او را جلب کند، باید قبر را بشكافند و آن را باز كنند و به صاحبش باز گردانند. حال، قیاس کنید که در قیامت اوضاع آدمی بر چه صورتی است. روزی که به فرموده قرآن:

- «فما تنفعهم شفاعة الشافعين».[54]

پس آنان را شفاعت شفيعان سودى نمى دهد.

- «ولا تزر وازرة وزر أخري ».[55]

و هيچ سنگين بارى، بار [گناه] ديگرى را برنمى دارد.

در قیامت، هیچ کس بار دیگری را ولو به اندازه پر کاهی- بر دوش نمی‌گیرد و از اعمال نیک خود به دیگری نمی‌بخشد. از این رو، در روایتی آمده است که وقتی موسىبن عمران، عليه‌السلام، وارد صحرای قيامت مى شود، دغدغه دارد از این‌كه نكند مادرش از او ثواب يك روز عمل صالحش را بخواهد.[56] زیرا اهل محشر بسيار به خود مشغول هستند. در قرآن در وصف آن روز و حالات آدمیان نسبت به هم چنین آمده است:

«فإذا جاءت الصاخة * يوم يفر المرء من أخيه * وأمه وأبيه * وصاحبته وبنيه * لكل امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه * وجوه يومئذ مسفرة * ضاحكة مستبشرة * ووجوه يومئذ عليها غبرة * ترهقها قترة * أولئك هم الكفرة الفجرة».[57]

پس زمانى كه آن بانگ هولناك و مهيب در رسد، روزى كه آدمى فرار مى كند از برادرش و از مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش، در آن روز هركسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى كند [تا جايى كه نمى گذارد به چيز ديگرى بپردازد]. در آن روز، چهره هايى درخشان و نورانى است؛ خندان و خوشحال . و در آن روز چهره هايى است كه بر آنان غبار نشسته و سياهى آنان را فرا گرفته است؛ آنان همان كافران بدكارند.

یکی دیگر از تفاوت‌های انسان‌های بصیر و اعمی در قیامت در آیه بالا آمده است. گروه اول چهره‌هایی نورانی دارند و گروه دوم چهره‌هایی سیاه و غبارآلوده. خداوند در تبیین تفاوت این دو گروه می‌فرماید:

«وما يستوي الأعمى والبصير * ولا الظلمات ولا النور * ولا الظل ولا الحرور * وما يستوي الأحياء ولا الأموات إن الله يسمع من يشاء وما أنت بمسمع من في القبور».[58]

نابينا و بينا [كافر و مؤمن] يكسان نيستند، و نه تاريكى ها و نه روشنايى، و نه سايه و نه باد گرم سوزان، و زندگان و مردگان هم يكسان نيستند. بى ترديد، خدا [دعوت حق را] به هر كس بخواهد مى شنواند و تو نمى توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند بشنوانى.

انسان تنها در پناه قرآن مجيد و انبياى خدا و ائمهطاهرين اهل بصيرت شده و بينايى قلبى براى او حاصل خواهد شد و اين بينايى است که براى او و دنيا و آخرتش فوق العاده سودمند است. یکی از واقعیت‌هایی که قرآن مجيد پس از معرفى خود به آن می‌پردازد اين است كه:

«قد جاءكم بصائر من ربكم».[59]

بى ترديد، براى شما از سوى پروردگارتان دلايلى روشن آمده است.

اين آيه نشان می‌دهد که بينايى براى مردم بدون قرآن و وحى و نبوت و امامت حاصل نخواهد شد و بدون آن توان درک حقايق را نخواهند یافت. به همين دليل است که مى فرمايد:

«قد جاءكم بصائر من ربكم».

یعنی آيات قرآن مايه‌هاى بيدارى براى مردم هستند. زیرا اگر مردم تا روز قيامت هم به فكر خود فشار بياورند، نمى توانند چیزی از حقیقت توحيد، اسماء و صفات الهی، اراده پروردگار، و احوال قيامت و برزخ درك كنند. اصولاً، كسانى كه با معارف الهى سر و كار ندارند افرادى پوچ و سرگردان هستند و زندگى آنان، به فرموده قرآن، از زندگى چارپایان نیز بدتر و پست‌تر است.[60] از این رو، ميان كسانى كه در ارتباط با آيات قرآن هستند و از بصائر قرآن استفاده می‌کنند با كسانى كه پوچ مانده اند، در همه شئون باطنی و ظاهری، تفاوت و اختلاف وجود دارد.

بصيرت از ديدگاه امام على، علیه‌السلام

اميرالمؤمنين، در یکی از خطبه‌هاى خود، به موضوع تفاوت‌های أعمى و بصير اشاره کرده‌اند. ابن أبى الحديدو ابن ميثمدر شروح نهج البلاغه خود به این موضوع پرداخته و مرحوم خويىو شارحان ديگر با دانش خود آن را تجزيه و تحليل كرده اند. این بخش از خطبه بیش از چهار خط نيست، ولى به اندازه چهار ميليون خط، معنا در اين خطبه گنجانده اند كه اين كارى خدايى است.[61] این روایت را اهل سنّت نیز با مقداری تفاوت از وجود مبارك اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، نقل کرده‌اند که در زیبایی و بلاغت کم‌نظیر بوده[62] و يك جمله آن چنين است:

«وإنما الدنيا منتهى بصر الأعمى، لا يبصر مما وراءها شيئا».[63]

پايان و سرانجام ديدگاه كوردل دنياست و غير دنيا هيچ چيز را نمى فهمد.

در حالى كه دنيا اول كار است نه آخر آن. دنيا مقدمه آخرت است و زندگى در آن زندگى‌ای مقدماتى است.

خواسته هاى كوردلان

يك تفاوت ديگر گروه اعمی و بصیر در شكل خواسته هاست. خداوند در قرآن هدف بعثت پیامبر اسلام را نجات مردم از خواسته‌های غلط می‌داند.[64]

خواسته اول انسان‌های كوردل شكم بارگى است. آن‌ها در دنيا شكم خود را از هر چه به دست آورند (حلال يا حرام، نجس يا پاك) پُر می‌كنند و آن را با معیارهای اخلاقی نمی‌سنجند. خواسته دوم كوردلان ارضای شهوت به هر قيمتى است. پس، در نگاه آنان ازدواج مشروع مفهومی ندارد.

حكايت بصير و كوردل

ایامی که در انگلستانحضور داشتم، در لندنساكن خانه اى بودم و همسايه اى داشتم که يك پسر و چهار دختر داشت. روزی، به من گفتند خانم همسایه به جهت اين‌كه لباس خاصى به تن می‌کنید (لباس روحانیت) مى خواهد با شما ملاقات كند.

روز ملاقات، وقتی زمينه چند پرسش و پاسخ فراهم شد، با خود گفتم: شايد او در طی این سخنان به اسلام علاقه پيدا كند. لذا، پس از احوال پرسى گفتم: شما چند بچه داريد؟ پرسيد: شما چند فرزند داريد؟ گفتم: چهار فرزند. گفت: خيلى رعايت مسائل خانوادگى را كرده ايد. پرسيدم: شما چطور؟ گفت: شش فرزند دارم. گفتم: از شوهر خود راضى هستيد؟ گفت: ما هنوز عقد نکرده‌ایم! از علتش پرسیدم. گفت: اگر روزی درك كردم كه ما مى توانيم با هم زندگى كنيم عقد مى كنيم!

کوردلان ديدگاه حقی ندارند كه بر اساس آن زندگى‌شان را نظام دهند. آن‌ها تنها شهوت و شكم خود را مى بينند و با اين ديدگاه با دنيا در ارتباط‌اند، در حالی که خواسته انسان‌های بصير اين است:

«اللهم إني أسألك الامن والايمان بك والتصديق بنبيك والعافية من جميع البلاء و الشكر على العافية والغنى عن شرار الناس».

 

نقل است که پيامبراين دعا را اول بار از جبرئيلشنيد.[65] پرسيد: این دعا را از كجا آورده‌اى؟ گفت: این دعا را ابوذرمى خواند و ملائكه از او ياد گرفته‌اند.

 

پی نوشت ها:

 

 

[37]. رک: بحارالانوار، باب کمک و محبت به مومن. (مولف)

[38]. آل عمران، 12 و 16؛ مائده، 11؛ توبه، 51؛ ابراهيم، 11؛ مجادله، 10؛ و تغابن، 13.

[39]. كافي، ج 1، ص 16: «يا هشام إن لقمان قال لابنه: تواضع للحق تكن أعقل الناس، وإن الكيس لدى الحق يسير، يا بني إن الدنيا بحر عميق، قد غرق فيها عالم كثير فلتكن سفينتك فيها تقوى الله، وحشوها الإيمان وشراعها التوكل، وقيمها العقل ودليلها العلم، وسكانها الصبر».

[40]. نهج البلاغه، حكمت 388:«ألا وإن من البلاء الفاقة. وأشد من الفاقة مرض البدن. وأشد من مرض البدن مرض القلب. ألا وإن من النعم سعة المال، وأفضل من سعة المال صحة البدن، وأفضل من صحة البدن تقوى القلب».

[41]. انعام، 25: «ومنهم من يستمع إليك وجعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه وفي آذانهم وقرا وإن يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى إذا جاءوك يجادلونك يقول الذين كفروا إن هذا إلا أساطير الأولين»؛ نيز اسراء، 46: «وجعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه وفي آذانهم وقرا وإذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا على أدبارهم نفورا»؛ كهف، 57: «ومن أظلم ممن ذكر بآيات ربه فأعرض عنها ونسي ما قدمت يداه إنا جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه وفي آذانهم وقرا وإن تدعهم إلى الهدى فلن يهتدوا إذا أبدا»؛ لقمان، 7: «وإذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كأن لم يسمعها كأن في أذنيه وقرا فبشره بعذاب أليم».

[42]. إرشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 99: «فقال له المهاجر: إن أمرك لمريب، والله ما رأيت منك في موقف قط مثل هذا، ولو قيل لي: من أشجع أهل الكوفة ما عدوتك، فما هذا الذي أرى منك؟! فقال له الحر: إني والله أخير نفسي بين الجنة والنار، فوالله لا أختار على الجنة شيئا ولو قطعت وحرقت».

[43]. توبه، 111: «إن الله اشترى من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون ويقتلون وعدا عليه حقا في التوراة والإنجيل والقرآن ومن أوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به وذلك هو الفوز العظيم».

[44]. آل، عمران 9؛ رعد، 31.

[45]. نساء، 17: «إنما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فأولئك يتوب الله عليهم وكان الله عليما حكيما».

[46]. مشابه روايت: كنز العمال، متقي هندي، ج 4، ص 232: «التوبة من الذنب أن لا تعود إليه أبدا». اصل روایت نیز به فرموده مولف محترم در باب توبه کتاب بحار هست.

[47] نهج البلاغه، حكمت 417: «(لقائل قال بحضرته أستغفر الله): ثكلتك أمك أتدري ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين. وهو اسم واقع على ستة معان: أولها الندم على ما مضى. والثاني العزم على ترك العود إليه أبدا. والثالث أن تؤدي إلى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله أملس ليس عليك تبعة. والرابع أن تعمد إلى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدي حقها. والخامس أن تعمد إلى اللحم الذي نبت على السحت فتذيبه بالأحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وينشأ بينهما لحم جديد. والسادس أن تذيق الجسم ألم الطاعة كما أذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول أستغفر الله».

[48]. زمر، 7: «إن تكفروا فإن الله غني عنكم ولا يرضى لعباده الكفر وإن تشكروا يرضه لكم ولا تزر وازرة وزر أخرى ثم إلى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون إنه عليم بذات الصدور».

[49] اين تعبير از رسول خدا و ائمه اطهار به شكل‌هاي مختلف وارد شده است. از جمله:

رسول الله، صلی‌الله‌علیه‌وآله: ما من عبد إلا وفي وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، وعينان في قلبه يبصر بهما أمر الآخرة، فإذا أراد بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب على الغيب. (كنز العمال، ح 3043)

إمام زين‌العابدين، علیه‌السلام: ألا إن للعبد أربع أعين: عينان يبصر بهما أمر دينه ودنياه، وعينان يبصر بهما أمر آخرته، فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح له العينين اللتين في قلبه، فأبصر بهما الغيب في أمر آخرته، وإذا أراد به غير ذلك ترك القلب بما فيه. (خصال، باب اربع، ص 240).

نیز: حج، 46: «أفلم يسيروا في الأرض فتكون لهم قلوب يعقلون بها أو آذان يسمعون بها فإنها لا تعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب التي في الصدور»؛

نيز من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 379: «أبو جعفر، عليه‌السلام: «إنما الأعمى أعمى القلب فإنها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التي في الصدور».

[50]. اسراء: 72.

[51]. طه، 124–125.

[52]. طه، 126.

[53]. نهج البلاغه، حكمت 77 (ومن خبر ضرار بن ضمرة الضبابي عند دخوله على معاوية ومسألته له عن أمير المؤمنين، قال: فأشهد لقد رأيته في بعض مواقفه وقد أرخى الليل سدوله، وهو قائم في محرابه قابض على لحيته، يتململ تململ السليم، ويبكي بكاء الحزين ويقول): يا دنيا يا دنيا إليك عني، أبي تعرضت، أم إلي تشوقت؟ لا حان حينك هيهات غري غيري. لا حاجة لي فيك. قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها. فعيشك قصير، وخطرك يسير، وأملك حقير. آه من قلة الزاد، وطول الطريق، وبعد السفر، وعظيم المورد».

[54]. مدثر، 48.

[55]. أنعام، 164؛ اسراء، 15؛ فاطر، 18؛ و زمر، 7.

[56]. التبيان، شيخ طوسي، ج 10، ص 277: «قوله ( فإذا جاءت الصاخة ) قال ابن عباس: هي القيامة. وقيل: هي النفخة الثانية التي يحيا عندها الناس. وقال الحسن: الصاخة هي التي يصيخ لها الخلق وهي النفخة الثانية. والصاخة هي الصاكة بشدة صوتها الاذان فتصمها، صخ يصخ صيخا فهو صاخ. وقد قلبها المضاعف باكراهه التضعيف فقال: أصاخ يصيخ اصاخة قال الشاعر: يصيخ للنبأة أسماعه * إصاخة الناشد للمنشد. ومثله تظنيت، والاصل تظننت. ثم بين شدة أهوال ذلك اليوم فقال: (يوم يفر المرء من أخيه و) من (أمه وابيه و) من (صاحبته) التي هي زوجته في الدنيا (وبنيه) يعني أولاده الذكور نفر من هؤلاء حذرا من مظلمة تكون عليه. وقيل: لئلا يرى ما ينزل به من الهوان والذل والعقاب. وقيل: نفر منه ضجرا به لعظم ما هو فيه. وقيل: لانه لا يمكنه ان ينفعه بشئ ولا ينتفع منه بشئ وقوله (لكل امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه) فالمراد به الذكر من الناس وتأنيثه امرأة، فالمعنى إن كل انسان مكلف مشغول بنفسه لا يلتفت إلى غيره، من صعوبة الامر وشدة أهواله. والشأن: الامر العظيم، يقال: لفلان شأن من الشأن أي له أمر عظيم، وأصله الواحد من شؤن الرأس وهو موضع الوصل من متقابلاته التي بها قوام أمره. ومعنى (يغنيه) أي يكفيه من زيادة عليه أي ليس فيه فضل لغيره لما هو فيه من الامر الذي قد اكتنفه وملا صدره، فصار كالغني عن الشئ في أمر نفسه لا تنازع إليه. ثم قسم تعالى احوال العصاة والمؤمنين، فقال (وجوه يومئذ مسفرة) أي مكشوفة مضيئة، فالاسفار الكشف عن ضياء من قولهم: أسفر الصبح إذا أضاء، وسفرت المرأة إذا كشفت عن وجهها ومنه السفر، لانه يكشف عن أمور تظهر به، قال توبة الحميري: وكنت إذا فاجأت ليلى تبرقعت * فقد رابني منها الغداة سفورها أي كشفها قناعها. وقوله (ضاحكة مستبشرة) أي من فرحها بما اعددنا لها من الثواب تكون ضاحكة مسرورة. والضحك الاستبشار وإن إضيف إلى الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه، فأما الاسفار والاشراف فيجوز ان يكون للوجوه خاصة بما جعل الله فيها من النور لتفرق الملائكة بين المؤمنين والكفار. ثم قال (ووجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة) أي يكون على تلك الوجوه غبار وجمعه غبرة (ترهقها) أي تغشاها (قترة) وهي ظلمة الدخان، ومنه قترة الصائد موضعه الذي يدخن فيه للتدفي به. ثم اخبر أن من كان على وجهه الغبرة التي تغشاها القترة (هم الكفرة) جمع كافر (الفجرة) جمع فاجر، كما أن كاتبا يجمع كتبة، وساحرا يجمع سحرة. وليس في ذلك ما يدل على مذهب الخوارج من ان من ليس بمؤمن لابد أن يكون كافرا من حيث أن الله قسم الوجوه هذين القسمين. وذلك انه تعالى ذكر قسمين من الوجوه متقابلين، وجوه المؤمنين ووجوه الكفار، ولم يذكر وجوه الفساق من أهل الملة. ويجوز ان يكون ثم صفة اخرى بخلاف ما لهذين، بان يكون عليها غبرة لا يغشاها قترة أو يكون عليها صفرة، ولو دل ذلك على ما قالوه لوجب أن يدل قوله (يوم تبيض وجوه وتسود وجوه) على أن كل من لا يبيض وجهه من المؤمنين يجب ان يكون مرتدا، لانه تعالى قال لهم (اكفرتم بعد إيمانكم) والخوارج لا تقول ذلك، لان من المعلوم ان - ههنا - كفارا في الاصل ليسوا مرتدين عن الايمان».

- تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسي، ج 10، ص 271: (يوم يفر المرء من أخيه وأمه وأبيه وصاحبته) أي وزوجته (وبنيه) أي وأولاده الذكور، أي لا يلتفت إلى واحد من هؤلاء لعظم ما هو فيه وشغله بنفسه، وإن كان في الدنيا يعتني بشأنهم. وقيل: يفر منهم حذرا من مطالبتهم إياه بما بينه وبينهم من التبعات والمظالم. وقيل: لعلمه بأنهم لا ينفعونه، ولا يغنون عنه شيئا. ويجوز أن يكون مؤمنا وأقرباؤه من أهل النار فيعاديهم ولا يلتفت إليهم أو يفر منهم لئلا يرى ما نزل بهم من الهوان.

- التفسير الأصفى، فيض كاشاني، ج 2، ص 1408: (يوم يفر المرء من أخيه وأمه وأبيه وصاحبته وبنيه)، وذلك لاشتغاله بشأنه وعلمه بأنهم لا ينفعونه أو للحذر من مطالبتهم بما قصر في حقهم وتأخير الأحب فالأحب للمبالغة كأنه قيل: يفر من أخيه بل من أمه وأبيه بل من صاحبته وبنيه. وفي رواية: (سئل من هم؟ قال: قابيل يفر من هابيل، وموسى من أمه، وإبراهيم من الأب المربي لا الوالد، ولوط من صاحبته، ونوح من ابنه كنعان). قيل: إنما يفر موسى من أمه خشية أن يكون قصر فيما وجب عليه من حقها.

متن روایت اخیر را در کتاب خصال شیخ صدوق، ج 1، ص 318 ببینید.

[57]. عبس، 33-42.

[58]. فاطر، 19-22.

[59]. أنعام، 104: «قد جاءكم بصائر من ربكم فمن أبصر فلنفسه ومن عمي فعليها وما أنا عليكم بحفيظ»؛ نيز أعراف، 203: «وإذا لم تأتهم بآية قالوا لولا اجتبيتها قل إنما أتبع ما يوحى إلي من ربي هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم يؤمنون»؛ إسراء، 102: «قال لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلا رب السماوات والأرض بصائر وإني لأظنك يا فرعون مثبورا»؛ قصص، 44: «ولقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى بصائر للناس وهدى ورحمة لعلهم يتذكرون».

[60]. اشاره به أعراف، 179: «ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن والإنس لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم أعين لا يبصرون بها ولهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالأنعام بل هم أضل أولئك هم الغافلون»؛ نيز فرقان، 44: «أم تحسب أن أكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم إلا كالأنعام بل هم أضل سبيلا».

[61]. از این اشارت‌ها و ظرافت‌ها حضرت در سخنان خود زیاد دارند. از جمله، 1500 سال پيش حضرت فرموده اند هيچ غذايى در عالم هم سنگ عسل نيست، ولى کسی عمق آن را نمى فهميد. امروزه، تحقیقات دانشمندان نشان داده است که هوا و ميكرب هر ماده خوراكى‌ای را تغيير مى دهند و به فساد مى كشانند، اما عسل طبيعى و خالص در محاورت این عوامل هیچ آسيبی نمى بیند و فاسد نمی‌شود. از طرفی، ثابت شده است که پرارزش ترين ماده غذایی عسل است. نکته جالب توجه این است که خداوند این ماده غذایی مفید را در بدن حيوان كوچكی قرار داده است. تحقیقات نشان می‌دهد که اگر بخواهند براى توليد عسل كارخانه‌ای احداث کنند، به بيش از ده هزار متر مربع فضا برای نصب دستگاه‌های لازم نیاز است. زیرا زنبور براى توليد عسل 460 رشته علمى را به كار مى گيرد که فيزيك، شيمى، لانه سازى، هواشناسى، و ... جزئی از آن است. (مولف)

[62]. درک این مطلب برای كسانى که با فصاحت و بلاغت آشنایی نداشته باشند، بسيار سخت است. درباره قرآن نیز گفته‌اند: «ظاهره انيق»؛ یعنی شكل ظاهری قرآن در كمال زيبايى و حُسن آيات تمام است. نقل کرده‌اند که یک كشيش اروپایی که تحصیلات دانشگاهى داشته و به زبان عربى مسلّط بوده، روزی اعلام كرد كه من قرآن مسلمانان را خوانده‌ام و در برابر يكى از ادعاهاى قرآن مبنی بر آوردن سوره اى مانند آن، هفت آيه ساخته‌ام. او عبارات خود را در برابر سوره حمد ساخته و پخش كرده بود. این سوره ساخته شده به دست طلبه‌ای متخصص در ادبيات عرب افتاده بود و او به خوبی نقاط ضعف ساخته‌های جناب کشیش را بیان کرده بود. حقیقت این است که اگر کسی صرف و نحو، و معانی و بیان عربی را خوب بلد باشد، بهره بیشتری از زيبايى‌های قرآن و نهج البلاغه خواهد برد. (مولف)

 

[63]. نهج البلاغه، خطبه133.

 

ادامه دارد . . .


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه