قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرز توحيد و شرك‏

 

نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

تعيين مرز توحيد و شرك از آن رو اهميّت زيادى دارد كه بعضى هميشه به علّت برداشت هاى غيرواقعى از برخى مفاهيم در صدد تهمت شرك به ديگر مسلمانان هستند. مثلًا در تعريف عبادت و تعيين مصاديق آن دچار انحرافى شده اند كه به اماميه- به علت دارا بودن فرهنگ شفاعت و توسّل كه برگرفته از قرآن كريم و سنّت اهل بيت عليهم السلام است- نسبت شرك مى دهند.

افزون بر اين، برخى از فِرَق اسلامى در تشخيص مصاديق شرك گرفتار افراط يا تفريط هستند؛ از خوارج نقل شده كه صرف ارتكاب گناه بزرگ موجب كفر مى شود.

در مقابل، مرجئه مى گويند: با داشتن عقيده صحيح توحيدى، هيچ عملى به ايمان انسان لطمه نمى زند.

در توحيد افعالى گفته شد كه سراسر جهانِ امكان، مظهر خداى سبحان است و اعتقاد به موجودات ممكن كه گاهى فعل حق و فيض او هستند، موجب شرك نخواهند شد؛ وجود همه پديده ها وجود ممكن و ربطى است و هيچ نوع استقلالى از خود ندارند.

نيز گذشت كه ارتباط ممكنات با يكديگر، يا به نحو علت و معلولِ معهود است و يا به نحو رقيق شده آن يعنى تشأّن، و اين مطلب چيزى است كه نه نكول و انكار آن نشانه توحيد است و نه قبول و اقرار به آن علامت شرك؛ چون رابطه علّيّت به دو گونه قابل تصوّر است:

1. علت امكانى كه معلول خود وجود مى دهد و در اعطاى وجود مستقلّ است.

معتزله درباره ارتباط انسان و افعال او، به چنين استقلالى معتقدند. اين اعتقاد با توحيد افعالى منافات دارد و از مصاديق شرك است، گرچه شرك جلى نيست تا موجب خروج از اسلام شود.

2. عدم استقلال علّت امكانى، كه علّت مانند معلول خود جلوه اى از فعل حق تعالى است و از خود چيزى ندارد. در اين صورت، شرك خفى هم نيست.

بله، اگر كسى بگويد: خداى سبحان در حدوث عالم نقش داشت، ولى در بقاى آن دخالت ندارد و تدبير جهان به دست ديگران است- چنان كه برخى از مشركان معتقد بودند- شرك جلى است.

معجزه و كرامت هم خارج از قلمرو توحيد نيست و اگر براى بعضى افراد يا اشيا اثرهاى غيرعادى و اصطلاحاً معجزه ثابت شود، اين تأثير و تأثّر غيرعادى خارج از نظام علّت و معلول نيست و با توحيد افعالى منافات ندارد. پس اعتقاد به تأثيرات شگفت برخى از موجودهاى امكانى تا زمانى كه به فقر ذاتى آنها در همه مراحل معتقد باشيم، هرگز آسيبى به اعتقاد توحيدى وارد نمى كند.

 

 عبادت

عبادت غير خدا از مصاديق روشن شرك عملى است، لازم است نخست مفهوم عبادت و سپس برخى از مصاديق آن ذكر شود.

عبوديّت به معناى اظهار فروتنى و تذلّل است و عبادت در اين معنا رساتر از عبوديّت است؛ زيرا عبادت يعنى نهايت فروتنى. «1» برخى از لغويان عبادت را به معناى خضوع و فروتنى دانسته اند ولى اين مفهوم، معناى مطابقى آن نيست، بلكه لازم معناى اصطلاحى است. عرف هرگز عبادت را- كه به فارسى به معناى پرستش است- مترادف با فروتنى نمى داند.

استاد علامه طباطبايى رحمه الله مى گويد: علّت اين كه خضوع معناى مطابقى عبادت نيست آن است كه خضوع لازم است و با لام متعدّى مى شود، مانند:

إِن نَّشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِم مّنَ السَّمَآءِ ءَايَةً فَظَلَّتْ أَعْنقُهُمْ لَهَا خضِعِينَ» «2»

اگر بخواهيم، معجزه اى بزرگ از آسمان بر آنان نازل مى كنيم كه فروتنانه و بى اختيار در برابرش گردن نهند.

ولى كلمه عبادت بدون حرف جر متعدّى است. «3» فرقه وهابيون، مفهوم اله و معبود را يكى مى دانند و مى گويند: جز خدا را نبايد خواند و جز به او نبايد اميدوار بود و جز از او نبايد طلب يارى كرد، و در تعريف توحيد مى گويند: توحيد انحصار عبادت در خداى سبحان است و دين انبيا همين است، خلاصه آنچه از كلمات اين گروه استفاده مى شود اين است كه: مطلق خضوع و تذلّل عبادت است و توسّل به غير خدا و اميد شفاعت از غير او شرك است.

حق آن است كه عبادت، مطلق خضوع نيست، بلكه خضوع خاص، همراه با اعتقاد به الوهيّت و استقلال است و اگر قيد الوهيّت و استقلال معبود نباشد، صرف خضوع شرك نيست.

براى دفاع از فرهنگ اماميه كه در بالاترين درجه توحيد نظرى و عملى قرار دارد، به اختصار به موضوع توسّل و شفاعت مى پردازيم، تا معلوم شود كه هيچ يك از اين دو عمل مشروع، منافى با توحيد عبادى نيست.

 

 توسّل

از ريشه «وسل» به معناى تقرّب و نزديكى است. «وسيله» چيزى است كه شخص با آن به غير نزديك مى شود «4» و در اصطلاح، وسيله قرار دادن ذات و مقام اولياى الهى براى تقرّب به خدا و رسيدن به حاجت است.

توسّل به علل غيرطبيعى دو گونه است:

1. توسّل به آنها به عنوان علل مستقلّ در تأثير و تأثر.

2. توسّل به آنها به عنوان واسطه در رساندن متوسّلان به خداى سبحان، با اعتقاد به اينكه خود آنان مظهر و آيت حق اند؛ نه بيش از آن.

بينش توحيدى هرگز اجازه نمى دهد موحّد به نوع نخست از توسّل تفوّه كند و از خودِ وسايط حاجت بطلبد، چون چنين اعتقادى هم شرك است و با توحيد منافات دارد و هم با معناى اصطلاحى توسّل كه تقرّب جستن به خداست، سازگار نيست.

بنابراين، معتقدان به توسّل نيز با صراحت مى گويند: از غير خدا حاجت خواستن و غير او را در برآوردن نياز، مستقلّ پنداشتن شرك و موجب خروج از توحيد است. ولى اگر طلب حاجت فقط از خدا باشد ليكن از راه وسايط مقدسى كه در اثر عبادت خدا، مراتب معنوى والايى را كسب كرده اند از اين رو مى توانندبه اذن خدا ما را به رحمت و مغفرت و توجّه الهى نزديك و مشمول عنايات خاصه آن حضرت كنند، اين مطلب هيچ منافاتى با توحيد ندارد و عقل و نقل به جواز آن حكم مى كنند.

توسّل در فرهنگ اماميه از نوع توسّل به وسايل عادى است؛ مثلًا براى كسب نور و گرما به آفتاب و براى رفع تشنگى به آب و براى برطرف شدن گرسنگى به غذا توسّل پيدا مى كنيم كه توسّل به مجارى فيض الهى است. به طور مسلّم خاندان عصمت و طهارت به مراتب از اين مجارى فيض مادى، برتر و بالاترند.

توسّل به انبيا و اوليا عليهم السلام نيز از اين قبيل است. موحّد وقتى غذا مى خورد يا آب مى نوشد، همچون حضرت ابراهيم عليه السلام مى گويد:

وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ» «5»

و آنكه او طعامم مى دهد و سيرابم مى كند.

و امام سجّاد عليه السلام نيز پس از صرف غذا مى فرمود:

الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِى أَطْعَمَنَا وَ سَقَانَا، وَ كَفَانَا وَ أَيَّدَنَا و آوانَا وَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا و أَفْضَلَ الْحَمْدُ لِلّهِ الّذى يُطْعِمُ، وَ لايُطعَمُ. «6»

سپاس مخصوص خدايى است كه ما را طعام بخشيد و سيراب كرد و كفايت نمود و تأييد فرمود و پناه داد و بر ما نعمت بخشيد و برترين حمد بر خدايى كه طعام مى دهد و كسى به او طعام نمى دهد.

ولى تصوّر ملحد آن است كه: آب و نان او را سيراب و سير مى كند، به وسايط عادى هم ديد استقلالى دارد و موحّد براى هيچ يك از ذوات مقدّسه استقلال در تأثير، شفاعت و ... نمى بيند؛ از اين رو پس از اقرار به بنده خاص الهى بودن آنان، به آنها توسّل پيدا مى كند.

با اين بيان، توسّل عقلًا ممكن است. ادله نقلى نيز دلالت بر وقوع اين گونه توسّلات در عصر معصومان عليهم السلام دارد.

 

توسّل در قرآن و روايات

قرآن كريم نه تنها بر جواز توسّل دلالت دارد، بلكه همگان را به رفتن به حضور پيامبر و طلب عفو از خدا و مشمول استغفار پيامبر قرار گرفتن ترغيب مى كند:

وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيًما» «7»

و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه ] به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مى كرد، يقيناً خدا را بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند.

منكران توسّل مى گويند: اين آيه توسّل را تجويز مى كند ولى با قيود خاصى، اوّل: توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نه ديگران، دوّم: فقط توسّل در زمان حيات آن حضرت را، نه پس از رحلت وى را. سوّم: توسّل در حضور آن حضرت و از نزديك را، نه از راه دور. چهارم: فقط توسّل در طلب استغفار؛ نه امور ديگر را.

ولى هيچ يك از اين استثناها صحيح نيست؛ زيرا، با پذيرفتن جواز اصل توسّل، بنيان ادّعاى آنان كه توسّل را ذاتاً شرك و منافى توحيد مى دانند، فرو مى ريزد؛ چون اگر توسّل از جهت عقلى شرك باشد، امر عقلى، تخصيص بردار نيست، نمى توان گفت توسّل حقيقةً شرك است ولى در مواردى جايز است. توحيد و شرك از مسائل نقلى و فرعى نيست تا بتوان عموم يا اطلاق آنها را تخصيص يا تقييد زد، بلكه از مسائل عقلى است و اصلى غيرقابل تخصيص است، و اگر توسّل، به معناى درخواست دعا و طلب استغفار جايز باشد، ساير مصاديق آن نيز كه در اصل جامع توسّل مشترك است بايد جايز باشد و نمى توان برخى از مصاديق آن اصل جامع را روا و برخى را ناروا دانست.

افزون بر اين، اگر توسّل به شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جايز است، چرا توسّل به ديگر اولياى الهى جايز نباشد؟ در حالى كه ادلّه نقلى ديگر، مؤيّد عموميّت جواز توسّل است و اگر در زمان حيات رسول خدا توسّل به او جايز باشد پس از رحلت وى نيز جايز است؛ زيرا انبيا و اوليا، و در رأس آنان رسول خدا صلى الله عليه و آله براى هميشه زنده اند.

وقتى بر اساس نص قرآن كريم شهدا زنده باشند، «8» حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله كه شهيد شهداست، «2» به طور مسلم زنده است و به همين دليل ناظر اعمال مردم است. افزون بر عرضه مستمرّ اعمال بر آن حضرت در دنيا، در آخرت نيز شاهد محكمه اعمال همگان خواهد بود، پس وى همواره زنده است و از اعمال همه آگاه و آمدن حضور آن حضرت معناى خاص خود را دارد و حضور فيزيكى او لازم نيست، اظهار پشيمانى از راه دور و درخواست طلب مغفرت از او نيز به معناى ادراك حضور اوست؛ مهم آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از صدق استغاثه نادم با خبر شود.

اهل سنّت و از جمله قرطبى كه از متعصّبان ايشان است، در تفسير خود از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه: سه روز پس از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله عربى بيابان نشين آمد و خود را روى قبر آن حضرت افكند و از خاك آن بر سر خود ريخت و عرض مى كرد: اى رسول خدا! شما فرموديد و ما شنيديم و شما از خدا دريافت كرديد، ما هم از شما دريافت كرديم، از جمله آياتى كه بر تو نازل شد اين آيه بود كه:

وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيًما» «9»

و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه ] به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مى كرد، يقيناً خدا را بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند.

و من بر خود ستم كرده ام و آمده ام تا تو برايم طلب آمرزش كنى. پس از قبر صدايى برخاست كه تو بخشيده شدى. «10» نظير توسّل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره اثر پيراهن حضرت يوسف عليه السلام نيز آمده كه امكان و اثر توسّل به ذوات و آثار ذوات مقدّس را بيان مى كند، حضرت يوسف عليه السلام گفت:

اذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيرًا وَ أْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» «11»

اين پيراهنم را ببريد، و روى صورت پدرم بيندازيد، او بينا مى شود و همه خاندانتان را نزد من آوريد.

فَلَمَّآ أَن جَآءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «12»

پس هنگامى كه مژده رسان آمد، پيراهن را بر صورت او افكند و او دوباره بينا شد، گفت: آيا به شما نگفتم كه من از خدا حقايقى مى دانم كه شما نمى دانيد؟

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: ماده عبد.

(2)- شعراء (26): 4.

(3)- تفسير الميزان: 1/ 24، ذيل آيه 5 سوره حمد.

(4)- الصحاح: ماده وسل.

(5)- شعراء (26): 79.

(6)- بحار الأنوار: 63/ 376، باب 11، حديث 30؛ وسائل الشيعة: 24/ 360، باب 59، حديث 30776.

(7)- نساء (4): 64.

(7)- «وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تُ بَلْ أَحْيَآءٌ وَ لكِن لَّاتَشْعُرُونَ» و به آنان كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، بلكه [در عالم برزخ ] داراى حيات اند، ولى شما [كيفيت آن حيات را] درك نمى كنيد.؛ بقره (2): 154.

(8)- «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هؤُلَآءِ شَهِيدًا» پس چگونه است [حال مردم ] هنگامى كه از هر امتى گواهى [كه پيامبر آنان است بر اعمالشان ] بياوريم، و تو را بر آنان گواه آوريم؟!؛ نساء (4): 41.

(9)- نساء (4): 64.

(10)- تفسير القرطبى: 5/ 172، ذيل تفسير آيه 64 سوره نساء.

 

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از 

کتاب:تفسير و شرح صحيفه سجاديه، جلد دوازدهم  

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه