قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ایمان و آثار آن - جلسه ششم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

دين جهان شمول

إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً[1]

يعني نه براى عربستان، بلكه براي همه.

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ[2]

يعني ما تو را براى انسان‌ و همة مردم جهان فرستاديم. مردمى كه از سرچشمة مقررات الهى بهره مند شدند، مانند: سلمان، ابوذر، على عليه السلام، زهرا عليها السلام و مريم عليها السلام. آن‌ها كه در اين راه برنده شدند، در دنيا، نه نسبت به خود آلودة تجاوز شدند، و نه به حقوق ديگران تجاوز كردند. از جملۀ اين برندگان، علي، زهرا، و مريم عليهم السلام است. هيچ كدام از حوادث جهان، چيزى از علىعليه السلام نگرفت، هر چند على عليه السلام از جهان چيزها گرفت و بزرگ شد و رفت؛ چنان‌كه زهرا و مريم عليهما السلام هم از اين جهان چيزها گرفتند؛ بزرگ شدند و رفتند. كسانى كه چه در دنيا از اين  جهان استفاده كردند، و چه الان كه منتقل به آخرت شده‌اند، از آن بهره بردند و دارند بهره مي‌برند:

وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[3]

يعني شهيدان هم كشته نشدند و از بين نرفتند؛ بلكه آن‌ها آزاد از دنيا رفتند و پيروز شدند.

إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ [4]

 همين‌طور كساني كه بر اعتقاد خودشان استقامت نمودند، آزاد از دنيا رخت سفر بربستند و پيروز شدند.

 

 

 

 

تلاش انسان‌ها براى ايجاد قانون

مي‌پرسم ديگراني كه با انبيا كار نداشتند، و از زمان قابيل تا به اكنون مى ‌گفتند: ما قانون لازم داريم؛ يعني از زمان قابيل كه بشر از حريم نبوت جدا شد تا الان كه جهان در اوايل قرن بيست و يكم هست، و هنوز هم بشر خود را از نبوت و از قوانين عدالتمند خدا جدا نگه داشته است، اين بشر تا به حال چه كرده است؟ آيا او بدون قانون زندگى كرده؟ بلكه انسان‌ها مرتّب دور هم نشستند و عقل‌هاي خودشان را روى هم گذاشتند و جمعيت‌ها تشكيل دادند و كنفرانس‌ها و سمينارها برپا نمودند و كتاب‌ها نوشتند. افلاطون‌ها[5]، سقراط‌ها[6]، ارسطوها[7]، ارشميدس‌ها[8]، دانشمندان قديم، حكماى سبعة يونان[9]، فلوطينى ها و افلاطونيان جديد[10]،  دانشمندان ديگري كه بعد از عيسىعليه السلام آمدند، قانون گذاراني كه بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم آمدند، اين افراد آن قدر آمدند و خون ريختند؛ پول دادند و خانه خراب كردند؛ عمر تلف كردند و درس خواندند؛ دانشگاه درست كردند و فارغ‌التحصيل شدند؛ مرتّب تجربه كردند و تجزيه و تحليل نمودند؛ قانون دادند، و پس از اشتباه از كار درآمدنش، آن را عوض كردند، يا آن كه آن قانون  ضرر زد، و آن را عوض كردند. اين گونه بشر به راه خود ادامه داد تا اين كه بالاخرة بشر به انقلاب كبير فرانسه رسيد، و در زمان ما هم كه كار بشر به جنگ دوم جهانى كشيده شد. بعد از آن بود كه بشر به اين فكر افتاد كه محلى به نام سازمان ملل متحد[11]درست كند تا از هر كشورى منطقه اى، ملتى، گروهى، قومى و طايفه اى، انسان‌هاي بيدار، با بينش، متفكّر و فارغ‌التحصيل درجة اول بيايند و در آن جا بنشينند و قانونى جهانى درست كنند.

 

 

 

قوانين سازمان ملل

زير بناى حكومت از زمان قابيل تا به حال، متمركز در چهار قانون و در حقوقى هست كه مبتنى بر اين چهار قانون مي‌باشد؛ چون اين قوانين قانوني جهانى مي‌باشند و ديگر قانون ايرانى، مصرى، لبناني و سورى نيستند. بنا شد بشر بعد از آن همۀ دردهاى بى درمان از زمان قابيل تا به حال، قانوني جهانى درست كند.

قانون اول: هر انسانى در اين عالم وقتى كه متولّد مى شود، داراى حق حيات است، و احدى حق ندارد حيات انسانى او را سلب كند؛ چنان‌كه در جهان، اگر به انساني حمله شد، او به خاطر حق حيات، حق دفاع دارد، و اگر در حال دفاع، دشمن را بكشد، تقصيري ندارد، و اگر در حال دفاع، كمك بخواهد، ديگران بايد به او كمك بدهند. حقوق زيادى از اين قبيل را بر اين حقّ اول مبتنى كرده‌ است، حالا بشردر دفاع از اين حقوق مي‌تواند از راديو، تلويزيون، روزنامه و مجله استفاده كند و گزارشش را هم به تمام عالم بفرستد.

  قانون دوم: جهان انسان را به عنوان موجودي عاقل و با شعور در قوانين ملل متحد شناخته است. او به خاطر دارا بودن عقل و شعور حق دارد عاقلانه از مجموع مواهب طبيعى عالم بهره مند باشد، و احدى در عالم حق ندارد، انسانى را به عنوان موجود فاقد عقل اسير كند.

قانون سوم: هر انسانى در انتخاب كار، كسب پيشه و فعل در همة جهان آزاد است، در صورتى كه فعل او و كسب او به ديگران لطمه نزند، و هيچ بشرى در كره زمين حق ندارد جلوى كسب انسانى را بگيرد. بر اين حق، حقوق خيلى مفصّلي را مبتنى كردند كه نمى شود آن‌ها را از هيچ انساني گرفت.

قانون چهارم: انسان بودن مختص به انسان‌هاي آمريكا و اروپا نيست. انساني كه مورد نظر سازمان ملل است، انساني جهانى مي‌باشد، و اين انسان تمام افراد بشر را از وضيع و شريف، امير و رعيت، بزرگ و كوچك، ثروتمند و فقير، عالم و جاهل، شهرى و روستايى، سفيد و سياه در برمي‌گيرد و همة آن‌ها در مقابل قانون مساوى هستند، و احدى نبايد مصونيت قانونى داشته باشد، و هر كس تخلّف كرد، بايد به محاكمة دادگاهى كشيده شود، حالا هر كسي مى خواهد باشد، و قانون بايد بر او حاكم باشد تا عدالت اجتماعى در جهان بر پا شود. نمى دانيم بشر بعد از قابيل تا به حال، چند سال طول كشيده تا توانسته به اين قوانين برسد، به علاوه آن چند سالي كه بعد از جنگ جهانى دوم طول كشيد تا توانست اين قوانين را اعلام كند، ولي اين چهار قانون تا به حال در هيچ كجا به طور كامل اجرا نشده است. قبل از اعلام اين قوانين كه بشر براي خود تعهّدي براي اجراي آن‌ها نمي‌ديده و بعد از اعلام اين قوانين هم آنچه براي همگان معلوم هست، اين است كه هيچ كس نتوانسته اين قوانين را به طور كامل و همه جانبه اجرا كند.  براى عمل نشدن به هر چهار قانون مثالي مى زنم.

انسان حق حيات دارد، حالا استثناهاي آن را ببينيد: الا ويتنام شمالى، ويتنام جنوبى، لائوس، كامبوج، ايرلند، و الا مسلمانان خاورميانه، در مقابل يهودى ها و صهيونيست ها؛ انسان حق حيات دارد، اما اگر دلت خواست ويتنامى ها را بمباران كنى، عيب ندارد. انسان حق حيات دارد، اما اگر اسرائيل بخواهد مسلمان ها را آواره كند؛ بكشد؛ نابود كند؛ آتش بزند، عيب ندارد؛ اگر ايرلندى ها، يا كنگويى ها را خواستى بكشى، عيب ندارد. انسان حق حيات دارد، انسان يعنى چه كسى؟ يعنى ارمنى هاى آمريكا، يعنى يهودى هاى دنيا. اين سرنوشت يك قانون است.

بشر در قانونى كه خودش درست كرده، موجودى است عاقل و باشعور و داراي حقّ بينش، ولي شما مي‌بينيد مردمى كه الان كنار شما در بنگلادش زندگى مى كنند، هفتاد ميليون انسان مسلماني هستند كه بر اثر سلطة استعمار هند و بيگانگان، نود و هفت درصدشان بى سواد هستند، و هفت نسل است كه گوشت نخوردند؛ يعنى نمى دانند گوشت يعنى چه؟ چرا؟ چون جلوى عقل و بينش آن‌ها را دشمن گرفته بود. در زماني تابلوهايى در خيابان‌ها زده بودند كه در آن‌ها بر روي سينۀ خانمى با پستاني بى شير، بچة لاغر اندامى در حال مرگ بود و زير آن تابلو‌ها نوشته بود: «كمك كنيد! هم نوعان شما در آفريقا گرسنه اند.» آفريقا چندين هزار معدن دارد كه اگر در دست خودشان بود، آنان ثروتمندترين ملت دنيا بودند. چرا حالا بيچاره و گرسنه اند؟ چون جلوى عقلشان را گرفتند و به آن‌ها حقّ تعقّل و تفكّر و حقّ علم ندادند. چنين انسان‌هايي حقّ بيدار شدن و حقّ كار و كسب ندارند، و در عوض، هر چند قانون جهاني مي‌گويد كه انسان بايد كسبي بكند كه به ديگران لطمه نزند، ولي آن‌ها حالا دارند با مجوّز قانونى كارخانه‌اي مي‌سازند كه روزى صد و پنجاه هزار شيشه عرق، دويست هزار ودكا و بيست هزار بطري شراب، درست مى كنند تا  برخي از انسان‌ها آن‌‌ها را بخورند و مست شوند و سپس به زن‌ها تجاوز نمايند، ولى آن‌ها حقّ چنين كسبي را براي خود قايلند. در حالى كه خود جهان فرياد مى زند، هيچ انساني حقّ چنين كسبي را ندارد، اما گروهي دارند چنين  كسبي مى كنند. به نام سينما فيلم‌هايي مي‌سازند كه زن و بچه شما را كم كم آلوده مى كنند و اخلاق، عقل، غيرت، فضيلت و شرف را از آن‌ها مى گيرند. آن‌‌ها به طور قانوني چنين حقّ كسبي دارند، در حالى كه خود دنيا مى گويد: اين كارها را نكنيد، بد است، و كسب‌هاى نامشروع را انجام ندهيد.

اكنون همة ملل در سازمان ملل متحد مى گويند: اسرائيل بايد صحراى سينا را  خالى كند، و فقط آمريكا مى گويد، من حقّ وِتُو[12] و مصونيت دارم و مى توانم جلوى اين قانون را بگيرم. چين هم مى گويد: من حقّ وتو دارم. تمام جهان مى گويند: آرى، چين به خاطر قدرتش حقّ وتو دارد. الان اگر انگلستان، فرانسه و شوروى بخواهند قانوني را عادلانه وتو كنند، مي‌توانند. آيا با قايل شدن به چنين حقي براي اين كشورها در مقابل قانون، مي‌شود گفت، همۀ كشورها در برابر قانون مساوى هستند؟! آيا با وجود چنين حقي واقعاً در جهان، فقير و غنى در برابر قانون يكسان مى باشند؟ بعد از قابيل تا به حال، به غير از انبيا عليهم السلام، همه مى گفتند، ما محتاج به قانون هستيم، و اين قوانين را درست كردند.

 

چهار قانون مهّم حقوق‌بشر در اسلام

حالا نظر اسلام را دربارة اين چهار قانون مهّم حقوق‌بشري ببينيد:

حق حيات:

وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ{ [13]    

يعني حرام است كه انسانى حقّ حيات انسان ديگرى را سلب كند.

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً {[14]

يعني حبيب من! به انسان‌ها بگو، انسان‌هاي تربيت شده اين گونه عمل كردند كه اگر بشري خون  انسان ديگرى را بريزد، گناهش پيش من، مطابق ريختن خون تمام بشرهاى خلق شده مى باشد.

وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ *بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ * [15]

  ؛ يعني خداوند مي‌گويد: در قيامت دادگاهى دارم كه در آن از بچه هاى سقط شده مى پرسم، قاتلت را معرفى كن تا از او انتقامت را بگيرم؛ چون كسى حق نداشته حقّ حياتت را از تو سلب كند؛ اين بچه سِقط شده در رحم كه بوده؟ او نه نان ما را مى خورده، نه به كاسبى ما كارى داشته است، و به طور كلي، اصلاً با ما رابطه اى نداشته است، بلكه آن بيچاره در يك دنياى ديگري بوده. در دنياى ديگر هم اسلام و آيين الهى نمى گذارد، انساني انسان ديگر را را بكشد. براي همين اسلام از زمان بسته شدن نطفه، تا وقت دفن كردن ميت، براى تجاوز به بدن، قانون ديه وضع كرده است. اگر جاى سيلى سرخ، كبود، سياه و پاره شود، و يا اين كه اين سيلي نطفه، علقه و مضغة بچه‌‌اي بى روح و با روحي را از بين ببرد، هر دوي آن‌ها جرم، است.

  نكته مهّم در اين بين آن است كه ضامن اجراي متديّن به دين الهى، ايمان است، ولي نسبت به اين قوانين بشري، ضامن اجرايي در جهان وجود ندارد.

  چون انسان موجودى با عقل و با شعور است، در قرآن نهصد آيه دربارة عقل آمده است، و در آية صد و پنجاه نهم آل‌عمران به پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلّم مى گويد:

شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ

  در كارها با مردم مشورت كن

  ؛ يعني به عقل مردم احترام كن. نزد امام صادق عليه السلام مى گويند: فلانى خيلى آدم خوبى است، و نماز و روزه بسياري  انجام مى دهد، و حضرت مى گويد: عقلش چگونه است؟[16]

براي اين كه براي شما معلوم شود، احترام به عقل در چه زماني و تا چند اندازه در آيين اسلام مهم است، براي نمونه كافي است به ماجرايي كه فردوسى در شاهنامه از گذشتة قبل از اسلام ايران، يكي از دو تمدن اصلي بشر در آن زمان، نقل كرده، دقت كنيد:

 انوشيروان در جنگ با روم، نزديك به شكست بود كه پينه دوزي به بوذرجمهر پيغام داد، من هزينۀ تمام ارتش را مى دهم تا با روم بجنگيد، اما به يك شرط. به شرط اين كه فرزند من در مكتب درس بخواند. بوذرجمهر پيشنهاد پنيه‌دوز و شرط او براي كمك به جنگ با روم، به شاه گفت. انوشيروان گفت: نمى شود، و فرزند پينه دور حقّ درس خواندن ندارد؛ چون در دولت ساساني فقط نجبا و شرفا و افراد دولت و مغان‌ها، حقّ درس خواندن داشتند، و عقل بقيۀ مردم، به وسيلة ستمگران تعطيل بود. براي همين خسرو پرويز اين پول را قبول نكرد و به پينه‌دوز گفت: فرزندت حق ندارد درس بخواند و درس خواندن او ننگي براي ما است. آنان اين چنين بودند.

حال مي‌بينيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلّم از همان آغاز ظهور اسلام مى گويد:

«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ.»[17]

علم و دانش براى تمام انسان‌هاى مسلمان لازم و واجب است.

هم‌چنين آن حضرت فرموده:

«اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ فَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[18]،

«اُطْلُبُوا الْعِلْمَ  مِنَ الْمَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ.»[19]

  اين سخنان، خطاب به همة ملت اسلام است. پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: از هنگام تولّد تا وقت مردن به بچه علم بياموزيد؛ چون بايد عقل او رشد كند. واى بر پدر و مادرى كه جلوى رشد عقل بچه را بگيرند. اسلام مى گويد: انسان موجودى عاقل است و بعد هم به عقلش احترام مى گذارد. شما در كتاب وسائل‌الشيعة، كتاب التجارة را ملاحظه كنيد. در مسألة كسب و كار، اسلام مى گويد: تجارت، كشاورزى و صنعت حلال هستند، بعد هم نمى گويد: منطقة خالي‌‌اي وجود دارد كه شما در آن آزاد هستيد و در آن هر جور كه خواستيد مي‌توانيد به كسب و كار بپردازيد، بلكه مي‌گويد:

}  يا عِبادِيَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ{ [20]

   ؛ يعني تمام زمين، عالم، دريا، ماه، خورشيد و ستارگان براى شما است، و كسب در جهان  آزاد است، هر كجا كه مى خواهيد باشيد؛ البته، كسبى كه با مقررات عادلانه‌اي تنظيم گردد.

  البته، دين غريب ترين چيزها در اين عالم است. مردم همه چيز را گران كردند، ولى دين را براي فروش ارزان كردند؛ چون اگر دين گران بود كه كسى آن را نمى خريد؛ دين اگر به اندازة خود خدا ارزش داشت، كسى نبود آن را بخرد. الان چون ما دين را ارزان كرده‌ايم، مي‌توانيم آن را بفروشيم.

 

اطاعت كردن على عليه السلام از قانون

  در اسلام نيز همه در مقابل قانون مساوى هستند. من براي نمونه، واقعه‌اي را براي شما نقل كنم كه در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام اتفاق افتاده است، تا ببينيد اسلام چقدر به اين موضوع اهميت داده:

على عليه السلام داشت از بازار عبور مى كرد كه زرة خود را در دكان مردي ارمنى ديد. جلو آمد و به او گفت: آقا! اين زره متعلّق به من است. آن مرد ارمني گفت: على جان! مملكت دادگاه دارد. حضرت فرمود: من حاضرم به دادگاه بيايم. ببينيد چقدر اين روح داراي تربيت عالى است. چرا حضرت چنين مي‌گويد؛ چون در نگاه و بينش او همة انسان‌ها در برابر قانون مساوى هستند. با اين كه دولت دولت علي عليه السلام است، او به عنوان مدعي و مرد ارمني به عنوان منكر در دادگاه حاضر مي‌شوند.

  رئيس دادگاه بر اساس ضوابط ديني مى داند با مدعي و منكر چگونه برخورد كند؛ يا بايد براى هر دو بلند شود، يا بايد براى هر دو بلند نشود، و اين كه جواب سلام هر دو را بايد يكسان بدهد. هر دو سلام كردند، و قاضى جواب سلام آن‌ها را داد. على عليه السلام فرمود: زرة من گم شده و الان من آن را در مغازة اين ارمنى پيدا كرده ام. به او مى گويم آن زره متعلّق به من است، امّا اين شخص مى گويد: متعلّق به تو نيست. قاضى به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: شاهد دارى؟ على عليه السلام فرمود: خير، ندارم. قاضي گفت: قرآن مى فرمايد: شاهد بياور. اكنون چون شما شاهد نداري، آيا حاضر هستي سوگند بخوري؟ على عليه السلام فرمود: نه. قاضى به مرد ارمنى گفت: به حكم دين اسلام، زره متعلّق به تو است. اميرمؤمنان عليه السلام به اين حكم اعتراضي نكرد و از دادگاه بيرون رفت.

[21]

ادعاى اجراى قانون در افراد بى دين

  آيا اكنون در جهان مردم در مقابل قانون مساوى هستند؟ من مي‌گويم، چنين نيستند و مي‌بينيد تنها فرياد اسلام براي آن بلند است. جهان قابيلى به قوانين خود عمل نكرد. در زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله، افراد كمى به قانون عمل كردند و بقية مردم نسبت به آن متجاوز شدند. با اين همه قوانين، امروز هم كسانى هستند كه مى گويند دين داريم، ولي تا به حال، به دين عمل نكرده‌اند؛ همان‌طوري ‌كه خداوند گفته: }وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ{ [22]، شكرگزاران كمند.

  پيامبر صلى الله عليه وآله ديد انسان‌هاي عصرش اصلاً به قانون احترام نمى‌گذارند، براي همين برخاست تا قوانين الهي را تبيين كند و زمينة اجراي آن را فراهم آورد؛ چون بشر حكومت و قانون جهانى مى خواهد. بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله، علىعليه السلام را كنار زدند و نگذاشتند على عليه السلام  راه پيامبر صلى الله عليه وآله را ادامه دهد. ولي او شايستة اين حكومت بود؛ چون او قانون جهانى داشت، امّا رأى صحابه در كار آمد و انحراف ايجاد شد؛ اجتهاد صحابه در كار آمد و انحراف ايجاد شد؛ اجتهاد ابوهريره[23] آمد؛ مقابل با نص، اجتهاد سمرة بن جندب[24] آمد؛ صد و ده مسألة اسلام را عمر منحرف كرد؛[25] ابوبكر، خالد بن وليد را فرستاد و مالك بن نويره را كشت و شب هم با زنان قبيله همبستر شد.[26] بعدي‌ها هم اين كار را كردند. حكومت به بنى اميه و به بنى عباس رسيد. معاويه، يزيد بن معاويه، مروان بن حكم، طلحه، زبير، عايشه، عبدالملك مروان، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، مروان حمار، منصور دوانيقى، هادى، مهدى، هارون، مأمون، متوكّل، معتصم، همين‌طور همة آن‌ها مى گفتند: دين داريم، ولي آن‌ها بى دين بودند.

 

امام زمان عليه السلام فريادرس انسان ها

  تا به اكنون دين دارها و بى دين‌ها هر دو به قانون عمل نكردند و جهان را پر از ظلم نمودند، ولى خدا وعده فرموده، با اين كه جهان پر از ظلم مى شود، من عالى ترين ذخيرة انبيا و اوليا را، از پس پردة غيبت درآورده و از شرّ ستمگران نگاه مى دارم، و عاقبت، به بشر خسته، ستمديده و بيچاره ضعيف شده رحم مى كنم؛. به بشرى كه خودش را از قانون عدالت جدا كرد، رحم مى كنم: }أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ{. [27] عاقبت هر چند اين دو طايفه دست به دست يكديگر دادند، و جهان را پر از ظلم و جور كردند، ولي چون خدا ظلم را نمى پسندد و جهان هم به تبع او ظلم را نمى پسندد و جهان، جهان عدل است، حكومت جهانى با قانوني جهانى، همگانى و الهى تحت سرپرستى امام عصرعليه السلام فرزند امام حسن عسگرى عليه السلام فرزند فاطمه زهرا عليها السلامبرپا مى شود؛ كرة زمين داراي يك حكومت مى شود و قانون آن هم قانون الهى مى‌گردد.

  در توصيف امنيّت موجود در زمان امام عصر عليه السلام،  حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: اگر از بغداد زيباترين زن دنيا، شترى را به طلا و نقره بار كند، و با چنين باري  تك و تنها از ميان بيابان‌هاي عراق تا مملكت سوريه حركت كند و برگردد، يك چشم بد به او نگاه نمى كند و دستي هم به او دراز نمى شود.[28]

  ولى الان بى دين‌ها و دينداران هر دو دارند ظلم مى كنند و جهان را پر از ظلم مى نمايند؛ ولى چون جهان، جهان عدل است، عدل عاقبت بر ظلم غالب مى شود:

}هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيدا.ً{ [29]

  زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله كه }لِيُظْهِرَهُ{ نشد، الان هم كه نشده، پس تحقّق اين وعده در آينده خواهد بود؛ چنان‌كه در آية }أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ{[30]،«يرث»، فعل مضارع است؛ يعني در آينده اين وراثت محقّق مي‌شود. خداوند در آية بيست و يكم سورة مجادله از خود خبر مي‌دهد كه: }كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي {[31]: من بر خودم واجب كردم كه عاقبت من و رسولانم در جهان پيروز باشيم.

 

 

 پی نوشت ها:



1. اعلي: 1 ـ 5: نام پروردگار برتر و بلند مرتبه ات را [از هرچه رنگ شرك خفى و جلى دارد] منزّه و پاك بدار. آن كه آفريد، پس درست و نيكو گردانيد. و آن كه اندازه قرار داد و هدايت كرد،  و آن كه چراگاه را رويانيد، و آن را خاشاكى سياه گردانيد....

2. فتح: 8: ما تو را گواه [بر اعمال امت ] و مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم.

3. سبأ: 28:  و ما تو را براى همة مردم جز مژده رسان و بيم‌دهنده نفرستاديم، ولى بيش‌تر مردم [به اين واقعيت ] معرفت و آگاهى ندارند.

4. آل‌عمران: 169: و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

5. فصلت: 30: بى ترديد كسانى كه گفتند: پروردگار ما خدا است، سپس [در ميدان عمل بر اين حقيقت ] استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند [و مى گويند:] مترسيد و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى كه وعده مى دادند، بشارت باد.

6.  ابن ارسطون يا اريستن. از شاگردان فيثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمّذ مي‌نمود، ليکن در زمان حيات سقراط اشتهاري در ميان علما نداشت .وي بزرگزاده و از خاندان‌هاي معروف علم يونان است و خود به تمامي فنون طبيعي آگاهي داشت. آثار گرانبهايي درعلوم فلسفي تصنيف نمود که در آن، بيش‌تر به اغلاق و رمزنويسي پرداخت.  لغت‌نامه دهخدا نامه

7. سقراط: متولد در آتن (470 تا 468 ق.م ) وي در سال (400 يا 399 ق.م ) از طرف حکومت محکوم گرديد و با نوشيدن شوکران مسموم شد و درگذشت. وي استاد افلاطون و موجد روش سقراطي است و برخلاف پيشينيان بشر را موضوع تدقيق و مورد توجه قرار داد. نام حکيمي است مشهور. گويند در زمان اسکندر بود.   لغت نامه دهخدا به نقل از برهان

8. ارسطو: حکيم مشهور يوناني ملقب به معلم اول و پيشواي مشائين. مَولد او شهر اسطاغاريا و پدر وي نيفوماخس طبيب فيليبس ُ، فيلبُس پدر اسکندر بود. و او از شاگردان افلاطن است. درهيکل بوثيون او به حلقه شاگردان افلاطون پيوست. لغت‌نامه دهخدا

9. ارشميدس: ارشميدس( ارخميدس، ارشميدوس، ارشمدوس)، از مردم سوراقوسا از جزيره صقليه. مولد او287 ق.م . و وفات وي در 212 ق.م. بزرگ‌ترين مهندس و حکيم رياضي قديم . وي در جواني براي کسب علم نزد اقليدس به اسکندريه رفت و چون به وطن خويش بازگشت به تحقيقات و مطالعات پرداخت و اختراعات گرانبها کرد . ظاهراً کتبي را که ابن‌النديم براي ارشميدس نام مي‌برد، آن قسمت از کتاب‌هاي ارشميدس است که به عربي نقل شده است . او راست : کتاب ارشميدس، تربيع‌الدائرة، تسبيع‌الدائرة، رساله تکسير الدائرة، الخطوط المتوازية، خواص المثلثات القائمة الزوايا، الدوائرالمماسة، الساعات الاًّلات الماء التي ترمي بالبنادق، عمل الاًّلة التي تطرح البنادق، الکرة و الاسطوانة، الماخوذات في اصول الهندسة، المثلثات، المفروضات و الاجرام القائمه. لغت‌نامه دهخدا با تلخيص

10. الحكماء الإغريق السبعة هم: 1. سولون من أثينا: "لا تكثر من شيء". 2. خيلون الاسبرطي: "اعرف نفسك". 3. طاليس: "التأكد يجلب الخراب" 4. بياس من برييني: "كثرة العمال تفسد العمل". 5. كليوبولوس من لندوس: "كل اعتدال محمود".  6.  بيتّاكوس من ميتيليني: "اعرف فرصتك". 7. برياندر من كورنث: "التفكير المسبق في كل شيء".

ترجمة بعضهم:

1. سولون( Solon) (639 - 559ق.م)شخص مشهور قام بسن القوانين. ويُعرف بأنه أحد الرجال السبعة الحكماء في اليونان. وُلد سولون في أثينا لعائلة نبيلة.

2. خيلون الإسبرطي هو أحد الفلاسفة الإغريق من القرن السادس قبل الميلاد يعد من حكماء الإغريق السبعة حكم إسبرطة في اليونان القديم.

3. طاليس: من مليتوس 635 ق.م.-543 ق.م. يعرف أيضا بتالس المليسي ، أحد فلاسفة الإغريق قبل سقراط و واحد من حكماء الإغريق السبعة ، يعتبره العديد الفيلسوف الأول في الثقافة اليونانية و أبو العلوم. عاش طاليس في مدينة مليتوس في أيونيا، بغرب تركيا. الحمار و الكلب. فلسفته: الفيلسوف الموحّد: يذكر عنه من ناحية الفلسفة الإلهية أنه كان يقول بإله واحد، وأن هذا الإله مختلف عن الإنسان، وأن صفات الله ليست تلك الصفات التي ينسبها الشعراء إلى الآلهة، فإن هذه الصفات صفات إنسانية خالصة.(( فلسفة منطقية ))فالله لا نواقص في ذاته حيث لم يلد ولم يولد ولا يموت ولا كالبشر يبدأ وجودهم في لحظة بل هو موجود مند الأزل (اللابداية).

4. بياس من برييني: فيلسوف إغريقي وأحد حكماء الإغريق السبعة، يعود لهم الفضل في سن قوانين اجتماعية متقدمة وذلك بعد حرب أهلية خاضها الفقراء ضد طبقة الملاك ، وسمي قانونهم قانون أتيكا. ويتضمن حق الملكية الفردية المحدودة، وحق الشعب في الإشراف على مؤسسات الدولة، وحق الجماعة في تشكيل وحدة لها قوانينها الخاصة التي تحكمها وتخضع لقانون الدولة العام.

5. كليوبولوس: هو أحد الفلاسفة الإغريق من القرن السادس قبل الميلاد يعد من حكماء الإغريق السبعة حكم إسبرطة في اليونان القديم.  من ويكيبيديا، الموسوعة الحرة مع التلخيص.

11. نوافلاطونيانعده‌ايي از حکماي حوزۀ اسکندريه‌اند که به نام افلاطونيان اخير ناميده شده‌اند؛، زيرا آن‌ها از يک نظر مذهب افلاطون را تجديد کرده، و از طرف ديگر، تحقيقاتي در حِکَم و معارف دارند که بديع است و مي‌توان آنان را مستقل شمرد، و چون از افکار شرقيان نيز اقتباس بسيار کرده‌اند، بعدها همان فلسفة ايشان در افکار مردم شرق تاثير کلي پيدا کرد. تمام فلسفه‌اي که به افلاطونيان اخير نسبت دارد و به واقع بايد آن را حکمت اشراقي و عرفان ناميد، مربوط است به فلوطين که از يونانيان مصر و در اصل رومي بوده و در اسکندريه مي‌زيسته است. افلاطونيان اخير که به واقع پيروان فلوطين بوده‌اند، برخي در حکمت مقام بلند داشته‌اند (از سير حکمت در اروپا). منبع: لغت‌نامه دهخدا

12. سازماني بين‌المللي كه بلافاصله پس از جنگ جهاني دوم برقرار شد و جانشين جامعة ملل گرديد. ساختمان عمارت سازمان ملل در سال 1952 به اتمام رسيد و اولين مجمع عمومي آن درنيويورك در سپتامبر 1952 تشكيل جلسه داد. منشور سازمان ملل متحد مركب است از يك مقدمه، 19 فصل و 111 ماده هست كه هدف آن عبارت مي‌باشد، از حفظ صلح و امنيت بين‌المللي و توسعة روابط دوستانه بين كشورها و تأمين همكاري براي حلّ مسايل اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي و بشردوستانه بين‌المللي و داراي مجمعي است كه نمايندگان همة كشورهاي عضو در آن مجمع شركت دارند.  لغت‌نامه معینلمع                                                                    

13. حق وتو، حقّ خاصي است براي اعضاي دايمي شوراي امنيت سازمان ملل متحد که به موجب آن مي‌توانند مانع تصويب تصميمات آن شورا گردند. (از فرهنگ مصطلحات حقوقي).

 لغت‌نامه دهخدا

14. آل‌‌عمران: 151: و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است، مگر به حق مكشيد.

15. مائده: 32: هر كس كس ديگري را نه به قصاص قتل كسى، يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همة مردم را كشته باشد.

16. تكوير:  9 ـ 8: و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه به چه گناهى كشته شده است؟ 

17. أمالي الصدوق، ص419، المجلس الخامس و الستون:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السلام فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ كَذَا وَ كَذَا، قَالَ: فَقَالَ: كَيْفَ عَقْلُهُ؟ فَقُلْتُ: لَا أَدْرِي. فَقَالَ: إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ.

18. ديلمي، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص165. متن كامل روايت چنين است:   

عَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم يَقُولُ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ؛ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ وَ طَلَبَهُ عِبَادَةٌ، وَ الْمُذَاكَرَةَ فِيهِ تَسْبِيحٌ، وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ، وَ تَعَلُّمَهُ لِمَنْ لَايَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ، وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى؛ لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، وَ مَنَارُ سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَ الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ، وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ، وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ، وَ الدَّلِيلُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ السِّلَاحُ عَلَى الْأَعْدَاءِ، وَ التَّزَيُّنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ.

19. وسائل‌الشيعه، ج27، ص27.

20. محمد ري‌شهري، العلم والحكمة في الكتاب و السنة، ص 207 ـ  206. در اين كتاب تحت عنوان: «فائدة» دربارة مستند اين روايت تحقيق نموده است:

المعروف المنسوب إلى النبي  صلى الله عليه وآله  أنه قال: " اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد " . وجاء هذا المضمون في " آداب المتعلمين " ، و " الوافي " بالنحو الآتي : " قيل : وقت الطلب من المهد إلى اللحد " (الوافي، ج 1، ص  126 ) . و ورد في هامش " آداب المتعلمين " ما نصه : " و في الأثر المعروف : اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد " (آداب المتعلمين،ص111)  . و في هامش " تفسير القمي " أيضا : " ومنه الحديث المعروف : اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد " (تفسير القمي، ج2، ص401 ) . و نظم الشاعر الفارسي هذا الكلام شعرا ، فقال : چنين گفت پيغمبر راستگو زگهواره تا گور دانش بجوي أنا لم نعثر على هذا التعبير في الجوامع الروائية، رغم الجهود المبذولة.

21. عنكبوت : 56: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! يقيناً زمين من وسيع و پهناور است پس [با انتخاب سرزمينى مناسب و شايسته كه ارزش ها در آن حفظ شود] فقط مرا بپرستيد.

22. ابراهيم بن محمد الثقفي، الغارات، ج1 ،  ص 125ـ124 :

حدثنا محمد، قال : حدثنا الحسن ، قال : حدثنا ابراهيم ، قال : حدثنا اسماعيل بن أبان ، قال : حدثنا عمرو بن شمر، عن سالم الجعفي، عن الشعبى، قال : وجد على  عليه السلام درعا له عند نصراني، فجاء به إلى شريح يخاصمه إليه، فلما نظر إليه شريح، ذهب يتنحى. فقال : مكانك، و جلس إلى جنبه، و قال : يا شريح أما لو كان خصمى مسلما ما جلست الا معه، و لكنه نصراني و قال رسول الله صلى الله عليه وآله: إذا كنتم و اياهم في طريق فألجؤوهم إلى مضايقه و صغروا بهم كما صغر الله بهم في غير أن تظلموا. ثم قال على عليه السلام : ان هذه درعى لم‌أبع و لم‌أهب. فقال للنصراني : ما يقول أميرالمؤمنين ؟ فقال النصراني : ما الدرع الا درعى، و ما أميرالمؤمنين عندي بكاذب. فالتفت شريح إلى علي عليه السلام فقال : يا أمير المؤمنين هل من بينة ؟  قال: لا، فقضى بها للنصراني، فمشى هنية، ثم أقبل فقال : أما أنا فأشهد أن هذه أحكام النبيين، أمير المؤمنين يمشى بى إلى قاضيه و قاضيه يقضي عليه! أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و أن محمدا عبده ورسوله ، الدرع والله درعك يا أميرالمؤمنين.

23. سبأ : 13.

24. تلخيصي از آنچه در موسوعةطبقات الفقهاء، ج 1، ص43 ـ39 در بارۀ حقيقت شخصيت ابوهريره ‌چنين آمده است:

و قد أجمع رواة الحديث على أنّ أبا هريرة كان أكثر الصحابة حديثاً عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم على حين أنّه لم يصاحب النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم إلّا ثلاث سنين «1»، فقد بلغت مروياته كما في مسند بقيّ بن مخلد 4735 حديثاً روى البخاري منها 446. و لهذا أنكر الصحابة عليه كثرة روايته. و جاء في «البداية و النهاية» أنّ الزبير حين سمع أحاديث أبي هريرة قال: صدق، كذب. و كان أبو هريرة يروي عن كعب الاحبار و يثق به، و قد بثّ هذا الاخير في الدين الإسلامي الكثير من الاسرائيليات و قال إبراهيم النخعي: كان أصحابنا يدَعون من حديث أبي هريرة. و كان أبو هريرة من عامة الصحابة في زمن النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم و أبي بكر و عمر، ثمّ أخذ يظهر في زمن عثمان ثمّ ذاع صيته أكثر في زمن معاوية، و قد غمره معاوية برفده و أعطيته، و كان مروان ينيبه عنه على ولاية المدينة، فلم يلبث أن تحوّل حاله من ضيق إلى سعة و من فقر إلى ثراء. جاء في «سير أعلام النبلاء»: عن ابن المسيب قال: كان أبو هريرة إذا أعطاه معاوية سكت فإذا أمسك عنه تكلّم. توفّي أبو هريرة سنة تسع و خمسين بقصره بالعقيق و حُمل إلى المدينة و دُفن بالبقيع و صلّى عليه الوليد بن عتبة بن أبي سفيان، و كان يومئذ أميراً على المدينة.                       

25. سمرة بن جندب (يكى از منافقين اصحاب رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله در ديوار مرد انصارىّ درخت خرماى با بار داشت و منزل و خانه انصارى پهلوى درب بستان و باغ بود، پس سمره نزد درخت خرماى خود مي‌رفت و (از مرد انصارى) اذن و فرمان نمي‌گرفت، مرد انصارى با او سخن گفت به اين كه هر گاه (نزد درخت خرمايش) مى آيد، اذن و فرمان گيرد، سمره ابا و خوددارى و سرپيچى نمود، و چون خوددارى كرد، مرد انصارىّ نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و شكايت و گله نمود و او را از آن گفتار آگاه ساخت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او پيغام داد و وى را خواسته و به گفتار انصارى و آنچه شكايت و گله كرده، آگاهش ساخت و فرمود: هر گاه خواستى (به منزل انصارى) داخل شده و درآيى (از انصارى) اذن و فرمان بخواه، سمره إبا و سرپيچى نمود،  پس چون خوددارى كرد رسول خدا قيمت و بهاى آن درخت را بيان كرد تا اين كه ثمن و بهاى آن رسيد به آنچه خدا خواسته (بيش‌ترين قيمت را بيان كرد تا سمره درخت را به انصارى بفروشد) سمره ابا و خوددارى نمود از اين كه (درخت را) بفروشد، حضرت فرمود: (اين درخت را بفروش كه) براى تو در بهشت به جاى درخت خود درخت خرماى با بار باشد كه خوشه هاى آن بر شاخه هاى آن است (درخت خرمايى كه بسيار خرما داشته) سمره خوددارى كرد از اين كه (آن را) قبول نموده و بپذيرد، پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مرد انصارى فرمود: برو آن درخت را از جايش بكن و به سوى او انداز؛ زيرا (بر مؤمن) ضرر و زيان و ضرار و زيان رساندن نيست. منبع: بنادرالبحار(ترجمه و شرح خلاصة دو جلد بحار الانوار)،  ص341 ـ 342 .

26. از جمله، در كتاب روضۀ كافى، ترجمۀ كمره اى، ج 1، ص8، آمده است:   

عمر گفت: متعتان كانتا محللتان في زمن رسول اللَّه و انا احرمهما و اعاقب عليهما متعة الحج و متعة النساء دو متعه در زمان پيغمبر حلال بودند و من آن‌ها را حرام كرده و بر آن‌ها كيفر مي‌كنم: حج تمتع و متعۀ زنان.

هم‌چنين در كتاب ارشاد، ترجمۀ رسولى محلاتى، ج 1، ص194 آمده است:

گويند زنى در شش ماهگى بچه او متولد شد او را براى اجراى حد پيش عمر آوردند وى دستور سنگسار او را صادر نمود.

27. الحر العاملي، وسائل الشيعة (آل البيت)، ج1،  ص16 :

عن ابن ابي عون و غيره إن خالد بن الوليد إدعى إن مالك بن نويرة إرتد بكلام بلغه عنه ، فأنكر مالك ذلك ، و قال : أنا على الإسلام ما غيرت ولا بدلت ، و شهد له بذلك أبوقتادة ، و عبد الله بن عمر، فقدمه خالد و أمر ضرار بن الأزور الأسدي فضرب عنقه، و قبض خالد إمرأته؟ فقال لأبي بكر: إنه قد زنى فأرجمه، فقال أبو بكر : ماكنت لأرجمه؛ تأول فأخطأ ، قال: فإنه قد قتل مسلما فأقتله : قال : ما كنت أقتله؛ تأول فأخطأ ، قال: فأعزله ، قال: ماكنت لاشيم سيفا سله الله عليهم ابدا.

28. انبياء : 105. كليني در جلد اول كافي صفحة  338 چنين روايت كرده:

عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَك أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَا لِي أَرَاكَ مُتَفَكِّراً تَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا؟ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فِي الدُّنْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّي فَكَّرْتُ فِي مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِي الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ....

29. برداشتي از روايتي طولاني است  كه البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 686 ـ  689 آن را  از عبد الأعلى حلبي،  و او از امام باقر عليه السلام  ذيل آيه شريفه: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه»، نقل كرده است. متن آن بخشي از روايت كه مورد استناد قرار گرفته چنين است: «...يقاتلون- و الله- حتى يوحد الله، و لا يشرك به شيئا، و حتى تخرج العجوز الضعيفة من المشرق تريد المغرب و لا ينهاها أحد، و يخرج الله من الأرض بذرها، و ينزل من السماء قطرها، و يخرج الناس خراجهم على رقابهم إلى المهدي عليه السلام  و يوسع الله على شيعتنا، و لولا ما يدركهم  من السعادة لبغوا.»

30. فتح: 28: اوست كه پيامبرش را به هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همة اديان پيروز گرداند و خدا شهادت را كافى است.

31. انبياء: 105.

32. مجادله: 21.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه