قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ایمان و آثار آن - جلسه بیستم - (متن کامل + عناوین)

     

    آثار ديندارى واقعى در قرآن (2)

     

     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهل‌بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

     

    در نگاهي كوتاه به آثار دینداری به معنای واقعی در آیات کتاب خدا قرآن مجید، ما مي‌بينيم كه اين آثار تقریباً در اغلب سوره‌ها آمده است. آدرس تعدادی از اين آيات بيان مي‌شود، و هر كس می‌تواند با مراجعه به قرآن مجید آن آثار را ببیند. چنين كسي مي‌تواند پيش خود حساب کند، اگر در مملکتي مثل مملکت خودمان که طبق آمار رسمی حدود هفتاد ميليون جمعیت دارد، همه دیندار به معنای واقعی بودند و از وجود همة آن‌ها این آثار و این برکات آشكار مي‌شد، مملكت ما چه مملكتي مي‌توانست ‌باشد.

    یکی از آن آیاتی که پانزده اثر از دینداری واقعی را بیان می‌کند، آیۀ صد و هفتاد و هفت سورۀ مبارکة بقره است. از این آیه تا نزديك به آخر سورة آل عمران، آيه صد و نود و يك، آثار دینداری به معنای واقعی بیان شده است؛ هم‌چنين ، در اواخر سورۀ مبارکۀ فرقان، از آیه شصت و سه به بعد: }وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً...{، و سورۀ مبارکۀ معارج در اواخر قرآن، از آیۀ بيست و دوم به بعد: }إِلاَّ الْمُصَلِّينَ....{ آثار دینداری بیان شده است.

    اگر كلّ جامعه، همگي دیندار واقعی باشند، طبق این آیات، در آن جامعه فتنه نخواهد بود؛ فساد نخواهد بود؛ اضطراب و ندامتی نخواهد بود؛ ابداً مال‌مردم‌خوری نخواهد بود؛ گناه کبیره نخواهد بود.

     

    نمونه‌اى از ديندارى عصر صاحب زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف

    در اين جا من مي‌خواهم نمونه‌ای را از محیطی نقل مي‌کنم که به وسیلۀ وجودِ مبارک امام دوازدهم اداره مي‌گردد و همۀ ملّت آن جامعه، از مرد و زن، دیندار واقعی هستند.

    قبل از این که من اين نمونه را از قول حضرت باقرعليه السلام نقل کنم، نكتۀ‌ مهمي را بيان مي‌نمايم. اگر ما هرز بودن چشمان را در روزگارمان به حساب بیاوریم؛ طغیان شهوات را به حساب بیاوریم؛ روابط نامشروع را به حساب بیاوریم؛ خیانت‌های مالی را هم به حساب بیاوریم، خواهيم ديد همۀ‌ آن‌ها ‌يا محصولِ بی‌دینی است، و یا محصول ضعف دینداری، و از اين جا معلوم مي‌شود، چقدر دینداری به سودِ مردم است.

    امام باقرعليه السلام در بيان اين نمونه چنين فرمود: زمانِ حکومتِ دوازدهمین امام عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف ، اگر دختر هيجده سالهِ زیبايي در بازار بغداد شتری را بار بکند؛ نه هواپیمايي را، و نه اتومبیلش را؛ بلكه شتری را بار كند و با آن شتر به سفري طولانی برود و مطمئناً در مسیر اين سفر، به هزار تا ده هزار نفر از جمعیت‌های زیاد قبایل بیابان‌نشین بر خواهد خورد، و چون شتر از همۀ حیوانات باركش بیش‌تر می‌تواند بار بکشد، اگر یک طرفِ این شتر، بار طلای ناب بيست و چهارعیار باشد، و بار یک طرف ديگر آن، نقره باشد، و قصد این دخترِ جوان، و نه زن، این باشد که با این شتر این بار طلا و نقره را از بازار بغداد به بازار شام ببرد و تحویل بدهد؛ یعنی بخواهد از مملکتی به مملکت دیگر برود و با شتر هم بخواهد به چنين سفري برود، از بازار بغداد تا خود بازار شام، چشمی پیدا نمی‌شود که به خیانت به قیافۀ این دختر نگاه کند، و دستی هم پیدا نمی‌شود که طلا و نقرۀ او را بردارد و ببرد. چرا؟ چون در آن روزگار، همه دیندار هستند[1]؛ همه دین‌باورند؛ چون در آن روزگار همه عاشقانه به قرآن عمل می‌کنند؛ چون مردمِ آن روزگار می‌بینند كه قرآن به آن‌ها می‌گوید:

    }قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ. {[2]

    چون آن‌ها به قرآن عمل می‌کنند، و می‌دانند و باور دارند که قرآن مجید فرمود:

    }وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. {[3]

    آن زمان همه از قیامت خود می‌ترسند و خوف دارند. بنا براین، آن روزگار، هر کسی نسبت به هر چیزی كه دارد، خیالي راحت دارد. در آن روزگار کلّّ مردم یک شهر شب‌ها درب خانه‌های خود را باز مي‌گذارند و آسوده می‌خوابند؛ چون می‌دانند دزدی یافت نمی‌شود. در آن روزگار، اگر دخترِ زیبای مردم بخواهد پیاده از خانۀ خودشان به خانۀ عموي خود در ده کیلومتر آن طرف‌تر، برود و برگردد، پدر و مادر اين دختر احساس امنیت دارند و می‌دانند دختری که سالم از خانه بیرون رفته، به طور یقین سالم به خانه برمی‌گردد.

    این زندگی خوبی نیست که طيّ دویست سال، اول انگلستان، و بعد روس و بعد هم امریکا به ما تحمیل کردند و هنوز بعد از این همه زحمات و شهید دادن‌های مردمِ مذهبی، ریشه‌کن نشده است. هنوز دارد گناه موج می‌زند؛ بی‌اعتمادی موج می‌زند؛ ترس موج می‌زند؛ وحشت موج می‌زند؛ مال‌مردم خوری از آب خوردن راحت تر شده است؛ هر چقدر هم دادگستری‌ها را عریض و طویل می‌کنند، و هر چقدر هم افراد فداکار و زحمت‌کش را به نیروی انتظامی اضافه می‌کنند، و این همه، آن‌ها هم در مرزها شهید می‌دهند، باز هم موج فساد بلند است؛ یعنی پروردگار می‌گوید، دادگستری و نيروهاي‌ ارتش، نیروی انتظامی و بسیج نمی‌توانند جای دین را پر کنند، و آن کسی که بی‌دین است، دور از چشم این نیروها، می‌رود و جنایت خود را مرتکب می‌شود، و از آن طرف، کسی هم که دیندار است، هيچ باری بر دوش دولت و نیروی انتظامی نیست؛ چون دیندار کلانتری نمی‌خواهد؛ زندان نمی‌خواهد؛ اسلحه نمی‌خواهد؛ تازیانه نمی‌خواهد؛ قاضی نمی‌خواهد؛ دادگاه نمی‌خواهد؛ پرونده نمی‌خواهد؛ یعنی اگر هفتاد ميليون نفر دیندار بشوند و در دین هم بمانند، حداقل طي یک نسل كه تقريباً شصت سال مي‌شود، دادگستری تعطیل می‌گردد‌؛ چون دیگر کسی با دادگستری کار ندارد. کسانی را به دادگستری می‌برند که یا آدم کشته‌اند، و یا دزدی کرده‌اند، و یا می‌خواهند زن را طلاق بدهند، و یا می‌خواهند براي ظلم شوهرشان از او جدا بشوند، و يا زمین را غصب کرده‌اند، و یا خانه‌ای را با دوز و کلک به چنگ آورده‌اند.

    در روزگار امام زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف هم که دینداری حاکم بر همۀ مردم است، اوضاع چنين است و آنان در امنیت به سر مي‌برند؛ راحتند؛ دغدغه ندارند؛ اضطراب ندارند.

    در روایات هم دارد كه به خاطر دینداری مردم، چقدر جنس‌های مورد نیاز مردم از خوراکی و غیر خوراکی زیاد مي‌شود؛ چون این وعدۀ قرآن است: }وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ{. [4]

    زمان امام زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف، طلافروش درب مغازۀ خود نشسته و به مردمی که دارند داخل بازار مي‌شوند، التماس مي‌كند كه بیاييد برای خانم‌ها و دخترانتان طلا برداريد و ببريد. من پولش را نمی‌خواهم؛ همين‌طور میوه‌فروش به مردم التماس می‌کند، هر چند تا جعبه میوه می‌خواهيد ببرید، ببريد. من پولش را نمی‌خواهم. پارچه‌فروش هم می‌گوید، مردم! بیاييد پارچه‌های من را ببريد. من فعلاً پولش را نمی‌خواهم. این قدر برکت و نعمت زیاد می‌شود که داد و ستد نزديك است به مجانی شدن کشیده ‌شود.[5]

    البته، من نمی‌دانم این روایت را كه مي‌خواهم نقل كنم، تأویل دارد يا نه؟ یعنی اين كه باید برای آن معنای دیگري گفت، یا اين كه نه، معناي مستقيم آن، عین حقيقت است؟ جابررضي الله عنه گفت: در آن زمان، دیگر یک گوسفند از گرگ فرار نمي‌كند؛ چون می‌داند که دیگر گرگ به او کاري ندارد؛ براي اين كه گرگ غذای خود را چیز دیگر قرار داده است، یا نه این روايت می‌خواهد بگوید این قدر زندگی خوب و با امنیت می‌شود که انگار گرگ و میش هم با هم دوست و خودماني می‌شوند و با هم زندگی می‌کنند. این قدر امنیت برقرار می‌شود.[6]

    البته، یک بخش دیگر از این آيات هم ده آیۀ سورۀ مبارکۀ مومنون است و بخشي از آثار دینداری را هم باید در روایات دید. بخش عمده‌ا‌ی از آثار دینداری را هم باید در اعمال دینداران دید. مثلاً یک حالتِ دیندار، حالتِ رقت و نازک‌دلی است؛ به عبارت دیگر، آن‌ها حالتِ رحم و حالتِ محبت دارند.

     

    ماجراى شفقت در بازار قديم تهران

    در اين جا مي‌خواهم داستاني را بگويم. البته، اين داستان مربوط به هشتاد و يا نود سال پیش است و مربوط به حالا نیست. در همین بازار تهران، واسطه‌‌هایی بودند که جنس تاجرها را به بقال‌ها و عطارها می‌فروختند. چون بانک نبود و به تبع آن، چک و سفته هم نبود، ضامن در خرید و فروش که من مثلاً به قیمت آن زمان هزار تومان جنس بدهم و خریدار هم پول مرا برگرداند، فقط دِين مردم بود. اگر كسي مي‌خواهد صحت اين قصه را جويا ‌شود، فرد مي‌تواند آن را از پدربزرگ‌هايي كه هنوز زنده‌اند، بپرسد.

    در بازار تهران ده تا مشتری درب مغازه می‌آمد و هر کدام به تناسب آن زمان، سه هزار تومان، دو هزار تومان، هزار تومان و پانصد تومان خرید می‌کرد. اول آن کسی که پول نقد می‌داد، آن را می‌داد و می‌رفت، و آن کسی که مي‌خواست جنس را نسيه بخرد، چون نمي‌خواستند اسراف كنند، در تکۀ کاغذ کوچکي، در یک قسمت از ورق کاغذي كه آن را به ده قسمت تقسيم كرده بودند، مثلاً مي‌نوشت: من به میرزا محمد تقی سه هزار تومان این جنس‌ها را فروختم که قرار است یک ماه دیگر پول آن را بیاورد و به من بدهد، و به خریدار می‌گفت، آن نوشته را امضا کند و او هم آن را امضا می‌کرد. یک ماه دیگر هم آن پول را می‌آورد و می‌داد و می‌گفت، آن کاغذ را بمن بده. آن‌ها خیلی قوی‌تر از بانک عمل مي‌كردند؛ چون الان كسي دويست میلیون تومان جنس می‌خرد و براي آن، ده تا چک می‌دهد، و بعد، هم چک اول بر می‌گردد، و هم نه تاي دیگر آن‌ها. دولت هم واقعاً می‌گوید، بودجه ندارم كه به زندانی پول بدهم. پس خودتان با هم بروید آن را حل کنید. می‌گوییم: آقا چک داده. دولت می‌گوید: داده كه داده. من چکار کنم؟ و به اين سادگي، چک‌ها بی‌اعتبار می‌شود؛ یعنی حالا ده تا چک بیست میلیونی، به اندازۀ آن تکۀ کاغذ هشتاد و يا نود سال پیش، بین کاسب‌ها ارزش ندارد. آن زمان، هفت و هشت روز به آخر سال مانده، پول مردم را می‌دادند، و تعداد اين تاجر‌ها هم کم نبود. الان اگر یک نفر از این آدم‌ها پیدا بشود، ما همه تعجّب می‌کنیم و می‌گوییم: الله اكبر، انگار انسان جدیدی در زندگی پیدا شده است! امّا نود سال پیش، اگر یک نفر مالِ کسی را می‌خورد، مردم می‌گفتند، الله اكبر، مگر می‌شود؟ ولي الان تعجّب‌ها بر عکس شده است؛ مثلاً خانمي به شوهر خود می‌گوید: دختر با حجاب و با ادبی دیدم و می‌خواهم برای پسرمان به خواستگاری‌اش برويم. شوهرش می‌گوید: راست می‌گویی؟ با حجاب! تعجّب می‌کند و مي‌گويد: تو را خدا، دختر سنگین و رنگین! و باورشان نمی‌شود. از بس که مردم در پارک‌ها، دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها و اتوبوس‌ها دختر جِلف می‌بینند؛ دختر پوک می‌بینند؛ دختر بی‌ربط می‌بینند. حالا تا تعریف ارزش‌های یک انسان به میان می‌آيد، مردم بهت‌زده مي‌شوند.

    آن زمان، فرد تاجر دلال را صدا می‌کرد و می‌گفت که در این مدت اخیر، به چند نفر جنس دادی؟ او مثلاً می‌گفت: به پنجاه نفر؟ از او مي‌پرسيد: از چند تاي آن‌ها پول جنس را گرفتی؟ دلال مي‌گفت: چهل تا را، و این قدر هم رسید گرفتم. تاجر مي‌پرسيد: ده تاي ديگر چي؟ دلال مي‌گفت: ده تا دیگر پول جنس را ندادند. تاجر می‌گفت: چرا؟ دلال می‌گفت: آن‌ها گفتند، ده روز مانده به عید، پول جنس را می‌دهیم. دو روز مانده به عید، تاجر دلال را صدا می‌کرد و می‌گفت: چکار کردی؟ دلال می‌گفت: هفت نفر پول‌ جنس‌هايشان را دادند. ولي پيش سه تای آن‌ها رفتم پول بگیرم، ديدم چهرۀ آن‌ها درهم است. به آن‌ها گفتم، پول جنس‌هايي را كه از تاجر برديد، بدهيد. به خدا سوگند خوردند كه خود را به زحمت انداختند كه پول را فراهم كنند، ولي امسال برای آنان گرفتاری پیش ‌آمد و این مقدار هم هزینۀ اين گرفتاري شد، و ديگر پولي براي‌شان نماند که پول جنس‌ها را بدهند. بعد تاجر به دلال می‌گفت: صورت حسابِ این سه نفر را به من بده. سپس پشت همان میزی که جلویش بود، مي‌رفت؛ چون آن وقت تاجر‌ها روی زمین می‌نشستند و میز و مبل، خیلی رسم نبود. تاجر مي‌ديد یکی از این سه نفر هزار تومان بدهکار بود، و يكي هزار و هفتصد تومان، و یکی هم دو هزار تومان بدهکار بود و در مجموع، پول زیادی مي‌شد. بعد تاجر دفاتر مالي خودش را بررسي مي‌كرد و مي‌ديد که خدا در فروش آن سال، استفادۀ خوبی را نصیب او کرده است، و اين سه نفر با هم نزديك پنج هزار تومان بدهکار بودند. پس زیرِ ورقۀ همۀ آن‌ها می‌نوشت، پول رسید. خدا برکت بدهد. سپس به دلال می‌گفت، این صورت‌حساب‌ها را ببر و به اين سه نفر بده؛ براي اين كه این‌ها توان مالي براي‌شان نمانده تا بتوانند بدهي خود را به من بدهند، پس به زور اين طلب را از آن‌ها نگير. من آن‌ها را ‌بخشيدم و خدا سال دیگر آن را به من مي‌دهد؛ چون خداوند در قرآن وعده داده كه ده برابر آن را می‌دهد: }مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها.{ [7] آن‌ها ده برابر قرآن را باور داشتند؛ وعده‌های خدا را باور داشتند و با قرآن مجید هم زندگی می‌کردند؛ اهل گذشت بودند. از آثارِ دینداری، رحم است؛ مروت است؛ انصاف است؛ محبت است؛ چشم پوشی است.

     

    حكايت واعظ معروفى كه بدى را با خوبى دفع كرد

    من كه بچه بودم، ایران، به خصوص تهران، اوضاع سیاسی خاصی پیدا کرده بود. من آن زمان به مدرسه می‌رفتم و البته، بعد در کتاب‌ها دربارۀ آن اوضاع سیاسی به طور مفصّل مطالعه كردم. آن زمان در ایران دار و دسته‌هاي سیاسی گوناگوني به راه افتاده بودند. در آن زمان، واعظ معروفي كه در منبر رفتن حرف اول را می‌زد؛ یعنی اين واعظ در پنجاه و پنج سال پیش، شلوغ‌ترین منبر را داشت. یک دار و دسته سیاسی اصرار داشت که این واعظ در منبرهای پر جمعیت خود، از آن‌ها دفاع کند، و ایشان هم از آن‌ها دفاع نمی‌کرد؛ یعنی می‌دید دفاع او جنبۀ حق و دینی ندارد. در همین مسجد امام بازار، برای شنيدن منبر این بزرگوار که خدا او را رحمت کند، داشت جمعیت موج می‌زد كه یکی از طرفداران آن دار و دستۀ مخالف که خیلی قوی هیکل و لات‌منش بود، آمد و از یکی از سکوهای این مسجد راست راست بالا رفت تا آن كه واعظ از منبر پایین آمد. جمعیت دور او حلقه زده بودند و داشتند او را بیرون می‌بردند تا او در خیابان سوار ماشين بشود و برود. این جناب لات، بالای این سکو، بر سر این واعظ محترم، چند عربده کشید و چند فحش آبدار هم به او داد. جریان تمام شد. بعد از مدتی كه آب از آسیاب افتاد و رهبران آن جریان مخالف، مُردند و چراغ زندگي‌شان خاموش شد، و سران جریان این طرف هم مُردند و نسل جدید بر سر کار آمد، و دیگر، هیچ خبری از آن جریان‌ها در مملکت نبود، و در ضمن، من آن وقت دیگر طلبه شده بودم. یک روز من ديدم همین لات گردن کلفت که ديگر آرام شده بود، يعني همان فردي که در آن روز بر سر آن واعظ عربده کشیده بود و به او گفته بود، شکمت را پاره می‌کنم و می‌کشمت و چند فحش آبدار هم به او داده بود، ساعت ده صبح به منزل آن واعظ آمده است. من هم در اوایل طلبگی‌ام بودم. علما و گویندگان به خانۀ این واعظ می‌آمدند و هر روز در آن خانه از شنبه تا جمعه، و از جمعه تا جمعه ديگر، بحث علمی برقرار بود. اين فرد وارد خانه مزبور شد و سلام کرد و نشست. این واعظ هم برای او نيم‌خیز شد و گفت: یا الله، حالتان چطور است؟ و او گفت: الحمدلله. واعظ گفت: چه عجب. آن مرد گفت: عرضي دارم. واعظ گفت: بفرمایید؛ يعني واعظ آن مرد را خوب و کامل می‌شناخت؛ چون هیکل او معلوم بود و از یاد نمی‌رفت که این همان است و همين‌طور تُن صدا، عربده‌ها و فحش‌های آن روزش. این یک اثر دینداری است. قرآن این اثر را در آيۀ بيست و دوم سورۀ رعد بيان مي‌كند: }وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة.{ البته، در جاي دیگر قرآن هم آمده است. دینداران واقعی بدی‌های دیگران را با خوبی‌های خود عوض و بدل می‌کنند؛ نه اين كه در مقابل بدی، بدي نمايند؛ بلكه آن‌ها در مقابل بدی آ‌ن‌ها، خوبی مي‌كنند. آيا الآن بیش‌تر مردم تحمّل چنين حالي را دارند که بخواهند بدی‌های دیگران را با خوبی‌ها دفع کنند.

     

    امام حسن عليه السلام و دفع كردن بدى با خوبى

    یک آدم بی‌تربیت و بد زبان که خودش می‌گوید، دچار حسادت سخت و کینه هم بودم، وقتی وارد مدینه شدم، دیدم آقایی بر قاطر بسيار زيبايي كه زيباتر از آن نديده بودم، نشسته. به یکی گفتم این شخص کیست؟ گفت حسن بن علی. من هم كه نسبت به اين كه حضرت علي چنين فرزندي داشته باشد، دچار حسادت شدم و كينه‌هايم شعله‌ور گرديد، پس جلو رفتم و رو به روي او، شروع به بدگويي نسبت به خودش و به پدرش، علی بن ابی‌طالب، کردم. او هم در جواب، با پا رکاب به شکم قاطرش نزد كه هر چه زودتر از آن‌جا برود؛ بلكه دهنۀ قاطر را کشید و ایستاد، و تمام فحش‌ها و بد و بیراه‌های مرا ساکت گوش داد. دیگر دهن من کف کرده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم؛ از بس كه فحش داده بودم، چانه‌ام درد گرفته بود. من که ساکت شدم، امام حسن عليه السلام شروع به سخن کرد و خیلی آرام از من پرسيد: شما مسافر هستید؟يعني حضرت مطابق اين آيه: }يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة{ [8]، رفتار كرد و بدی را با خوبی عوض و بدل نمود و گفت: شما مسافرید؟ گفتم: بله. حضرت گفت: پس شما غریبه‌اید و تا حالا به مدینه نیامده‌اید. شما ممکن است این خلأها و كاستي‌ها را داشته باشید؛ اگر نیاز به پول دارید، من پول دارم كه به شما بدهم. اگر در این شهر قرض دارید، بگوييد من قرض شما را ادا کنم؛ اگر خانه می‌خواهید، تا وقتی در این شهرید، به خانۀ ما بياييد. در آن‌جا ناهار، شام و صبحانه هم است؛ خلاصه، هر کاری دارید، به من بگوييد تا برای‌تان انجام بدهم. مرد شامي كه از برخورد كريمانۀ حضرت شگفت‌زده شده بود، و خود را شايستۀ چنين برخوردي نمي‌دانست و شايد در دل آرزو مي‌كرد كه زمین دهن وا کند و بی‌تربیتي چون او را فرو ببرد تا دیگر در اين دنیا نباشد تا چشمش به آن حضرت بیفتد. از اين محبت حضرت، دگرگون شد و گفت: ديگر هيچ كس را مانند او دوست نداشتم.[9]

    من هم مي‌گويم، حسن جان! خدا می‌دانسته که این مقام را به چه کسی بدهد؛ خدا می‌دانسته دینداران هیچ وقت نمی‌آیند، زشتی را با زشتی، و بدی را با بدی جواب بدهند. دینداران بدی‌های اطرافیان خود را؛ حالا زن بدی شوهرش را، و شوهر، عصبانیت و داد و بیداد زنش را، و پدر رنجی را که پسرش براي او ایجاد کرده، با خوبی جابه جا می‌کنند: }يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة.{؛ چون دینداران رَحم دارند؛ محبت دارند؛ مهر دارند؛ کینه ندارند؛ دینداران نگاه دیگری به زندگی دارند؛ نگاه دیگری به مردم دارند؛ دینداران هر کس را می‌بینند، پيش خود می‌گویند: این فرد از ما بهتر است؛ چون ما که از پروندۀ او ‌خبر نداريم و از او هم بدی‌اي سراغ نداريم. اما ما از خود، بدی سراغ داريم.

     

    ادامۀ حكايت واعظ معروف

    این واعظ به این لات گفت که مطلبی داری؟ واعظ هم نرم و با محبت اين سخن خود را گفت. آخر، در چنين موقعيتي آدم می‌تواند قیافه‌ای بگیرد که آن فرد لات بفهمد که: هان! تو همان حرام‌‌لقمه‌اي بودی که در آن روز و در پيش مردم، به من بد و بی‌راه گفتی. امّا اين واعظ اين گونه رفتار نكرد و با ادب و با محبت به آن لات گفت: مطلبی بود؟ او گفت: بله. واعظ گفت: پس آن را بفرمایید. آن لات گفت: در دو شب در خانۀ من روضه است. خانۀ من هم هزار متر است و مي‌تواند به خوبي جمعیت زيادي را در خود جا دهد. دلم می‌خواهد شما بیایید. ایشان فرمود اين روضه کی هست؟ آن مرد مثلاً گفت: دهۀ اول صفر. واعظ گفت: اگر اجازه بدهید، من دفترِ منبرم را نگاه بکنم. بعد واعظ دفتر منبرهايش را كه باز كرد، و پس از كمي ورق زدن آن، گفت: این دهه‌ای که شما می‌خواهید، وقتم خالی است، پس ان شاء الله من می‌آیم.

    این رفتار واعظ، دینداري هست. در دینداران نباید کینه باشد و نیست؛ یعنی دیندار نمی‌تواند اهلِ کینه باشد. آيا او مي‌تواند چنين باشد؟ آيا کسی که روزی دوبار در برابر قبله مي‌ايستد و می‌گوید: }بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ{، با این موجِ بی‌نهایتِ رحمانیت و رحیمیتی که به دیندار می‌خورد، می‌شود دیندار زُمُخت باشد؟ تلخ باشد و ایجادِ عذاب در قلبِ مردم بکند؟ نه، چنين ادعايي را نبايد باور كرد.

     

     

     

     

     

    پى‌نوشت‌

    1. برداشتي از روايتي طولاني است كه البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 686 ـ 689 آن را از عبد الأعلى حلبي، و او از امام باقر عليه السلام ذيل آيه شريفه: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه»، نقل كرده است. متن آن بخشي از روايت كه مورد استناد قرار گرفته چنين است: «...يقاتلون، و الله، حتى يوحد الله، و لا يشرك به شيئا، و حتى تخرج العجوز الضعيفة من المشرق تريد المغرب و لا ينهاها أحد، و يخرج الله من الأرض بذرها، و ينزل من السماء قطرها، و يخرج الناس خراجهم على رقابهم إلى المهدي عليه السلام و يوسع الله على شيعتنا، و لولا ما يدركهم من السعادة لبغوا.»

    2. نور:30: به مؤمنان بگو چشم به هیچ نامحرمی ندوزند.

    3. زلزله : 8 : اگر وزن عمل شرّ كسي به دانۀ ارزن باشد، به حساب خواهد آمد.

    4. اعراف: 96 : و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، يقيناً [درهاىِ ] بركاتى از آسمان و زمين را بر آنان مى گشوديم، ولى [آيات الهى و پيامبران را] تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى شدند [به عذابى سخت ] گرفتيم.

    5. شايد اشاره به روايتي است كه در من لايحضره الفقيه، ج3، ص313، حديث4119 به اين واقعيت اقتصادي در عصر ظهور ناظر است: عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ أَنَّ مَنْ كَانَ بِالرَّهْنِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِي ءٌ فَقَالَ: «ذَلِكَ إِذَا ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُلْتُ فَالْخَبَرُ الَّذِي رُوِيَ أَنَّ رِبْحَ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ رِبًا مَا هُوَ قَالَ ذَاكَ إِذَا ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَمَّا الْيَوْمَ فَلَا بَأْسَ بِأَنْ يَبِيعَ مِنَ الْأَخِ الْمُؤْمِنِ وَ يَرْبَحَ عَلَيْهِ.»

    6. الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 3، ص231. متن روايت چنين است: و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر و البيهقي في سننه عن جابر رضى الله عنه في قوله: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» قال: «لا يكون ذلك حتى لا يبقى يهودي و لا نصراني صاحب ملة الا الإسلام حتى تأمن الشاة الذئب و البقرة الأسد و الإنسان الحية و حتى لا تقرض فأرة جرابا و حتى توضع الجزية و يكسر الصليب و يقتل الخنزير و ذلك إذا نزل عيسى بن مريم عليه السلام

    7. انعام : 160.

    8. قصص: 54 ـ رعد: 22.

    9. كشف الغمة، ج1، ص561. متن روايت چنين است:

    و روى ابن‌عائشة قال دخل رجل من أهل الشام المدينة فرأى رجلا راكبا بغلة حسنة. قال لم أر أحسن منه، فمال قلبي إليه، فسألت عنه، فقيل لي: إنه الحسن بن علي بن أبي طالب، فامتلأ قلبي غيظا و حنقا و حسدا أن يكون لعلي ولد مثله، فقمت إليه، فقلت: أنت ابن علي بن أبي طالب؟ فقال: أنا ابنه. فقلت أنت ابن من و من و من و جعلت أشتمه و أنال منه و من أبيه و هو ساكت حتى استحييت منه، فلما انقضى كلامي، ضحك و قال: أحسبك غريبا شاميا. فقلت: أجل. فقال: فمل معي إن احتجت إلى منزل أنزلناك و إلى مال أرفدناك و إلى حاجة عاوناك فاستحييت منه و عجبت من كرم أخلاقه فانصرفت و قد صرت أحبه ما لا أحب أحدا غيره.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه