پدران ما برای ما نقل کردند كه از زمان شروع قاجاریه تا تقریباً تمام شدن حکومت اين سلسله، دو بار در ایران قحطی سختی آمد که مردم پوست خشک بز و برگ میخوردند. در آن روزگار، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در بروجرد خیلی به مردم فقیر کمک کرد. بعد هم آقاي بروجروي کم آورد و بدهکار شد. در آن زمان، یعنی 80 سال پيش، بدهي ايشان به حدود 5 هزار تومان رسيد. سال 41 یا 40 بود كه پدرم یک خانة 70 متری در تهران خرید به قيمت 4900 تومان که الان با این 4900 تومان تنها دو كيلو پرتقال میدهند.
آقاي بروجردی فرمود: من به مردم بدهكارم و این خانۀ من هم ملک پدریام است كه به من به ارث رسیده. اين خانه بزرگ است و ما میتوانیم در یک خانۀ کوچکتري زندگی بکنیم. براي همين گفت كه این خانه را در معرض فروش بگذارند. قبل از این که این خانه را بفروشند، یک عادتی که ایشان داشت، هر روز صبح، داخل سی تا چهل پاکت پول میگذاشت، یک تومان، پانزده ريال و پنج ريال. البته، آن موقع اين پولها به صورت اسکناس بودند. من خودم اسکناس پنج ريالي را دیده بودم. بعد سپرده بود، هر کسی به درب خانه آمد و اظهار نیاز کرد، به تناسب نیازش، یک پاکت به او بدهند تا برود. هر روز سي تا چهل نفر میآمدند و پول میگرفتند. در اين بين، یکی از آنها هم دروغ نمیگفت. گداهای راستگویی بودند؛ گداهاي پاکي بودند و هیچ وقت حرام نمیخوردند.
کسی آمد پیش حاج شیخ عبدالکریم حایری، مؤسّس حوزۀ علمیۀ قم، و گفت: من فقط لَنگِ سه تومان هستم. حاج آقا! سه تا تک تومان به من بدهید تا مشکلم حل شود. حضرت حاج شیخ فرمود: هیچ عیبی ندارد، شما دست مباركتان را در جیب راستتان بکنید و سه تومان درآورید و در جيب چپتان بگذارید، بعد پولدار میشوید. اما بیشترآن گداهايي كه پيش آقاي بروجرودي ميرفتند، راست میگفتند. آقاي بروجردي خانه را فروخت و پنج هزار تومان پول فروش خانه را در پاكتي گذاشت و به خادم خود داد و به او گفت: اين پاكت پيشت باشد تا من قرض خودم را با آن بدهم تا بعد یک خانة محدودتری بخریم. خادم اين پاکت پنج هزار تومانی را بغل این پاکتهای یک توماني، دو توماني و پانزده ريالي گذاشت. تا اين كه پیرمرد با ادب و موقّری خدمت آقای بروجردی آمد. از گوشة چشم اين پيرمرد همينطور داشت اشک ميریخت كه گفت: پیرمردم و آبرو دارم، به من محبت بکنید. با دو تومان و بيست و پنج ريال، مشکل من حل میشود. آقای بروجردی به خادم خود اشاره کرد كه به او پاكتي بدهد، و خادم اشتباهی پاکت پنج هزار تومانیِ پول فروش خانه را به آن پيرمرد داد و پيرمرد فقیر آن را گرفت و رفت، امّا یک ساعت بعد، همان پيرمرد با گریه بیشتري به بروجرد بازگشت و پيش آقای بروجردی رفت. آقای بروجردی به او گفت: مگر به شما پول ندادند؟ پيرمرد با داد و بیداد گفت: چرا آقا پول دادند. آقای بروجردی گفت: پس چرا برگشتی، و چرا گریه میکنی؟ پيرمرد گفت: آقا! من به شما گفتم، با دوتومان و با پانزده ريال مشكلم حل میشود. حالا با این پنج هزار توماني كه شما به من داديد، من چکار کنم؟
آيا الان از این گداهای دیندار داریم که اشتباهي اضافه بگیرند، بعد آن را برگرداند. چرا این قدر زندگی ما به هم خورد؟ چرا این قدر زندگي ما خراب شد؟ حیف نبود كه گداها پولهای ما را میبردند و برمیگرداندند، ولي آلان نزدیکترین افراد به ما، پولهای ما را میگیرند، به نیت این که آنها را برنگردانند.
آقای بروجردی به جاي اين كه بگويد، این پول فروش خانهام هست که باید با آن بدهیهایم را به مردم بدهم، گفت: پیرمرد! این پنج هزار تومان حوالة پروردگار مهربان عالم به تو بوده و من به هیچ عنوان آن را پس نمیگیریم. پس آن را بردار و برو. این رفتار، رفتار يك فرد دیندار است.
منبع : پایگاه عرفان