قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

كلام اميرالمؤمنين عليه السلام‏

امام على عليه السلام در «نهج البلاغة» رابطه صحيح اهل معرفت و عشق را با حضرت حق شرح داده كه لازم است به دو قسمت از فرمايش آن عارف بى نظير و عاشق وارسته اشاره شود:

1- در آن زمان كه ذِعْلِبْ يمانى از حضرت مى پرسد؟

هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ.

آيا پروردگارت را ديده اى؟

و حضرت پاسخ داد: آيا عبادت كنم چيزى را كه نمى بينم؟ ذعلب پرسيد:

چگونه خدا را مى بينى؟ فرمود: خدا را چشم ها با مشاهده عينى نمى بينند، ولى دل ها با حقايق ايمان او را درمى يابند.

آرى، وقتى انسان در وادى معرفت قدم گذاشت و آن معرفت را با تمام اعضا و جوارح به عمل كشيد و راه تقوا پيشه كرد و تمام محرمات الهيه را ترك نمود، عظمت و كبريايى او در دلش محقق مى شود و حضرتش را با تمام اسما و صفات، با ديده دل معاينه مى بيند.

2- امام على عليه السلام مى فرمايد:

خداوندا، تويى مأنوس ترين مأنوس ها با اوليائت و تويى حاضرترين حاضران براى كفايت به امور توكل كنندگان بر تو، تويى كه نهانى درون آنان را مى بينى و به حال آنان در درونشان آگاهى، اندازه بينايى هاى آنان را مى دانى، اسرار پوشيده آنان براى تو آشكار و دل هاشان شيفته و بى قرار توست، اگر تنهايى در اين دنيا به وحشتشان اندازد، بياد تو انس مى گيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد پناه به سوى تو مى برند؛ زيرا آنان مى دانند كه زمام همه امور به دست توست و مبانى آن ها مستند به قضاى توست .

شارح بزرگوار «نهج البلاغة»، علامه جعفرى در توضيح اين كلمات مسائلى دارند كه از كل آن مسائل به نقل توضيح جمله اول كه شاهد بحث است اكتفا مى شود:

هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمى بيفزايد، انس وى با خدا بيشتر و سازنده تر مى گردد؛ زيرا اين يك قاعده كلى است كه:

عقل گردى عقل را دانى كمال

 

عشق گردى عشق را يابى جمال

     

انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكان پذير نيست، درك زيبايى و لذت عشق، بدون ورود به جاذبه معشوق محال است.

هيچ رابطه اى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عاليه انسانى كه نمونه هايى از اوصاف خداوندى مى باشد، وجود ندارد، در حقيقت وقتى مى گوييم: انسان بايد با خدا انس بگيرد يعنى انسان بايد عادل باشد، صادق و راستگو و راست كردار باشد، بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفاكننده به تعهدها باشد، علم و جهان بينى را جزء حيات معقول براى تلاش تا آخرين لحظات زندگى بداند.

با توجه كافى به اين مبناى رابطه انس است كه پوچ بودن پندار بعضى از متفكران غربى كه مى گويند: تكيه بر خدا دليل ناتوانى است، به خوبى آشكار مى گردد، اينان نه خدا را به طور صحيح دريافته اند و نه عظمت انسانى را مى شناسند، اينان نمى فهمند يا نمى خواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعه هاى آن، نيروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مى سازد و با به فعليت رسيدن آن ها در منطقه جاذبيت الهى پيش مى رود و با او انس و الفت مى گيرد.

پس انس با خدا يعنى به فعليت رسيدن امتيازات عالى انسانى مانند، علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه آن ها عامل جذب شدن به كمال مى باشند.

آنان كه در اين دنيا در جستجوى انس و الفت با خدا نيستند، همان كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما به حيات معقول كه زندگى شما و هدف آن را از روى منطق واقعى مى تواند تفسير كند، انس و الفت داريد؟

پاسخى براى شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستانى كه بدون معالجه كامل تو را رها كرده است كه امروز بيايى و سؤالى از ما بكنى كه زندگى انتخاب شده ما را مشكوك جلوه بدهى!

اينان هرگز نمى توانند به فكر امكان انس با موجود برتر از جماد و نبات و حيوان و انسان هايى مانند خودشان بيفتند؛ زيرا هرگز درباره خودشان نينديشيده اند تا بفهمند كه آشناى قابل انس و الفت آن، خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است؟

اين يك قاعده كلى است كه هر اندازه شخصيت «خود» رشد پيدا مى كند، قوه دافعه پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگى خود را براى شخصيت رشد يافته بيشتر اثبات مى كنند، چنان كه جاذبه عظمت ها و كمالات و انسان هاى با عظمت و كمال، او را بيشتر به خود جذب مى نمايند.

يك قاعده كلى ديگر اين است كه انسان موجودى است كه نمى تواند، از پستى ها و رذالت ها بريده و عمرى را از عظمت ها و كمالات انسانى مهجور و دور زندگى كند؛ زيرا اگر اين بريدن از پستى ها روى آگاهى و نفرت از آن ها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمت ها و كمالات او را به سوى خود تحريك مى كند و مى كشاند.

حافظ كه مى گويد:

سينه مالا مال درد است اى دريغا مرهمى

 

جان زتنهايى به لب آمد خدايا همدمى

     

بريدگى او را از پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل به خوبى نشان مى دهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه عظمت ها و كمالات و انسان هاى رشد يافته برآمده و مى گويد:

آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست

 

عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى

     

انسان چون با طى مراحل معرفت و عبوديت به مقام انس برسد، عظمت و كبريايى در سراسر وجودش محقق مى گردد و اوصاف و صفات و اسما حضرت او را در خود و همه عالم به معاينه مى نگرد، آن وقت است كه دعا مى كند اما دعاى همراه با آداب و شرايط و دعاى بر وفق مصلحت دنيا و آخرت و دعاى بر اساس آگاهى و معرفت كه اين گونه دعا دستور داده شده به فرموده حضرت صادق عليه السلام:

[وَاعْرِفْ طُرُقَ نَجاتِكَ وَهَلاكِكَ كَيْلا تَدْعُواللّهَ بِشَىْ ءٍ عَسى فيهِ هَلاكُكَ وَأنْتَ تَظُنَّ أنَّ فيهِ نَجاتَكَ قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَ [وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا] وَتَفَكَّرْ ماذا تَسْئَلُ وَلِماذا تَسْئَلُ ]

راه هاى نجات و هلاك خود را قبل از دعا، با سير در وادى معرفت بشناس تا خدا را به چيزى كه هلاك تو در آن است و تو گمان مى كنى راه نجات توست نخوانى و به دعايى بر عليه خودت برنخيزى.

خداوند مى فرمايد: انسان با شوق و رغبتى كه خير خود را مى جويد، چه بسا به نادانى با همان شوق و رغبت شر و زيان خود را دعا كند و انسان بسيار بى طاقت و شتابكار است.

بنابراين در آنچه از حضرت او مى خواهى فكر كن كه مشروع است و فكر كن از جهت مشروع طلب مى كنى، مثلًا اگر مال يا قدرت يا علم خواستى، تأمل كن كه اين ها را از جهت توسعه زندگى و اداى حق مى خواهى يا از براى شهوت و شهرت و زورگويى و دنياطلبى؟

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه