قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نيروهاى خداداد

 

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

آدمى بموازات تمام خطوط حياتش دشمن دارد، و دشمنان هريك بصورتى جلوه كرده، و هدفى جز بخطر انداختن انسان ندارند.

دشمن گاهى بصورت طاغوت زنده، همچون فرعون، نمرود ابو سفيان، ابو جهل، معاويه، هرون، مأمون، حكام ستمگر و ستم پيشه و متجاوزين بحقوق انسان هستند، مقصد اينان استثمار انسان و تبديل بشر به نيروى كمك دهنده بشكم و شهوت ايشان است، بنابراين اينان بيدارى هيچيك از افراد جامعه را نپسنديده، و با تمام قوا با شكوفا شدن استعدادهاى انسانى مخالفت دارند.

و گاهى بصورت مظاهر فريباى طبيعى جلوه كرده، در نفس ايجاد آرزوهاى طولانى و بيهوده و غير قابل دسترس نموده، و تمام همت انسان را باستخدام امور مادى صرف ميكشد.

و زمانى بصورت اشتداد غرائز و احساسات درآمه كه از مجموع آن تعبير بهواى نفس شده، و در صورت غلبه بر انسان آدمى را تا بقعر جهنم خواهد كشيد.

و وقتى در لباس حب جاه و مقام جلوه كرده، آدمى را وادار ميكند همچون نادر دو چشم پسر خويش را كور كرده، و همانند عباس صفوى و آقا محمد خان قاجار تمام فاميل دست اول و دوم خود را قتل عام كند، و انواع مظلمه هاى ويران كننده دنيا و آخرت را براى دو روز دنيا بگردن بگيرد!!

در هر صورت برشمردن تعداد دشمنان درونى و برونى، ضرورت ندارد با تطبيق بهمين كلياتى كه در بالا گفته شد، شناخت دشمنان كاريست ساده و آسان.

انسان اگر بخواهد، با از پا نشستن، سستى، تنبلى، آرزوى پيروزى در ميدان زندگى داشته باشد، كمال نادانى است و عين بى دانشى.

فرزند آدم اصولا مانند همه موجودات، موجودى مبارز آفريده شده و بايد براى كسب موفقيت، و بهره گيرى از عوامل مادى و معنوى به ميدان جهاد قدم بگذارد، و تا واپسين حيات با دشمنانش، بخصوص طاغوت جاندار كه بنيان گذار تمام مفاسد، و نيرودهنده بتمام دشمنان و مولد انواع خطرهاست بجنگد، و براى حصول پيروزى از ايمان به اللّه و اخلاق حسنه، و عمل صالح مدد گرفته، و بر عنايت خداى جهان آفرين كه بمردم مؤمن و مبارز وعده پيروزى داده تكيه كند و عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ . بايد توجه داشت كه خداى قادر براى جنگ با هر دشمنى، نيروى مخصوص و اسلحه جنگ و مبارزه عليه آن دشمن را بآدمى عنايت فرموده و در اين زمينه از هيچ كمكى براى بشر فروگذار نكرده است.

انسان داراى نيروهاى ظاهرى و باطنى فوق العاده ايست كه با تكيه بر آن نيروها، بر دشمنان ظاهر و باطن خويش صددرصد پيروز شده و به رستگارى خواهد رسيد.

نيروهاى باطنى عبارتند از: قوه تفكر، فطرت، وجدان، صفات عالى روحى كه در روزگار كودكى بصورت مجموعه اى از استعدادات در انسان قرار دارد، و با كمك گيرى از توحيد، نبوت، امامت، كتب تربيتى و در رأس همه قرآن مجيد، تبديل به نيروهاى فعال شده، و در همه صحنه هاى پيكار البته با استخدام عوامل مادى براى ورود بقسمتى از جنگ ها مانند، جنگ با كفار و طاغوت، بانسان غلبه و پيروزى ميدهد.

بى تفاوت زيستن در برابر نيروهاى خداداد، آدمى را تبديل بعنصر فاسدى كرده و به بينهايت ذلت خواهد رساند، تاريخ جهان گوياى زندگى مردان و زنانى است، كه عمر خويش را بعيش و نوش گذراندند، و در برابر نيروهاى خداداده بى توجهع زيستند، و در نتيجه در تمام جوانب حيات محكوم دشمنان بوده، زير دست و پاى آنان، كه رقص كنان بر جنازه ايشان حركت كرده دست و پا ميزدند، و در آلودگى و بدبختى غوطه ور بودند، و در برابر تاريخ عالم نشانگر چهره مردان و زنانى است كه استعدادهاى خويش را شكوفا كرده، و با تكيه بر عوامل مادى و معنوى و با استفاده از نيروهاى خداداد، گاهى تك و تنها بر دشمنان درون و برون پيروز شدند، از ميان مردانى كه تنها بر همه دشمنان پيروز شد بايد ابراهيم را نام برد و از ميان زنان آسيه همسر فرعون را كه قرآن مجيد از هر دوى آنان بعنوان دو چهره پيروز در برابر دشمنان ياد ميكند.

اى بسته بند هوا و هوس

 

جهدى تا هست اين نيم نفس

اى طوطى شكر خا تاكى

 

با زاغ و زغن باشى بقفس

از شاخه گل پوشيده نظر

 

سودا زده هر خارى و خس

هر لاشه نباشد طعمه شير

 

عنقا نرود بشكار مگس

دولت در سايه شاهين نيست

 

سلطان هما را زيبد و بس

كارى ز تو هيچ نرفت از پيش

 

رحمى بر خويش بكن زين پس

گر خود نكنى بر خود رحمى

 

اميد مدار ز ديگر كس

ايدوست ندارد مفتقرت

 

فرياد رسى تو بفريادش رس

     

انسان براى پيشبرد در هر برنامه اى، بايد از نيروى مخصوص و كمك دهنده بانسان در آن برنامه استفاده كند، و از اين نكته غافل نماند كه استعداد رسيدن بهر مقصد مثبتى در نهادش قرار داده شده، قرآن در سوره الرحمن آيه 23 ميفرمايد:

يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ: اى گروه جن و انس اگر ميتوانيد در مدار عالم بالا و ستارگان و زمين قرار بگيريد و بآن سامان نفوذ كنيد، ولى نميتوانيد مگر با فراهم آوردن نيروئى كه با شرايط عالم بالا موافق باشد.

گذشته از اينكه جمله الا بسلطان از معجزات قرآن مجيد است. آيه شريفه به نكته مهمى توجه ميدهد و آن اينكه انسان با تكيه كردن بر نيروهاى لازم و مطابق با شرايط بالا، استعداد پرواز باعماق جو و آسمانها را دارد، و ميتواند براى بهره گيرى از منابع عالم بالا در مدار ستارگان حداقل ستارگان منظومه شمسى قرار بگيرد ولى بدون نيرو دو مترهم نميتواند ببالاتر از زيرپاى خويش بپرد، در تمام برنامه هاى حيات مسئله از همين قرار است، رسيدن بهدف نيرو لازم دارد، و نيروى رسيدن بتمام اهداف عاليه چه بصورت عوامل طبيعى و چه بصورت نيروهاى معنوى و فكرى در اختيار انسان است.

 

دشمنان پيروز

بموازات نيروهائيكه براى مبارزه باه دشمنان، در اختيار بشر قرار دارد، دشمنان انسان، براى تسخير بشر، و صيد فرزندان آدم و نابود كردن فضائل روحى ومحصولات فكرى نيروهائى در اختيار دارند.

ممكن است كسى بگويد، اگر انسان با هيچ دشمنى روبرو نبود، چه زندگى راحت و آرامى داشت، اصولا اينهمه دشمن براى چه؟! مگر خداوند نميشد در برابر خطوط حيات انسان دشمن قرار ندهد. بايد گفت پاسخ اين مسئله درخور توضيح مفصلى است، ولى در يك جمله كوتاه ميتوان جواب داد و آن اينكه اصولا تضاد باعث رشد و تكامل است، اگر تضاد نبود در هيچ مرحله اى از مراحل آفرينش حركت بسوى كمال يافت نميشد، اينجاست كه بايد گفت از اعظم نعمتهاى الهى بانسان نيروهاى ظاهرى و باطنى است كه در برابر دشمنان غلبه و فتح هستند.

آنچه يادآوريش فوق العاده مهم بنظر ميرسد، و نبايد از آن غفلت داشت اينست كه اگر انسان از نيروهاى خدادادش تنها بماند بدون شك در برابر هجوم دشمن چه ظاهرى چه باطنى از پاى درآمده، و سرمايه هاى انسانيش از كف خواهد رفت.

گروهى ميگويند: اگر اسلام آئين كاملى بود، آدمى را در برابر هر نوع دشمنى بپيروزى ميرساند، بايد پاسخ گفت، نسخه خدادادى كامل است، مريض اگر آن را عمل نكرد، چطور بايد به شفا و تندرستى برسد؟!

باسم مسلمان زيستن، از مسلمانى ظاهرى داشتن، و خلاصه اسلام منهاى عمل، بدون ايمان و حرارت باطن، بدون قواعد وحقايق اخلاقى، يا اجراى مشتى برنامه هاى بيروح، ضامن پيروزى نيست و علت تكامل و غلبه بر دشمنان نميباشد.

ملت اسلام بدون نيروهاى معنوى و مادى صددرصد در برابر دشمنان داخلى و خارجى محكوم است و تاريخ پس از مرگ پيامبر تا بامروز گوياترين دليل بر اين مطلب است.

سيادت و برترى از آن ملتى است، كه از قرآن و قواعد اسلامى الهام گرفته، و فكر و اخلاق و عمل آنان اسلامى باشد، و از آداب قرآن بهره ور بوده و خلاصه مصداق عينى قرآن مجيد شناخته شوند چنانچه قرآن پيروزى چنين جامعه اى را تضمين نموده، آنجا كه در سوره آل عمران آيه 139 ميفرمايد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .

چنانچه شرايط ايمان در شما جلوه گر باشد پس چرا سستى ورزيد و دچار اندوه گرديد، شما با داشتن ايمان و شئون آن ملت برتر و جامعه برين هستيد.

پيروزى دشمن، اعم از دشمنان ظاهرى و باطنى، بر جامعه اى كه از اسلام جز اسمى و از قرآن جز خطى ندارند حتمى است، على عليه السلام در يكى از خطبه هاى پرقيمت نهج البلاغه باين واقعيت اشاره دارند، آنجا كه ميفرمايد:

ما هى الّا الكوفة اقبضها و ابسطها، ان لم تكونى الّا انت تهب اعاصيرك فقبّحّك اللّه.

«و تمثّل بقول الشاعر»

لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنى

 

على و ضر من ذالأناء قليل

     

ثم قال عليه السّلام: انبئت بسرا قد اطلع اليمن و انّى و اللّه لاظن ان هولاء القوم سيدا لون منكم، باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقّكم، و بمعصيتكم امامكم فى الحقّ، و طاعتهم امامهم فى الباطل، و بادائهم الامانة الى صاحبهم، و بصلاحهم فى بلادهم و فسادكم، فلو ائتمنت احدكم على قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته. اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى، و سئمتهم و سئمونى، فابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا منّى.

اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح ف يالماء، اما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم.

هنالك لو دعوت اتاك منهم

 

فوارس مثل ارمية الحميم «1»

     

ترجمه و توضيح: سرداران پسر ابو سفيان كه سخت بفرمانده خويش معاويه دلبستگى داشتند، و اين دلبستگى بخاطر آن بود كه معاويه بهر صورت كه فرماندهان و سرداران كشورش ميخواستند سفره عيش و نوش و شهوت رانى براى آنان گسترده بود، باشاره پسر هند جگرخوار مرتب بمرزها و شهرهاى مرزى مملكت على عليه السلام ميتاختند و با كشتن مردم، و غارت اموال بى پناهان، در ملت على ايجاد رعب و ترس مى كردند، آنان شدت حملات ناجوانمردانه خود را بپايه رسانده بودند، كه اكثر شهرها از يورش خائنانه آنان ضربه هاى سهمگين و سخت ديده بود، اين جنايتكاران چشم و گوش بسته از ارباب طاغوتى خويش فرمان ميبردند، و دستوراتش را بهر كيفيتى كه صادر ميشد اجرا ميكردند!!

حملات يكى از فرماندهان ارتش كثيف معاويه بنام بسر بن ارطاة سخت كوبنده بود، اما بهيچ برنامه اى رحم نميكرد، بهنگام حمله همچون آتشى بود كه با هزاران درجه از حرارت بجان و مال مردم ميافتاد.

اين جانى بينظير از طرف معاويه بسرپرستى چهار هزار سوار كه مامور حمله بيمن شد، بآنها مأموريت دادند كه نخست بمدينه روند، و آن شهر را از تصرف پيروان على خارج كنند. و مردم را باطاعت از فرزند پليد ابو سفيان مجبور نمايند، نمايندگان و كاركنان على را از مدينه و سپس از مكه اخراج كنند، بآنان كه به بيعت حكومت طاغوتى گردن نهند بذل و بخشش كرده، و مخالفان را بسختى سركوب نمايند، بسر در مدينه تمام منويات جهنمى معاويه را پياده كرد، ارباب شيطانى خويش را از خود دلخوش نمود!

تطميع بپول و مقام از يكسر، فشار و تهديد بقتل و غارت از سوى ديگر، وسائل كار و پيشرفت برنامه معاويه و نوكران او بود.

بسر در مدينه دستور داد مناديان و جارچيانش اين چنين ندا دهند: نماينده خليفه با آنان كه با على و ياران او همكارى كرده اند، بنظر عفو و اغماص مينگرد، بشرطى كه از على بيزارى جويند، ولى اگر بار ديگر از على فرمان برند، و بر ضد معاويه از خود حركتينشان بدهند، همه را قتل عام كرده و اموالشان را بغارت ميبرد.

بسر پس از اين اخطار، ابو هريره شكم پرست و هشوتران را جانشين خود كرده، و بمردم دستور دادا ز او فرمان ببرند، آنگاه اين چهره هولناك و قاتل و غارتگر بى نظير بسوى مكه حركت كرد.

 

بسر بن ارطاة در مكّه

مكه نيز مانند مدينه زير لواى على بود، نماينده امير المؤمنين عليه السلام همينكه شنيد، بسر با سواران بيباك و خونخوار خود روى باين شهر آورده، شهر را ترك گفت و باطراف پناهنده شد، بسر بهنگاميكه نزديك مكه رسيد، و تمام بزرگان و اعيان مكه از او استقبال كردند، در نخستين برخورديكه با اهالى شهر داشت، خشونت و سختى نشان داد، بآنان فحش و ناسزا گفت، و سپس بمردم خطاب كرد: اگر معاويه دستور نداده بود كه با اهالى شهر بملايمت و حسن اخلاق رفتار كنم، اكنون سر از تن همه شما برميداشتم، و بفجيع ترين صورت شما را گوشمالى ميدادم! بسر با همين شدت و گفتار بيرحمانه، و قيافه خشمگين، و سخنان پر از تهديد، حركت كرد، در سر راهش هركه بود و هرچه بود نابود ميكرد و مردم كه نميخواستند با اين كوره آتش و دژخيم ترسناك روبرو شوند، پا بفرار مينهادند، سواران سردار معاويه آنها را تعقيب ميكردند اتفاقا در بين فراريان دو كودك بودند كه بدست سواران گرفتار شدند، سربازان هر دو را بنزد فرمانده خود بردند، بسر نام هر دو را پرسيد معلوم شد فرزندان عبيد الله بن عباس بن عبد المطلب هستند، بسر ناگهان فرياد كشيد، شكار را بچنگم ميدهند، اين دو كودك از آنهائى هستند كه با ريختن خونشان خوشنودى خدا را جلب ميكنم!! بيدرنگ دستور داد آن دو طفل مظلوم و بيگناه را سر بريدند.

سپس وارد مكه شد، نخست بطواف خانه حق رفت، بعد دو ركعت نماز بجاى آورد «2» آنگاه بمنبر رفت و گفت: خدا را شكر كه معاويه را بر دشمنانش پيروز كرد و مخالفان را مخذول و منكوب داشت و آنان كه با معاويه ستيزه داشتند دربدر بيابانها ساخت. سپس آن جنايتكار خائن سخنانش را بدين شرح ادامه داد: على در ناحيه اى از نواحى عراق است، كه فقر و ذلت او را احاطه كرده، و از نعمتها و عنايتهاى الهى محروم است، اكنون دور، دور معاويه، و زمان زمان درخشان پسر ابو سفيان است.

همه از لطف و محبت، و از بخشش و عنايت او برخوردارند معاويه عدالت اجتماعى و انصاف و حق و نعمت را براى همه مردم برقرار ساخته و قاتلان عثمان را تعقيب ميكند، پس با چنين مردم با تدبيرى، كه نمونه راستى و درستى، و صداقت و ديانت است بايد همه شما بيعت كنيد، و صلاح شما و فرزندان و زنان وخانمان شما در فرمانبردارى از اوست!

در پايان سخنرانى مفصل خود از مردم تصديق خواست، صداى اطاعت از همه حاضران برخاست، صدائيكه بر خلاف ميل قلبى و بر خلاف صداى وجدانشان بود.

آنگاه شيد بن عثمان العبدى را بفرماندهى مكه گذاشت، و خود بسوى طائف حركت كرد، تا از نزديك وضع مردم آنجا را بررسى كند، لانه و كاشانه ياران و عاشقان و دوستداران على را در هم بكوبد.

 

بسر بن ارطاة در شهرهاى ديگر

بسر رفته رفته بواسطه بگو مگوهائيكه در اطراف او و شدت و خشونت او بر سر زبانها افتاد، در نظر مردم وجود فوق العاده و مهيبى نمودار گشته بود، همه ازا و سخن ميگفتند، و اراده و تصميم او را درهم شكننده آزاده ها ميدانستند، مردم طائف خبر آمدنش را شنيده بودند، بسرپرستى مغيرة بن شعبه باستقبال او آمدند، مغيرة ورود او را تبريك گفت و از آمدنش اظهار شادمانى كرده و در پايان اظهار داشت، خبر بيرون آمدنت را از شام شنيديم، از برنامه و نيت تو آگاه شديم، دانستيم كه خونخواهى عثمان جزء نقشه تو است، خوشحال شديم، برايت دعا كرديم تو كسى هستى كه ميخواهى با دوستان نيكى كنى، و با مخالفان سر ستيز و دشمنى بردارى!

بسر پس از سخنان مغيره بحركت ادامه داد، و هرچه بيشتر ميراند جمعيت زيادترى باستقبال او ميآمد، تا وسط ميدان بزرگى كه ميدان ميوه فروشان بود رسيد، و آنجا يكى از لشكريان خود را كه به قساوت و بيرحمى مشهور بود فراخواند و باو گفت:

جمعى را با خود همراه كن و بسوى «بثاله» برو شنيده ام در آنجا لانه و كاشانه هائى از مخالفان بنام شيعيان على ساخته شده، همه آنها را ويران كن، و افرادش را دستگير كرده، چنانچه جزئى سرسختى نشان دادند جملگى آنان را بقتل برسان، زيرا نبايد به پيروان على رحم كرد.

مأمور با عده اى سوار بدانسو رفتند، و جمع بسيارى از مرد و زن و كودك را ببهانه دوستى با على دستگير كردند، و بآنان آسيب فراوان رساندند. بسر از آنجا بناحيه نجران رفت، و همين قساوت و سنگدلى را در آنجا پياده كرد، شخصى از بزرگان اصحاب رسول الله را كه بوسيله آن حضرت عبد الله خوانده شده بود، با پسرش فراخواند، و دستور داد هر دو را روبروى مردم سر بريدند، سپس فرياد كشيد، هركس بعلى اظهار دوستى كند بچنين عاقبتى دچار خواهد شد.

اين درنده لجام گسيخته از نجران به همران رفت، زيرا شنيده بود طايفه اى از بنى ارحب از دوستداران مولى الموحدين هستند، همه آنان را خواست، گروهى فرار كردند، و بقيه را از كوچك و بزرگ از دم شمشير گذراند، از آنجا بشهر خشنان و از آن منقه بسوى صفا رفت و همان رفتار وحشيانه را با عاشقان على انجام داد.

او در هر شهر و قريه اى كه از حال مردم و رفتار گذشته آنان جويا ميشد، و در آنان اثرى از محبت على مى يافت، زير سخت ترين شكنجه و زجر آن بيگناهان را از بين ميبرد.

در منطقه صفا بدنبال يكى از برجستگان از امت كه به پيروى از على عليه السلام مشهور بود فرستاد، او در حصارى پنهان شده بود، دسترسى باو امكان نداشت، بسر بناچار باوامان داد، و سوگند ياد كرد كه اگر از حصار بيرون آيد آسيب نبيند، چندان عهد كرد و باو اطمينان داد، تا آن مرد سنگر خويش را ترك كرد، بمحض بيرون آمدن دستگير شد، و فرمان آمد كه سر از تنش جدا كنند!!

پرسيد طبق كدام آئين، پس از اينهمه عهد و پيمان كه بستى مرا ميكشى؟ بسر جواب داد، براى اينكه مؤمن بعلى بن ابيطالب نبايد از نعمت حيات بهره مند باشد، اين اراده معاويه خليفه مسلمانان و اراده ما افرادى است كه ازا و فرمان برده و از خوان نعمتش بهره مند هستيم.

آن مرد گفت پس مجال بده دو ركعت نماز بجاى آورم، و عمر را با آن پايان دهم، گفت بگذاريد نماز بخواند، اما از نماز فارغ نگشته بود كه او را باشاره بسر قطعه قطعه كردند.

اين بيعدالتيها، و حق كشيها، و وحشيگريها و تجاوزات، بوسيله معاويه و يارانش، در تمام مرزها و شهرهائيكه در قلمرو حكومت على عليه السلام بود اما از كوفه فاصله داشت اعمال ميشد.

خبر اين برنامه ها با تمام جزئياتش بكوفه ميرسيد، موجى از اندوه، و تأسف جان على را فراميگرفت، و از دست مردم بى هنر كوفه، و ارتش كه هر وقت از آنان براى دفع دشمن دعوت ميكرد ميگفتند: زمستان است، تابستن است، هنگام برچيدن محصول است، خسته ايم، خون ميخورد اخبار حملات بسر عجيب امير المؤمنين را رنجيده خاطر كرده بود، دستور داد مردم در مسجد كوفه اجتماع كنند، بمنبر رفت و مطالبى را كه در صفحات قبل عين جملاتش را بعنوان خطبه 25 نهج البلاغه نقل كردم و برگردان فارسى اش را هم اكنون ميخوانيد در برابر مردم ايراد كرد: تنها جائيكه در اختيارم مانده كوفه است، اى كوفه در صورتيكه فتنه و فساد، و دوروئى و نفاق مردم تو هم چون گردباد برخيزد تو هم از دست خواهى رفت.

آه كه دگرگون شوى، و ويران گردى كه دلى بسويت متوجه نشود، سپس بر سبيل مثال شعر شاعر را خواند كه مضمونش چنين است: اى عمر سوگند بجان پدرت، از اين ظرف طعامى كه باقيمانده، چيزى براى من جز چربى كمى نصيب نمانده.

برايم خبر آورده اند كه بسر وارد يمن شده، بخداى عزيز سوگند معاويه و اطرافيانش بهمين زودى بر شما مسلط و پيروز گشته و صاحب حكومت خواهد شد، زيرا اينان در راه باطلشان، از اتحاد و همبستگى و وحدت برخوردارند، ولى شما در برابر حق اهل دوروئى و نفاق و پراكندگى هستيد.

شما اى ملت من، در مسير حقيقت از امام و رهبر خويش فرمان نميبريد، و آنان در برنامه هاى شيطانى و خلافشان از پيشواى خود پيروى ميكنند آنها بر بيعت پسر ابو سفيان پايدار و استوارند، و شما به پيمان و عهد خويش نسبت بمن خيانتكار! آنان در سايه اتحاد، بآبادى شهرهاى خويش برخاسته و شما بر اثر حقد و كينه و حسد و تفرقه باعث فساد و خرابى شديد چه توقعى از شما داشته باشم، بايد چه بكنم؟

آنقدر اميدم از شما بريه كه اگر يكى از شما را بر قدح چوبى بگمارم ميترسم بند و چنگك آنرا برداشته و با خود ببريد.

خداوندا من از ايشان بيزار و دلتنگم، و اينان از من ملول و افسرده، قومى بهتر از ايشان بمن عنايت فرماى، و بجاى من شرى نصيب ايشان كن، خداوندا دل اين مردم را مانند نمك در آب ذوب كن.

هان اى مردم كوفه بخدا سوگند دوست داشتم، بجاى شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم براى من بود، سپس بر سبيل مثال شعرى را شاهد آورد، كه بر گردان فارسى اش چنين است: اگر آنان را بطلبى سوارانى مانند ابرهاى تابستان كه بر اثر كم آبى تندرو هستند بسوى تو شتاب ميكنند.

گلايه و درد دل على عليه السلام از مردم بظاهر مسلمان كوفه نشان ميدهد، كه اگر جامعه و ملت از نيروى خداداد چه مادى و چه معنوى بهره نگيرند و بسلاحهاى لام براى مبارزه با هر دشمنى مسلح نباشند، بهنگام حمله دشمن، هر دشمنى كه باشد از پاى درآمده و مغلوب و منكوب خواهند شد، و اين سنتى است تخلف ناپذير و تاريخ جهان هم بخوبى اين معنا را نشان ميدهد.

دلگرمى بعنوان مسلمانى، پشت گرمى بمحبت و اعتقاد تنها عامل پيروزى بر دشمن نيست، علت فتح و غلبه را بايد در آگاهى براه مبارزه و مسلح بودن در برابر دشمن، و اجراى نقشه هاى جنگى و تاكتيكى دانست.

آنچه مهم است اينستكه بايد جواب تمام اشكالات و پاسخ تمام پرسشها را نسبت بزندگى مسلمانان از خطبه على عليه السلام دريافت كرد، و از طريق كلام مولا درد را فهميد و بدرمانش اقدام كرد.

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1) نهج البلاغه خطبه 25

(2)- در اين عصر هم افرادى يافت ميشوند، كه از نظر عمل كمتر از بسر نيستند و شايد صدها مرتبه از بسر جلوتر باشند، در عين حال بزيارت مكه و امامان رفته. و گاهى هم بساختمان مرقد ايشان كمك نموده. و در برابر قبرشان بدعا و زيارت و نماز ميايستند!! مانند شاه و دستيارانش كه در طول يكسال 80 هزار نفر را بجرم آزاديخواهى كشتند ولى در عين اين عمل بزيارت امام رضا و تعمير قبور ميپرداختند.

 

 

 

 مطالب فوق برگرفته شده از

کتاب : نظام تربيت در اسلام   


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه