نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
امام على عليه السلام در «نهج البلاغة» به زهد چند نفر از انبيا بدين قرار اشاره دارند:
اگر خواهى از موسى كليم اللّه سخن بگو كه به پروردگار عرضه داشت:
[رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ] «1».
پروردگارا! به آنچه از خير بر من نازل مى كنى، نيازمندم.
به خدا قسم به وسيله اين دعا قرص نانى از خدا مى خواست؛ زيرا خوراكش سبزى و گياه زمين بود و به علّت لاغرى و كمى گوشت بدن، سبزى گياه از نازكى پوست درونى شكمش، ديده مى شد.
و اگر خواهى از داود سخن به ميان آر كه داراى مزامير و زبور بود و خواننده اهل بهشت است، به دست خود از ليف خرما زنبيل ها مى بافت و به هم نشينان خود مى گفت: كدامتان در فروختن اين زنبيل ها به من كمك مى كنيد، از بهاى فروش آن ها خوراكش يك عدد نان جو بود.
و اگر خواهى داستان زندگى عيسى بن مريم عليه السلام را به ميان آر كه سنگ را زير سر خود بالش قرار مى داد و جامه زبر مى پوشيد و طعام خشن مى خورد و خورش او گرسنگى بود و چراغ شب او ماه بود و سايه بان او در زمستان جايى بود كه آفتاب مى تابيد يا فرو مى رفت و ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد، نه زنى داشت كه او را به فتنه و تباهكارى افكند و نه فرزندى كه او را اندوهگين سازد و نه دارايى كه او را از توجه به حق برگرداند و نه طمعى كه او را خوار كند، مركب او دو پايش بود و خدمتكار او دو دستش.
بيا و در مسئله زهد به پيامبر خود كه از همه نيكوتر و پاكيزه تر است، اقتدا نموده، از آن بزرگوار پيروى كن؛ زيرا آن حضرت براى كسى كه بخواهد پيروى كند، سزاوار پيروى كردن است و انتساب شايسته اوست براى كسى كه بخواهد به او نسبت داشته باشد و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه پيرو پيغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود.
لقمه دنيا را زيادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد، به دنيا به هيچ عنوان دل نبسته بود، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود.
دنيا، با همه محتوياتش به او پيشنهاد شد، از قبول آن امتناع كرد، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان، علاقه و دل بستن به دنيا را دشمن داشته، او هم به پيروى از مولايش علاقه به دنيا را دشمن مى داشت. و مى دانست حق تعالى دنيا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست و آن را كوچك قرار داده، او هم كوچك شمرد.
اگر نبود در وجود ما، مگر دوستى آنچه كه خدا و رسول دشمن داشته و بزرگ شمردن آن را كه خدا و رسول كوچك شمرده، همين مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله، به روى زمين طعام مى خورد و مانند بنده مى نشست و به دست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى كرد و بر خر برهنه سوار مى شد و ديگرى را هم سوار مى كرد.
بر در خانه اش پرده اى كه در آن نقش هاى نقش شده آويخته بود، پس به يكى از زنهايش فرمود: اين پرده را از نظر من پنهان كن؛ زيرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنيا و آرايش هاى آن را به ياد مى آورم، پس از روى دل از دنيا دورى گزيده، ياد آن را از خود دور مى ساخت و دوست داشت كه آرايش آن از جلوى چشمش پنهان باشد، تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرميدن است و اميدوارى و درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد، پس علاقه و بستگى به اين دنياى از دست رفتنى را از خود بيرون و از دل دور كرده و آرايش هاى آن را از جلوى چشم پنهان گردانيد و چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى دارد و بدش مى آيد، به آن چشم اندازد و نام آن در حضورش برده شود! «2»!
زهد، مورث معنويت، آزادگى و ايثار و خصايل ديگر انسانى و الهى است، زاهد به حقيقت اهل معناست و از قيد تعلقات مادى و شيطانى با تمام وجود آزاد است و پيش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش، كار بسيار آسانى است.
شدت زهد پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على و خاندانش و ائمه طاهرين عليهم السلام و پس از آنان ياران و اصحاب خالص آن بزرگواران چيزى نيست كه نياز به شرح داشته باشد.
سالكان راه با عظمت زهد
سخن گفتن از شخصيت هايى كه در راه زهد اسلامى، سير و سلوك خالص داشتند، كارى بس مشكل و امرى بس سخت است.
آنان كه در راه خدا از همه چيز و از خود گذشتند و خود را و آنچه داشتند، عاشقانه با خدا معامله كردند، زاهد حقيقى اند.
خود و آنچه در دست است، با كمال رغبت و در عين شوق با حضرت رب العزه معامله كردن، اوج زهد است.
زاهد واقعى كسى است كه نسبت به خود و به چيزى قايل به ملكيت نيست و خود و آنچه را در اختيار دارد، مملوك واقعى مالك حقيقى مى داند و خود و آنچه را موجود دارد، فقط مى خواهد در راه عشق او مصرف كند و بس.
در اين زمينه براى نمونه به يكى از شخصيت هاى صدر اسلام به نام حنظله كه حركتش از بستر عروسى به بستر شهادت بيش از چند ساعت طول نكشيد و اين حركت نشان دهنده كمال زهد و ايثار بود و نيز به شهداى گرانقدر و بى نظير عاشوراى شصت و يك كه در كنار امام عاشقان حضرت سيدالشهدا از همه چيز خود گذشتند و به زهد، آبرو دادند اشاره مى كنم.
اشاره به چهره هايى كه جز به حق فكر نمى كردند و جز براى حق نبودند و جز به حق تكيه نداشتند.
اشاره به آن انسان هاى والايى كه در تمام تاريخ حيات بى نظيرند.
اشاره به آن چهره هايى كه آبروى انسان و انسانيت اند و حقيقت به وجود آنان مفتخر است.
اشاره به آن مردان با فضيلتى كه روى تاريخ را سپيد كردند و محرك تمام حركت كنندگان در راه خدا شدند.
اشاره به آن عاشقانى كه جز حضرت محبوب را نخواستند و غير او را نديدند و از غير او نگفتند و جز در عشق او فانى نشدند و به لطف و كرم و رحمت او به بقا و ابديت رسيدند.
اينان جداً تشنه وصال بودند و خود و آنچه داشتند براى رسيدن به مقام قرب و وصل جانان، در طبق اخلاص گذاشتند.
دل زجان بر گير تا راهت دهند |
ملك دو عالم به يك آهت دهند |
|
چون تو برگيرى دل از جان مردوار |
آنچه مى جويى هم آنگاهت دهند |
|
گر بسوزى تا سحر هر شب چو شمع |
تحفه از نقد سحرگاهت دهند |
|
تا نگردى بى نشان از هر دو كون |
كى نشان آن حرمگاهت دهند «3» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قصص (28): 24.
(2)- نهج البلاغة: خطبه 160.
(3)- عطار نيشابورى.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : عرفان اسلامی جلد هشتم
منبع : پایگاه عرفان