در سطور گذشته به اين معنا واقف شديد كه مقصود از دنيا زمين و آسمان، خورشيد و ماه، مأكولات و ملبوسات و چشمه ها ورودها نيست كه اين همه نعمت هاى الهى است كه كسى قدرت ارزيابى ارزش آن ها را ندارد، بلكه مقصود رابطه غلط و ظالمانه و غاصبانه و عاصيانه با نعمت هاى الهى است، آن كه از حرام به دست مى آورد و در حرام مصرف مى كند، يا آن كه از حلال به دست مى آورد و در حرام مصرف مى نمايد، يا آن كه به دست مى آورد و نسبت به آن بخل مى ورزد او اهل دنيا است.
پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
شب معراج به من خطاب رسيد: اى احمد! دنيا و اهل آن را دشمن دار و آخرت و اهل آن را عاشق باش، پرسيدم اهل دنيا كيانند و اهل آخرت چه مردمى هستند؟
خداوند خطاب فرمود:
اين است نشانه هاى اهل دنيا:
پرخورى، خنده زياد، خواب بى اندازه، كثرت خشم، قلّت رضا و خشنودى نسبت به حق و خلق و عدم عذرخواهى دربرابر رفتار سويى كه نسبت به ديگران داشته، قبول نكردن عذر خواه، كسالت در طاعت، بى باكى در معصيت، آرزوى دراز، نزديكى مرگ، عدم محاسبه نفس، كم سود، پر حرف، كم ترس، خوشحالى زياد به وقت خوردن، عدم شكر به هنگام راحتى، بى صبرى به وقت بلا و آزمايش، بسيارى مردم به پيش نظرشان كم است و به آنچه كه انجام نداده اند از خويش ستايش مى كنند، نسبت به آنچه ندارند ادعا مى كنند، احسان خود را بازگو كرده و از گفتن بدى هاى مردم پروا ندارند، نيكى مردم را از نظر دور داشته و پنهان مى كنند!
عرضه داشتم: غير از اين عيوب، براى اهل دنيا عيب ديگرى هم هست؟
خطاب رسيد: عيب اهل دنيا زياد است، جهل و حماقتشان بسيار و نسبت به استادان خود متكبر و پيش خود عاقل، ولى نزد عارفان احمقند.
اما اهل آخرت:
داراى چهره هايى شرمگين، كثير الحيا، كم حمق و وجودشان پرمنفعت و مكرشان كم است.
مردم از آنان در راحت، ولى آنان براى راحت مردم در رنج، داراى كلامى موزون و سنگين و حسابگر نفس، در مسير برنامه هاى مثبت، اهل رنج و زحمت.
چشمشان خواب، ولى دلشان بيدار است، ديدگانى پر اشك و قلبى ذاكر دارند.
به وقتى كه نام مردم را در ديوان غفلت مى نويسند، آنان را در دفتر ذاكران ثبت نام مى كنند.
در ابتداى نعمت سپاس گزارند و در انتهاى آن شاكرند، دعايشان مرفوع و سخنشان مسموع است، ملائكه به آنان شادند، خواسته هاشان در سراپرده ملكوت در گردش و خداوند عاشق شنيدن گفتار آنان است، چنانچه پدر عاشق شنيدن كلام فرزند.
چشم به هم زدنى از ياد حق باز نمى مانند و به زيادى غذا ميل ندارند، از پرحرفى گريزانند و لباس آنان اندك است، مردم نزد آنان مرده و حضرت حق پيش آنان زنده و پايدار و كريم است.
فراريان را با آقايى و كرامت مى خوانند و برگشتگان را با مهربانى مى خواهند.
دنيا و آخرت نزدشان يكى است، مردم يكبار مى ميرند، ولى آنان به خاطر رياضت و مجاهده نفس و مخالفت با هوا، روزى هفتاد بار با مرگ روبرو مى شوند، از حركت باد پريشان خاطر شده، به خدا پناه مى برند كه نكند بلايى آسمانى باشد.
چون در برابر من قيام مى كنند، گويى بنايى بسيار محكم سر پا ايستاده، در دل ايشان مشغوليّتى به خلق نمى بينى، به عزت و جلالم آنان را به حيات طيبه زنده مى كنم، به وقت مفارقت روح از بدنشان، ملك الموت را به آنان كارى نيست كه جز من كسى از آنان قبض روح نمى كند، تمام درهاى آسمان را به روى آنان باز كرده و كليه حجاب ها را از پيش نظرشان بردارم، بهشت را امر مى كنم جهت آنان آرايش شود و حورالعين را دستور مى دهم خود را در اختيار آنان بگذارد.
ملائكه را مى گويم به آنان درود فرستند و درختان براى آنان ميوه دهند و اثمار جنّت برآنان بريزد، به نسيم زير عرش دستور مى دهم كوه ها از كافور و مشك با خود حمل كرده و با درخشش چشمگير بر او وارد كنند، بين من و روحش پوششى نيست، به وقت قبض روحش مى گويم: به آمدنت نزد من خوش آمدى و صفا آوردى، با كرامت و بشارت و رحمت و رضوان به سويم حركت كن، در جنات نعيم مقيم باش و در آنجا به طور ابد قرار بگير كه نزد من داراى اجر عظيمى، اگر بينى ملائكه با او چه مى كنند؟ يكى روحش را پس از مرگ مى گيرد، ديگرى بخشش هايم را به او مى پردازد!! اينان از وقتى خدا را شناختند آن طور كه بايد از غذاهاى خوشمزه لذت نبردند و از وقتى به سيئات گذشته خود توجه كردند مصائب در آنان اثرى نكرد، بر گناهانشان گريه مى كنند، بر نفسشان سخت مى گيرند، راحت اهل بهشت در مرگ و آخرت استراحتگاه بندگان من است، مونسشان اشك چشم و جلوسشان با ملائكه دست راست و چپ است، مناجاتشان با خدا است، قلوبشان جريحه دار و مرتب مى پرسند چه وقت با رفتن از دار فنا به خانه بقا راحت مى شويم «1».
آرى، عاشقان حق جز حق نخواهند و جز حق ندانند و جز سخن حق نشنوند و جز به حق و براى حق كارى نكنند، دنيا براى آنان مقدمه آخرت و آخرت مقدمه رضوان اللّه و رسيدن به مقام قرب و وصل، تنها آرزوى آنان است.
تمام لذت آنان، در ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است و به قول عارفان عاشق از دنيا و آخرت رسته و به حضرت دوست پيوسته اند.
دنيا از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام
حضرت على عليه السلام در «نهج البلاغة» درباره دنيايى كه براى انسان سود آخرتى ندارد و جز اتلاف وقت ثمرى به انسان نمى رساند و غير غرور و غفلت و سرگردانى و حمّالى، منفعتى ندارد مى فرمايد:
اى مردم! كالاى دنيا، گياه خشك خرد شده وبا خيز و تباه كننده است، پس دورى كنيد از چراگاهى كه كوچ كردن و نماندن در آن از اقامت گزيدنش سودمندتر است و اندك روزى و خوراك آن از دارايى بسيارش پاكيزه تر، فقر و ندارى براى آن كه بسيار از آن جمع كند مقرر شده و نصرت به آسودگى براى بى رغبت به آن ختم گشته، آن را كه زينت دنيا به شگفتى كشيده، انگار بيناست، عاشق آن دلش ظرف اندوه شود و قلبش خانه نگرانى، اراده و قصدى او را گرفتار سازد و غرور خواسته، وى را اندوهگين نمايد. به طور دائم در كشاكش اندوه ها و گرفتارى ها بماند تا راه نفسش با مرگ گرفته شود، آن گاه وى را به قبرستان برده به دل خاك سپارند، در حالى كه دو رگ دلش قطع شده، نابود شدنش و به وسيله برادرانش به گور افتادنش، سهل و آسان است.
مؤمن با ديده عبرت به دنيا نظر كند و به اندازه لازم و از باب ناچارى روزى خود به دست آورد، با گوش خشم سخن از دنيا بشنود، اگر بگويند فلانى ثروتمند شد، اندكى بعد مى گويند بدبخت و فقير گشت، اگر به بودش شاد شوند به نبودش غمگين گردند، اين است حال انسان در دنيا.. «2».
و نيز مى فرمايد:
آن كه به خاطر به دست نياوردن مال دنيا اندوهگين گردد، به قضا و قدر حضرت دوست خشمگين گشته و كسى كه از مصيبتى گله كند از حضرت حق به شكايت برخاسته و كسى كه بر ثروتمند به خاطر ثروتش فروتنى نمايد، دو سوم دينش را از دست داده و كسى كه قرآن بخواند و پس از مرگ دوزخى شود، معلوم است قرآن را به مسخره گرفته و آن كه دلش شيفته و عاشق امور دنيايى و مادى محض شود و جز دنيا هدفى نبيند به سه چيز مبتلا شود، اندوه هميشگى، حرص حاكم، آرزوى غير قابل يافتن! «3»!
و نيز فرموده:
دنيا در ابتداى امر فريب مى دهد، سپس زيان مى رساند، آن گاه به شتاب و سرعت از دست مى رود.
خداوند راضى نشد دنيا را پاداش دوستان و عذاب دشمنان قرار دهد.
اهل دنيا، چونان كاروانى هستند كه به وقت فرود آمدن، راننده و حمله دارشان فرياد زند كوچ كنند «4»!!
يكى پرسيد از آن داناى فتوا
كه چه بهتر بود از مال دنيا
چنين گفت او كه مالى كان نباشد
كه گر باشد بجز تاوان نباشد
كه گر مالى زدنيا افتد آغاز
تو را آن مال دارد از خدا باز
ولى كى ارزد آن مال جهانى
كه از حق باز مانى تو زمانى
چو از حق باز مى دارد تو را مال
پس آن بهتر كه نبود در همه حال
تو را چون عشق دنيا راه زن شد
كجا در دين توانى بت شكن شد
همه عمرت شب است اى خفته راه
نه از روزى نه از بيدارى آگاه
چو روزت صبح گرداند به زودى
كه تو در عشق بازى با كه بودى
اگر در عشق حق خلوت نشينى
حريف اژدهاى آتشينى «5»
در سوره بيست و پنجم احاديث قدسيه آمده:
اى پسر آدم! زاد و توشه خود را ياد كن كه راه دور است دور، كشتى را نو كن كه دريا عميق است عميق، بارت را سبك كن كه راه دقيق است دقيق.
عمل را خالص كن كه ارزياب، بيناست بينا، خوابت را براى قبر بگذار و افتخارات را براى ميزان و خوشى و لذتت را براى بهشت و راحتت را براى آخرت و كام گيريت را براى حورالعين و براى من باش تا برايت باشم، با سبك شمردن دنيا به من نزديك شو و با دشمنى با بدكاران و عشق به نيكان، از آتش جهنم دور شو كه خداوند مزد نيكوكاران را ضايع نمى كند «6».
دنياى اولياى خدا
حضرت على عليه السلام در «نهج البلاغة» نظر اوليا و عاشقان حق را به دنيا نظر ديگرى مى داند، آن جناب عقيده دارد كه اهل دل به دنيا به ديد الهى و عمقى مى نگرند و لحظه لحظه دنيا را به آخرت ابدى و نعيم هميشگى حق، مبدل مى كنند.
إنّ أوْلياءَ اللّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَرُوا إلى باطِنِ الدُّنْيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِهَا وَاشْتَغَلُوا بآجِلِها إذَا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها فَأماتُوا مِنْها ما خَشَوا أنْ يُميتَهُمْ وَتَرَكُوا مِنْها ما عَمِلُوا أنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَرَأوُا اسْتِكْثارَ غَيْرِهِمْ مِنْها اسْتِقْلالًا وَدَرَكَهُمْ لَها فَوْتاً، أعْداءُ ما سالَمَ النّاسُ وَسِلْمُ ما عادَى النّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْكِتابُ وَبِهِ عَلِمُوا وَبِهِمْ قامَ الْكِتابُ وَبِهِ قامُوا لا يَرَوْنَ مَرْجُوَّاً فَوْقَ ما يَرْجُونَ وَلا مَخُوفَاً فَوْقَ ما يَخَافُونَ «7».
عاشقان خدا آنانند كه به حقيقت و عمق و باطن دنيا بنگرند، به وقتى كه ديگران به ظاهر فريبا و زينت و زيور از دست رفتنى آن نظر كنند و به پايان و عاقبت آن توجه كنند، هنگامى كه تنگ نظران به امروز آن مشغول گردند، علل بدبختى و عذاب را با طاعت و اخلاص از بين مى برند، از ترس اين كه خود به دست آن علل هلاك گردند، تمام كالاهاى دنيا را قلباً رها كرده و دل به آن نمى بندند؛ زيرا مى دانند كه عناصر و اشيا و دنيا آن ها را رها خواهد كرد، آن را كه ديگران از امور مادى بهره زياد مى بينند، آنان در مقابل بهره آخرت بسيار كم مى بينند، مى دانند كه دريافت دنيا مساوى با از دست دادن آخرت است، با آنچه معشوق مردم است دشمنند، به وسيله آنان قرآن شناخته مى شود و آنان تمام حقايق را به وسيله كتاب يافتند و تداوم قرآن به آنان و دوام خود آنان به كتاب خدا است، اميدى بالاتر از اميد خود كه اميد به عنايت حق است و ترسى ما فوق ترس خود كه ترس از عذاب الهى است، نمى بينند.
آرى، اين وضع روحى و نفسى و قلبى و عقلى اولياى خدا نسبت به دنياست، دنيا به حقيقت كه پر سودترين تجارتخانه براى بيداران و بينايان وعلت بدبختى و شقاوت و پستى و حقارت براى كوردلان است، اهل معرفت دنيا را خانه مهمانى دانسته و در اين جايگاه عالى با آراسته شدن به ايمان و عشق و اخلاق و عمل، جز رسيدن به لقاى رب و وصل محبوب هدفى ندارند.
اگر بى پرده بنمايى جمالت اى جهان آرا
به دام اشتياق آرى همه مرغان دل ها را
صبا زان طرّه مشكين اگر بر هم زند يك چين
دو عالم را كند مشكين مشام از عنبر سارا
اگر بر كوه برگويى نگارا قصه عشقت
رسد بر آسمان بى شبهه فرياد از دل خارا
زشاهى گدايان درت گر آگهى يابد
ره فقر و فنا گيرد هزار اسكندر و دارا
يكى مخمور ديدستى كه صهبا راست زان هستى
عجب كان شوخ چشم استى چنين تأثير را دارا
فلك در كج روى افتاد زابروى كجش آرى
حريفى سخت عيار است و با گردون زند نارا
تو خوانى زلف و مژگانش ندانى دست سبحانش
رقم زد در كتاب حسن اين را جيم و آن را را
الهى در هواى وصل او دلخون چه گل بنشين
سر ديدار اگر دارى به پاى گلشنش خارا
حكايتى عجيب از اوضاع و احوال دنيا
فيلسوف بزرگ، صدر المتألهين ملا صدراى شيرازى، در ضمن توضيح يكى از آيات سوره يس به نقل از «رسائل اخوان الصفا» گفتگوى دو رفيق را در زمينه برخوردشان به حال و وضع دنيا اين چنين نقل مى كند:
دوستى به يكى از دوستانش رسيد و از او پرسيد: حال و وضعت در اين دنيا چگونه است؟
جواب داد: خوب است، البته اگر از آفات و بليّاتش در امان بمانم، به غير از خير و خوشى و عافيت، اميد ديگرى از دنيا ندارم، اين حال من است، اكنون تو وضع خود را براى من بگو، جواب داد: مى خواهى چه باشد، حال كسى كه در اين خانه غربت گرفتار و فقير است، براى جلب منفعت، ضعيف و براى دفع ضرر، ناتوان و بى قدرت است.
پرسيد: چگونه در اين حالى؟ گفت: در اين دنيا در عذابيم، ولى در قيافه دارنده نعمت، دست بسته ايم ولى در شكل موجود آزاد، مغروريم به صورت خوشبخت، آزاد محترميم در شكل برده پست، پنج حكومت بر ما حاكم است كه فشار اين پنج حكومت به سختى برگرده ماست، احكام خود را بر ما جارى مى كنند، بخواهيم يا نخواهيم.
دوستش گفت: از اين پنج حاكم و حكومتشان مرا خبر ده، پاسخ داد: بشنو:
اوّل: جهان و اين فلك گردان است كه ما در درون او هم چون اسير زندانى، محبوسيم.
انجم و ستارگانش به طور دائم در حركتند، توقف و سكونى بر آنان نيست، گاهى شب را با ظلمت و تاريكى اش براى ما مى آورند و زمانى روز را با نور و روشناييش، زمانى تابستان را با حرارتش و وقتى زمستان را با سرمايش، گاهى بادهاى تند و وزنده را پديدار مى كنند و زمانى ابر و باران و برق جهنده را، وقتى صاعقه مهيب و زلزله ويران كننده و علل وحشت و گرفتگى ماه و خورشيد و زمانى قحطى و گرانى و دوره اى امراض كشنده حيوانات و وبا و زمانى جنگ و فتنه و بلا و وقتى غم و غصه دائمى كه از ضربه و ضرر و شر اين امور و اين همه تير بلا، راه نجاتى جز مرگ نيست!!
دوّم: طبيعت و امورى كه ذاتى اوست، از حرارت گرسنگى و آتش تشنگى و سوز و شراره شهوات و آلام و امراض و كثرت حاجات كه انسانى نسبت به اين برنامه ها، چاره اى جز جلب منفعت و دفع ضرر ندارد، برنامه هايى كه يك چشم زدن به يك حالت نيست، به طور دائم نفس انسان در برخورد با اين مسائل در مشقت و رنج و بلا و عذاب و گرفتارى و ناراحتى است و راحت انسان از اين امور، جز به مرگ ميسر نخواهد بود!
سوّم: قواعد عظيم و عجيب الهى است، از احكام و حدود و اوامر و نواهى و بشارت و انذار، تهديد و توبيخ، رنج رمضان و مشقت بدن در قيام به واجبات و مبارزه با نفس به وقت اداى واجبات مالى و رنج سفر حج و مشقت كشيدن در وقت مهاجرت و زخم برداشتن در ميدان جهاد با كفر و مسائل ديگر از قبيل: ترك لذات حرام و اجتناب از شهوات و محرمات.
چهارم: روبرو شدن با حكومت ستمگران، آن زورگويانى كه خود را مالك رقاب مردم دانسته و بندگان حق را به زور به بردگى مى برند كه اگر مطيع آنان بشوى، جز همّ و غم و رنج و مشقت و ضايع كردن عمر و از همه بدتر، غضب و انتقام و سخط حضرت حق را در پى ندارى و بين تو و طاعت حق حجابى بدتر از خدمت به دولت ستمگر نيست و اگر از اطاعت آنان، شانه خالى كنى ظاهر زندگيت تباه و جز ناراحتى محصولى برايت نيست و از طرفى هم انسان در دنيا به تعاون و تمدن و سياست و رياست محتاج است!!
پنجم: نياز شديد به مواد و عناصر و اغذيه و اشربه و اطعمه و لباس و مسكن براى قوام بدن و اداره امور زندگى كه فراهم آوردنش در گرو كار طاقت فرسا و دويدن و عرق ريختن در شب و روز و ياد گرفتن صنعت و تجارت و كشاورزى و دامدارى و خريد و فروش و سر و كله زدن با مردم و گرفتار شدن به حرص و طمع براى جمع مال وحفظ آن از دستبرد رندان و آفات و عوارض است، اين است حال و احوال و وضع و اوضاع ما و اكثر مردم روزگار و خلاصه فرزندان اين دنياى تنگ و تاريك، آنان كه با اين همه آفات و بليّات و آلام و اسقام و امراض و رنج ها و اختلافات و نزاع ها و طوفان ها و حوادث، آرزوى ماندن و خوشى دارند، يا ايمان به خدا و آخرت ندارند، يا تصور مى كنند پس از مرگ خبرى نيست. در هر دو حالت، هم چون كفار مردمى پست و غافل از حقيقتند.
و اما آنان كه به آخرت و معاد و عظمت جهان ديگر و شرف و سرور اهلش و لذّت نيك بختان و نعمت و ملكت عالم بعد توجه دارند، براى دلبستگى به دنيا و مغرور شدن به آن و آرزوى خلود، در اين مجلس و دويدن دنبال تكاثر و تفاخر و رياست چه عذرى دارند، بايد گفت: اينان در عقل دچار خلل و در ايمان و عقيده دچار فسادند و به فرموده قرآن «8».
[وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ ] «9».
و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر آن كه [براى او] شريك قرار مى دهند.
در مسئله دنيا و حقيقت ظاهر و باطن آن و برخورد اهل غفلت با دنيا و اهل خدا با اين خانه زودگذر و اين كه دنيا پرستان به چه خسارت هايى در همين دنيا و آخرت دچار مى شوند و اهل خدا و معرفت داران و بينايان، چه سودها در همين دنيا و آخرت عايدشان مى شود آن قدر مطلب و مسئله هست كه اگر در اين نوشتار منعكس شود مثنوى هفتاد من شود، اين فقير تصور مى كند، آنچه به طور مختصر در توضيح اين حديث پر قيمت رفت براى درس و پند كافى مى باشد، اميد است خداى بزرگ به همه ما توفيق نصيب بردن از دنياى صحيح را براى آبادى آخرت به لطف و كرمش عنايت فرمايد.
-----------------------------------------------------------------------
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 200؛ بحار الأنوار: 74/ 23، باب 2، حديث 6.
(2)- نهج البلاغة: حكمت 367؛ بحار الأنوار: 70/ 131، باب 122، حديث 136.
(3)- نهج البلاغة: حكمت 228.
(4)- نهج البلاغة: حكمت 415؛ بحار الأنوار: 70/ 119، باب 122، حديث 111.
(5)- الهى نامه، عطار نيشابورى.
(6)- كلمة اللّه: 471.
(7)- نهج البلاغة: حكمت 432؛ بحار الأنوار: 66/ 319، باب 37، حديث 36.
(8)- تفسير سوره «يس»، ملا صدرا: 184.
(9)- يوسف (12): 106.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد هشتم نوشته حضرت استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان