قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ورع در آيينه روايات‏

 

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان.

 

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

رسول اسلام صلى الله عليه و آله، شب معراج از حضرت ربّ العزه از بهترين اعمال سؤال كرد، خداوند متعال مسائلى را در پاسخ به سؤال رسول جواب داد، از جمله فرمود:

يا أحْمَدُ إنْ أحْبَبْتَ أنْ تَكُونَ أوْرَعَ النّاسِ فَأزْهَدْ فِى الدُّنيا وَارْغَبْ فِى الْآخِرَةِ «1».

اى احمد! اگر علاقه دارى پارساترين مردم باشى، نسبت به دنيا زاهد و به آخرت مشتاق باش.

عرضه داشت: چگونه نسبت به دنيا زهد ورزم و به آخرت عشق بورزم؟

خطاب رسيد: خوردن و آشاميدن و لباست را از دنيا سبك بردار كه سبك گيرى در اين امور، مصونيّت حتمى از گناه است و باعث بر حفظ حقوق مردم، فرداى خود، از مال دنيا انباشته مكن و بر ذكر و ياد من مداومت داشته باش.

عرضه داشت: چگونه بر يادت مداومت كنم؟ خطاب رسيد: بيدار باش، مردم تو را آن چنان مشغول نكنند كه مرا از ياد ببرى، از ترش و شيرين دنيا بپرهيز، شكم و خانه را از غير ضرورت خالى دار، مانند طفلان مباش كه چون سبز و زرد دنيا را ببينند عشق ورزند و چون شيرين و ترشش را به دست آرند، مغرور گردند «2».

آرى، ورع به معناى زيستن بدون گناه و تجاوز است و زندگى كردن توأم با عبادت و اطاعت و عشق ورزى به حقايق.

يا أحْمَدُ عَلَيْكَ بِالْوَرَعِ فَإنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الدّينِ وَوَسَطُ الدّينِ وَآخِرُ الدّينِ، إنَّ الْوَرَعَ يُقَرِّبُ الْعَبْدَ إلَى اللّهِ تَعالى .

يا أحْمَدُ إنَّ الْوَرَعَ كَالشُّنُوفِ بَيْنَ الْحُلِيّ وَالْخُبْزِ بَيْنَ الطَّعامِ إنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الْإيمانِ وَعِمادُ الدّينِ إنَّ الْوَرَعَ مَثَلُهَ كَمَثَلِ السَّفينَةِ كَما أنّ فِى البَحرِ لا يَنْجُو إلّامَنْ كانَ فيها كَذلِكَ لا يَنْجُو الزّاهِدُونَ إلّابِالْوَرَعِ...

يا أحْمَدُ الْوَرَعُ يَفْتَحُ عَلَى الْعَبْدِ أبْوابَ الْعِبادَةِ فَيُكْرَمُ بِهِ عِنْدَ الْخَلْقِ وَيَصِلُ بِهِ إلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَ «3».

اى احمد! بر تو باد به پارسايى و خوددارى از برنامه هاى غير خدايى كه ورع و پارسايى سر دين و وسط دين و آخر دين است.

ورع، عبد را به مقام قرب حق مى رساند، ورع مانند گوهرهايى است كه بر آويزه گوش مى زنند و مانند نان در ميان سفره است، ورع سر ايمان و ستون دين و همانند كشتى است، همان طور كه نجات از دريا براى كسى است كه سرنشين كشتى است، همان طور نجات زاهدان در دنيا به ورع است.

اى احمد! ورع، درهاى عبادت و بندگى را به روى عبد باز مى كند و باعث بزرگوارى و كرامت او در خلق عالم مى شود و با ورع است كه عبد به مقام وصال حضرت اللّه مى رسد.

فى تَوْراتِ مُوسى عليه السلام: لا عَقْلَ كَالدّينِ، وَلا وَرَعَ كَالْكَفِّ وَلا حَسَبَ كَحُسْنِ الْخُلْقِ «4».

در تورات موسى آمده: پاى بندى همانند دينت و نگهدارى چون ورع و حسبى همانند حسن خلق نيست.

يَابْنَ آدَمَ تَوَرَّعْ تَعْرِفُني «5».

اى فرزند آدم! پارسايى و پاكدامنى پيشه كن تا به شناخت من نائل شوى.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أعْبَدَ النّاسِ وَكُنْ قَنِعاً تَكُنْ أشْكَرَ النّاسِ وَأحبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مُؤمِناً وَأحْسِنْ مُجاوَرَةَ مَنْ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً وَأقِلَّ الضِّحْكَ فَإنَّ كَثْرَةَ الضِّحْكِ تُميتُ الْقَلْبِ «6».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پرهيز كار و پارسا باش، تا از همه عابدتر باشى، قناعت كن تا شكرگزارتر باشى، آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست داشته باش تا مؤمن باشى، با همسايگان به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى و كمتر بخند كه خنده زياد، مرگ دل است.

عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: كُنْتُ مَعَ أبي حَتَّى انْتَهَيْنا إلَى الْقَبْرِ وَالْمِنْبَرِ وَإذا اناسٌ مِنْ أصْحابِهِ فَوَقَفَ عَلَيْهِمْ فَسَلَّمَ وَقالَ:

وَاللّهِ إنّي لَاحِبُّكُمْ وَاحِبُّ ريحَكُمْ وَأرْواحَكُمْ فَأعينُوني عَلى ذلِكَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ فَإنَّكُمْ لَنْ تَنالُوا وَلايَتَنا إلّابِالْوَرَعِ وَالْإجْتِهادِ... «7»

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: با پدرم بودم تا به قبر و منبر پيامبر رسيديم عده اى از ياران پدرم آنجا بودند، حضرت كنار آنان ايستاد و پس از سلام به آنان فرمود: به خدا قسم عاشق شما هستم، بوى شما و روح شما را دوست دارم، مرا در اين عشق و دوستى نسبت به خودتان به ورع و كوشش در راه خدا كمك كنيد، مسلماً بدون ورع و كوشش به ولايت ما ائمه نخواهيد رسيد.

قالَ الصّادِقُ عليه السلام: إنَّما أصْحابي مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَعَمِلَ لِخالِقِهِ وَرَجا ثَوابَهُ فَهؤُلَاءِ أصْحابي «8».

امام صادق عليه السلام فرمود: ياران من فقط كسانى هستند كه ورع آنان شديد است، براى خدا عمل مى كنند و اميد به ثواب او دارند، پس اينان اصحاب منند.

عَنْ أبي جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ابْنَ آدَمَ اجْتَنِبْ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ تَكُنْ مِنْ أوْرَعِ النّاسِ «9».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداوند فرمود: پسر آدم! از آنچه بر تو ممنوع كردم بپرهيز تا پارساترين مردم باشى.

عَنْ أبِى الحَسَنْ الْأوَّلِ قالَ: كَثيراً ما كُنْتُ أسْمَعُ أبي يَقُولُ: لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ لا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّراتُ بِوَرَعِهِ في خُدُورهِنَّ وَلَيْسَ مِنْ أوْليائِنا مَنْ هُوَ في قَرْيَةٍ فيها عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ فيهِمْ مِنْ خَلْقِ اللّهِ أوْرَعُ مِنْهُ «10».

حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مى فرمايد: بسيار زياد از پدرم شنيدم كه مى فرمايد: شيعه ما نيست كسى كه زنان پشت پرده از ورعش سخن نگويند و از دوستان ما نيست كسى كه در قريه اى باشد كه آن قريه را ده هزار جمعيّت باشد و در بين آنان با ورع تر از او زندگى كند.

راستى، ورع چه عظمتى دارد، كدام نردبان بعد از ايمان به خدا از ورع مهم تر است، ورع چه صفت بسيار عظيمى است كه به واسطه آن انسان محبوب انبيا و ائمه و ولىّ خدا مى شود، مگر در روايات باب ورع نخوانديد كه ورع وسيله قرب و علت رسيدن به مقام وصل و بازكننده ابواب عبادت و رحمت به روى انسان است!!

بياييد با اجتناب از صغائر و كبائر و آراسته شدن به حسنات به كسب ورع اقدام كنيم، تا از اين ره به ديدار جمال و جلال موفق شده و خيمه زندگى و حيات را به عالم ملكوت و بارگاه قدس كشيده و همنشين روحانيون عرشى و ملكوتيان آسمانى گرديم و از رسيدن به مقام قرب و وصل آن لذتى را بيابيم كه نه گوشى شنيده و نه قلبى آن را درك كرده است، بياييد خود را به جايى برسانيم كه دست ملك از آنجا كوتاه است و در آنجا در كمال عشق و محبت و پيشگاه محبوب عرضه بداريم.

دلم را بهر عشقت خانه كردم

 

به دست خود دلم ديوانه كردم

زنور عشق تو چون آتش طور

 

گرفتم يك قبس گيرانه كردم

نهال عشقم از نور خدا بود

 

به شاخ آتشينش لانه كردم

زمهرت آتشى بر دل فكندم

 

فروزان خاك اين كاشانه كردم

زدم آتش به كاخ خودپرستى

 

دلم را با رضا ويرانه كردم

مگر عشقت خليل بت شكن بود

 

كه او را وارد بتخانه كردم

     

شكست عشق تو بتهاى هوا را

 

نبردى با هوس مردانه كردم

در اين جنگى كه با نفس و هوا شد

 

دلم را خالى از بيگانه كردم «11»

     

 

عَنْ حَديدِ بْنِ حَكيم قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه عليه السلام يَقُولُ: اتّقُوا اللّهَ وَصُونُوا دينَكُمْ بِالْوَرَعِ «12».

حديد بن حكيم مى گويد، از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: تقواى خدا پيشه كنيد و دين خود را با ورع محافظت نماييد.

عَنْ يَزيدَ بْنِ خَليفَةَ قالَ: وَعَظَنا أبو عَبْدِاللّهِ عليه السلام فَأمَرَ وَزَهَّدَ ثُمَّ قالَ: عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ لا يُنالُ ما عِنْدَ اللّهِ إلّابِالْوَرَعِ «13».

يزيد بن خليفه مى گويد: حضرت صادق عليه السلام ما را موعظه مى فرمود: امر به طاعت و عبادت و زهد داشت، سپس فرمود: بر شما باد به ورع كه جز با ورع به فضل وعنايت و رحمت خدا نمى رسيد.

عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: لا يَنْفَعُ اجْتِهادٌ لا وَرَعَ فيهِ «14».

امام صادق عليه السلام فرمود: كوشش بدون ورع سودى ندارد.

به اين حقيقت عالى، با كمال جدّيت و كوشش بايد آراسته شد؛ زيرا كوشش كننده بى ورع مانند مريضى است كه برابر دستور طبيب دارو استعمال كند، ولى از آنچه طبيب او را منع كرده پرهيز ننمايد.

قالَ أبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: إنَّ أشَدَّ الْعِبادَةِ الْوَرَعُ «15».

حضرت باقر عليه السلام فرمود: سخت ترين عبادت، ترك محرمات و برنامه هاى شبهه ناك است.

در كتاب شريف «الكافى» از امام صادق عليه السلام آمده:

بر شما باد به پرهيزكارى و ورع و كوشش در راه خدا و راستى در گفتار و اداى امانت و حسن خلق و نيكى به همسايه و به دعوت كردن مردم به راه خدا با اعمال و كردارتان، از شما مى خواهيم كه باعث زينت ما باشيد نه عامل اهانت به ما، ركوع و سجود را طولانى كنيد، وقتى ركوع و سجود شما طولانى مى شود شيطان به دنبال شما فرياد برمى دارد: واى اين اطاعت كرد، من معصيت؛ او سجده كرد، من سرپيچى «16».

عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عليه السلام: إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِناً حَتّى يَكُونَ لِجَميعِ أمْرِنا مُتَّبِعاً مُريداً، ألا وإنَّ مِنِ اتِّباعِ أمْرِنا وَإرادَتِهِ الْوَرَعَ، فَتَزَيَّنُوا بِهِ يَرْحَمْكُمُ اللّهُ وَكَبِّدُوا أعْدائَنا بِهِ يَنْعَشْكُمُ اللّهُ «17».

امام صادق عليه السلام فرمود: ما كسى را مؤمن نمى دانيم، مگر همه برنامه هاى ما را اطاعت كند و متابعت و ارادت نسبت به امر ما، ورع است، خود را با پرهيز از محرمات زينت دهيد و با ورع، زبان مذمّت دشمنان را از خود قطع نماييد كه خداوند با آراسته بودنتان به ورع به شما درجه مى دهد.

سُئِلَ أميرُالْمُؤمِنينَ عليه السلام: أيُّ الْأعْمالِ أفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟ قالَ: التّسليمُ وَالوَرَعُ «18».

از اميرالمؤمنين عليه السلام از برترين عمل پرسيدند فرمود: تسليم به حق و ورع و پارسايى.

عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عليه السلام أنَّهُ قالَ: إتَّقُوا اللّهَ إتَّقُوا اللَّهَ، عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَصِدْقِ الْحَديثِ وَأداءِ الْأمانَةِ وَعِفَّةِ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ تُكُونُوا مَعَنا فِى الرَّفيعِ الْأعلى «19».

امام صادق عليه السلام فرمود: پرهيزكارى، پرهيزكارى، بر شما باد به ورع و راستگويى و اداى امانت و عفت شكم و شهوت كه با اين برنامه ها در رفيع اعلى با ما خواهيد بود.

عَنِ الصّادِقِ عليه السلام قالَ: أما وَاللّهِ إنَّكُمْ لَعَلى دينِ اللّهِ وَمَلائِكَتِهِ فَأعينُونا عَلى ذلِكَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ، عَلَيْكُمْ بِالصَّلاةِ وَالْعِبادَةِ، عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ «20».

امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم شما شيعيان ما بر دين خدا و ملائكه هستيد، ما را با ورع و كوشش بر اين دين كمك كنيد، بر شما باد به نماز و عبادت و بر شما باد بر ورع.

 

ورع ابن سيرين

ابن سيرين مردى بزّاز بود، مى گويد:

در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى كه حجاب كامل اسلامى را رعايت كرده بود!

از من درخواست چند نوع پارچه كرد، آنچه مى خواست به او عرضه كردم، گفت: پسر سيرين! اين بار پارچه سنگين است و مرا طاقت حمل آن به منزل نيست، شما اين بار را به خانه من بياور و در آنجا قيمتش را از من بستان.

من بى خبر از نقشه شومى كه او براى من كشيده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روى و موى برداشت و در برابر من كمال طنازى و عشوه گرى آغاز نمود، تازه بيدار شدم كه به دام خطرناكى گرفتار آمده ام، بدون اين كه خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام كردم، سپس محل قضاى حاجت را از او پرسيدم، گفت:

گوشه حيات است، به محل قضاى حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست ناليدم، آن گاه تمام هيكل و لباسم را به نجاست آلوده كردم و با همان منظره نفرت آور بيرون آمدم.

چون زن جوان مرا به اين حال ديد سخت عصبانى شد و انواع ناسزاها را نثار من كرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بيرون كرد، به منزل خود رفتم، لباس هايم را عوض كردم و بدن را از آلودگى شستم، عنايت خدا به خاطر ورعى كه به خرج دادم هم چنان كه به خاطر ورع يوسف، شامل حال يوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غيب به روى دلم باز شد و علم تعبير خواب به من مرحمت شده و بخشيده شد.

 

كسب آبرو به بركت ورع

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

در زمان هاى گذشته جوانى بود وارسته، از گناه پيراسته، به حسنات الهى آراسته.

اهل محل به خصوص جوانان معصيت كار را به طور دائم امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، بى ادبان و دريدگان تحمّل امر به معروف وى را نداشتند، نقشه اى خائنانه براى ضربه زدن به شخصيّت او طرح كردند و آن اين بود كه زن بدكاره جوانى را ديدند، پولى در اختيارش گذاشتند و به او گفتند: به وقت تاريكى شب با اضطراب و ناراحتى در اين خانه را بزن، چون در باز شد بدون معطلى به درون خانه برو و بگو زنى شوهردارم، عده اى از جوانان مرا دنبال كرده اند، به من پناه بده، چون به اطاق رفتى خود را به او عرضه كن تا ما اهل محل را خبر كنيم به خانه او بيايند و ببينند كه اين عابد مقدس چون به خلوت مى رود آن كار ديگر مى كند!!

نقشه عملى شد، جوان عابد كه در خلوت آن خانه، شب ها را به عبادت قيام داشت، زن را پذيرفت، هوا سرد بود، جوان منقل آتش آورد، زن بى حيا از حجاب خارج شد، چشم جوان به جمالى به مثال حور افتاد، آتش شهوت شعله كشيد، ولى او براى خدا و فرو نشاندن شعله خطرناك آتش غريزه دو دست خود را روى آتش منقل گرفت بوى سوزش و سوختن و كباب شدن بلند شد.

زن فرياد زد: چه مى كنى؟ گفت: مزه اين آتش را در برابر خطر آتش شهوت به خود مى چشانم تا از عذاب قيامت در امان باشم.

زن با عجله از خانه خارج شد، در ميان كوچه داد و فرياد كرد، قبل از اين كه جوانان بى تربيت مردم را خبر كنند تا آبروى آن عبد حق را ببرند، زن مردم را با فرياد خود جمع كرد و گفت: با عجله به خانه جوان عابد برويد كه خود را سوزاند.

مردم به خانه ريختند جوان را از كنار آتش كنار كشيدند، چون سرّ قضيه و علت داستان فاش شد آبروى آن جوان بزرگوار و كريم در ميان مردم دو چندان شد و از آن شب احترام او در ميان مردم شهر افزوده گشت.

 

پاك دامنى عالم

ايامى كه در قم تحصيل مى كردم در مسجدى براى نماز حاضر مى شدم كه امام مسجد از مدرسان بزرگ و از مجتهدان عالى مقام و صاحب صد و چند جلد تأليف علمى بود و زهد و ورع و پارسايى و فرار از رياست و هوا از وجود او مى باريد و جز اهل علم او را نمى شناختند.

به تدريج با او آشنا شدم، پاره اى از مشكلات روحيم را با او در ميان مى گذاشتم از او سؤال كردم اين همه دانش وافر را چگونه و در چند سال آموختيد و اين همه توفيق براى تأليف از كجا يافتيد؟!

فرمود: در شهر خود كه زمستان كم نظير دارد، در سن جوانى و در بحبوحه شهوت طلبه بودم، برف زيادى باريده بود، سرما كولاك مى كرد، هوا تازه تاريك شده بود، زن جوانى درب حجره ام را زد، باز كردم، گفت: از قريه چند فرسخى براى خريد به شهر آمده بودم وقت گذشت، اگر بخواهم تنها برگردم خطر دچار شدن به گرگ و ديگر خطرها در پى دارم، امشب مرا بپذير، پس از نماز صبح مى روم.

راست مى گفت، دلم به حالش سوخت. او را پذيرفتم، زير كرسى نشست و پس از مدتى خوابش برد.

شيطان به سختى وسوسه ام كرد، براى رضاى خدا با عبايى پاره از حجره بيرون آمدم و به مسجد مدرسه رفتم. سرما سنگ را متلاشى مى كرد تا صبح در مسجد به سر بردم، از شدت برف و كولاك و سرما خوابم نبرد، اذان صبح را گفتند، نماز خواندم، در حالى كه چند بار هيولاى مرگ را بالاى سرم ديده بودم به حجره رفتم، زن بيدار شده بود، از من تشكّر كرد و رفت.

از آن روز به بعد عقلى ديگر و نفس و روحى ديگر پيدا كردم علوم را به سرعت درس مى گرفتم و به سرعت مى فهميدم و ترقى مى كردم و از لطف خداوند اين همه تأليف به يادگار گذاشتم!!

به كعبه رفتم وزانجا هواى كوى تو كردم

 

جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه دست تمنا

 

دراز جانب شعر سياه موى تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم

 

دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت

 

من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

     

مرا به هيچ مقامى نبود غير تو گامى

 

طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان

 

من از دعا لب خود بسته گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منى در پى منى و مقاصد

 

چو جامى از همه فارغ من آرزوى تو كردم «21»

     

 

ورع شيخ جمال، چراغ هدايت مردم

ابن بطوطه در سفرنامه خود مى نويسد:

در طول سفر خود گذرم به شهر ساوه افتاد، گروهى را ديدم كه از نظر قيافه و اطوار بر ساير مردم برترى دارند، سؤال كردم: اينان كيانند؟ گفتند: مريدان و شاگردان شيخ جمال، پرسيدم شيخ جمال كيست؟ گفتند: مدرسى بود عالم و شخصيتى بود با كمال، در عين داشتن زيبايى باطن از جمال ظاهر هم برخوردار بود، به همين خاطر به او مى گفتند شيخ جمال.

از منزل تا مدرسه اى كه درس مى داد مقدارى راه بود و او هر روز آن راه را طى مى كرد، زنى شوهردار او را ديد و عاشق او شد، اندكى حوصله كرد تا شوهرش به سفر رود، مى دانست كه شيخ جمال با قدرت و قوت ايمانى كه دارد به دام نمى افتد، نقشه اى خائنانه طرح كرد، پير زنى را ديد، پولى در اختيار او گذاشت به او گفت: درب خانه من بايست، چون شيخ به اينجا رسيد به او بگو: جوانى دارم مدت هاست به سفر رفته، نامه اى از او براى من رسيده اين نامه را براى من بخوان ولى سعى كن او را به دهليز خانه بياورى، نقشه عملى شد، شيخ وارد دهليز شد درب خانه را زن جوان قفل كرد و به شيخ گفت: اگر در برابر من مقاومت كنى به بام رفته و اهل محل را خبر مى كنم كه در نبود شوهر من، اين مرد به من قصد خيانت دارد!

شيخ وقار خويش را حفظ كرد و با زن به اطاق رفت، چون او را به خود دلگرم نمود، محل قضاى حاجت را از وى پرسيد، زن محل قضاى حاجت را نشان داد، شيخ به آنجا رفت و با قلم تراش خود موى سر و صورت و ابروان خود را از بيخ و بن تراشيد، شكل كريهى پيدا كرد، از محل قضاى حاجت بيرون آمد، زن با ديدن او سخت متنفر شد، قفل درب را گشود و وى را از خانه بيرون كرد داستان ورع و پاكدامنى او در ميان مردم پيچيد، گروهى براى اتصال به رشته هدايت به او گرويدند و هم اكنون در اين شهر به شاگردان و مريدان شيخ جمال مشهورند.

آرى، مردان خدا، محبوب خود را همه جا حاضر و ناظر مى بينند و آخرت ابدى و نعمت مقيم و سرمدى را با لذت چند لحظه اى دنيا معامله نمى كنند، كمال لذت آنان در اطاعت و اجتناب از محرمات است و راز و نيازشان با معشوق حقيقى عالم.

خوش تر از كوى توام مسكن و مأوايى نيست

 

كه به از كوى محبت به جهان جايى نيست

شاهد دهر در آيينه ما زشت نماست

 

ور نه زيباتر از آن شاهد رعنايى نيست

آتش فتنه چنان آدم خاكى افروخت

 

كه اميدى ديگر امروز به فردايى نيست

     

 

ورع نردبان ترقى ميرداماد

در كتابى كه فيلسوف بزرگ، علامه طباطبايى مقدمه اى بر آن نگاشته بود خواندم:

شاه عباس صفوى در شهر اصفهان با اندرونى خود سخت عصبانى شده و خشمگين مى شود، در پى غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمى گردد، خبر بازنگشتن دختر به شاه مى رسد، بر ناموس خود كه از زيبايى خيره كننده اى بهره داشت سخت به وحشت مى افتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولى او را نمى يابند.

دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلّاب مى شود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استرآبادى كه طلبه اى جوان و فاضل بود مى رود، درب حجره را مى زند، محمد باقر درب را باز مى كند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او

مى گويد: از بزرگ زادگان شهرم و خانواده ام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت كنى تو را به سياست سختى دچار مى كنم. طلبه جوان از ترس او را جا مى دهد، دختر غذا مى طلبد، طلبه مى گويد: جز نان خشك و ماست چيزى ندارم، مى گويد: بياور، غذا مى خورد و مى خوابد، وسوسه به طلبه حمله مى كند، ولى او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مى كند، آتش غريزه شعله مى كشد، او آتش غريزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روى آتش چراغ خاموش مى كند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مى افتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمى دادند، ولى دختر از حجره بيرون آمد، چون او را يافتند با صاحب حجره به عالى قاپو منتقل كردند.

عباس صفوى از محمد باقر سؤال مى كند كه شب گذشته در برخورد با اين چهره زيبا چه كردى؟ انگشتان سوخته را نشان مى دهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مى گيرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مى شود، بسيار خوشحال مى شود، به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را مى دهد، دختر از شدت پاكى آن جوانمرد بهت زده بود، قبول مى كند، بزرگان را مى خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقير مازندرانى مى بندند و از آن به بعد است كه او مشهور به مير داماد مى شود و چيزى نمى گذرد كه اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شيرازى تربيت مى كند!

اى عاشقان اى عاشقان آن كس كه بيند روى او

 

شوريده گردد عقل او آشفته گردد خوى او

     

معشوق را جويان شود دكان او ويران شود

 

بر روى و سر پويان شود چون آب اندر جوى او «22»

     

 

پی نوشت ها:

 

 

 

______________________________

 

(1)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حديث 6.

(2)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حديث 6.

(3)- ارشاد القلوب: 1/ 203، باب 54، بحار الأنوار: 74/ 26، باب 2، حديث 6.

(4)- ارشاد القلوب: 1/ 74، باب 18؛ كلمة اللّه: 433.

(5)- كلمة اللّه: 475.

(6)- نهج الفصاحة: 463؛ ارشاد القلوب: 1/ 118، باب 34.

(7)- مجموعة ورام: 2/ 90. (8)- الكافى: 2/ 77، باب الورع، حديث 6؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشيعة: 15/ 244، باب 21، حديث 20398.

(9)- الكافى: 2/ 77، باب الورع، حديث 7؛ مجموعة ورام: 2/ 186، وسائل الشيعة: 15/ 245، باب 21، حديث 20399.

(10)- الكافى: 2/ 79، باب الورع، حديث 15؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشيعة: 15/ 246، باب 21، حديث 20404.

(11)- حسان.

(12)- الكافى: 2/ 76، باب الورع، حديث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حديث 2.

(13)- الكافى: 2/ 76، باب الورع، حديث 3؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حديث 3.

(14)- الكافى: 2/ 77، باب الورع، حديث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حديث 4.

(15)- الكافى: 2/ 77، باب الورع، حديث 5؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حديث 5.

(16)- الكافى: 2/ 77، باب الورع، حديث 9؛ وسائل الشيعة: 15/ 245، باب 21، حديث 20400؛ بحار الأنوار: 67/ 299، باب 57، حديث 9.

(17)- الكافى: 2/ 78، باب الورع، حديث 13؛ بحار الأنوار: 67/ 302، باب 57، حديث 12.

(18)- من لا يحضره الفقيه: 4/ 381، حديث 5833؛ بحار الأنوار: 67/ 304، باب 57، حديث 17.

(19)- الأمالى، طوسى: 222، المجلس الثامن، حديث 384؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حديث 28 (با كمى اختلاف).

(20)- الأمالى، طوسى: 33، المجلس الثانى، حديث 33؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حديث 27.

(21)- فاتحة الشباب، نورالدين عبدالرحمن جامى.

(22)- مولوى.

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از 

کتاب : عرفان اسلامی جلد هشتم

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه